eitaa logo
کانال پایگاه صاحب الزمان عج
341 دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
25هزار ویدیو
231 فایل
دراین مکان فعالیتهای سیاسی،اجتماعی،دینی، رانشرمیدهیم و تبیین میکنیم ارتباط با مدیر کانال: @Moein_Re
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «کودکان آخرالزمانی» ❌ خانواده‌های به اصطلاح مذهبی که پیامبر از آنها متنفر است...
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| استوری | به شعله بگو چه وقت دخیل بستن بود💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀͜͡🖤 دست‌بـَرسینـِه‌نھـٰا‌دـہ‌همـِه‌تعظیـم‌ڪنید مـٰادرۍ‌دَسـت‌بـِه‌پھلوبـِه‌حـَرم‌مۍ‌آیـَد'! ✋🏼¦⇠¹⁵ 🎞¦⇠
Shab1Fatemieh2-1400[01].mp3
13.87M
🎙غرور من شکست... (زمزمه) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگزاری حلقات صالحین چهارشنبه ۱۴۰۱/۹/۲۳ در خیمه گلستان شهدا اتوبوس راس ساعت ۱۴:۴۵ درب مسجد میباشد و راس ساعت ۱۵ به سمت گلستان شهدا حرکت می کند. برگشت از گلستان شهدا ساعت ۱۷ با اتوبوس. عصرانه مختصر همراه داشته باشید مبدا: خیابان سروش.خیابان صاحب الزمان عج. مسجد صاحب الزمان عج.پایگاه بسیج و خواهران صاحب الزمان عج. مقصد: حفظ حرمت و عفاف و حجاب زن در جامعه.
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت هفدهم🔻 کمیل دست‌هایش را به زیر بغلش بند و سعی می‌کند تا افکارم را بخواند. لب باز می‌کنم: -چند نفر از اعضای کومله رو تو خاک ایران دستگیر کردن؟ کمیل نگاهی به برگه‌هایی که در دست دارد می‌اندازد و می‌گوید: -شب اول سی و یک نفر تو کل کشور که بیشترین سهم برای خود کردستان بوده‌ که... دستم را بالا می‌آورم تا حرفش را قطع کند، سپس می‌پرسم: -آمار کردستان رو نمی‌خوام، توی تهران چندتا دستگیری داشتیم؟! کمیل دوباره به برگه‌هایش رجوع می‌کند و این بار با کمی مکث می‌گوید: -چهار نفر رو توی تهران گرفتن... یکی رو بچه‌های اطلاعات فراجا، یکی نیروهای گشت ثارالله بسیج و دوتا هم بچه‌های خودمون. سرم را تکان می‌دهم: -خوبه، دقیقا کجان اون سه‌تایی که الان باید دست ما باشن؟ کمیل توضیح می‌دهد: -دونفرشون توی ستاد ورامین بازداشتن، یکی هم بچه‌های ناحیه گرفتن و احتمالا منتقلش می‌کنن اینجا تا فردا. لب‌هایم را کش می‌دهم: -پس جمع کن بریم زودتر، بجنب. کمیل متعجب می‌پرسد: -کجا؟! قاطعانه جواب می‌دهم: -معلومه دیگه، ورامین. کمیل لبخندی می‌زند و می‌گوید: -لازم نکرده این همه راه بریم، الان هر سه‌تاشون توی اتاق‌های بازجویی جداگانه نشستن. با مشت به بازوی کمیل می‌کوبم و می‌گویم: -من با تو دیگه غصه‌ی چی رو بخورم استاد کمیل؟ خنده‌ی بلند می‌کند و در حالی که کاغذ مشخصات آن سه نفر را به سمتم تعارف می‌کند، می‌گوید: -این‌ مشخصاتشونه، بخون تا با اشرافیت کامل بری سراغشون. منم دیگه با اجازت برم تو نمازخونه یه کم بخوابم که دارم دیوونه می‌شم. می‌خواهد به سمت درب اتاقم برود که دستش را نگه می‌دارم و می‌گویم: -خیلی عقبیما، به نظرت الان وقت خوابیدنه؟! کمیل به صورتم زل می‌زند و می‌گوید: -به خدا من تموم دیشب رو داشتم... حرفش را قطع می‌کنم: -به همون خدا منم تموم دیشب بیدار بودم بزرگوار، اولش هم گفتم، خواب به چشم ما پنج نفر حرومه! کمیل طوری متعجب نگاهم می‌کند که مطمئن شوم این جمله را در جلسه‌ی توجیهی مطرح نکرده‌ام. (باید برم قسمت‌های اول که مربوط به جلسه بود رو اصلاح کنم، معلومه خواب به چشمشون حرومه) لبخندی می‌زنم و خودخواهانه تاکید می‌کنم: -همین که گفتم، برو به کارت برس شاید بتونم واسه بعد ناهار دو ساعت تایم خواب برات آزاد کنم. کمیل طبق عادت دیرینه‌اش دست راستش را روی چشمش می‌گذارد و از اتاق خارج می‌شوم. بی‌توجه به سوزشی که در چشم‌هایم احساس می‌کنم، به سراغ پرونده‌ی سه نفری می‌روم که در زیر زمین سازمان بازداشت هستند. برگه‌ی مشخصات نفر اول را در دست می‌گیرم و روی صندلی‌ام می‌نشینم. کوروش احمدی، آرش ملکی و نسرین شیری. به لطف پیگیری‌های شبانه‌ی کمیل کار ما حسابی برای بررسی سوابق و گذشته‌ی این افراد جلو افتاده و بچه‌ها استعلام هر سه نفر آن‌ها را از شب قبل ضمیمه پرونده کرده‌اند. پرونده‌ی هر سه نفر آن‌ها را با دقت بررسی می‌کنم؛ اما چیز خاصی دستگیرم نمی‌شود. من دنبال یک نکته‌ی مهم و حیاتی هستم که بتوانم با کمک آن یک برگ برنده رو کنم. تلفن مخصوصی که دارم را از درون کشوی میز کارم بیرون می‌آورم و با یکی از اعضای اولیه‌ی تصمیم‌گیر در گروهک کومله تماس می‌گیرم. خیلی زود تلفن را جواب می‌دهم: -سلام آقا، خیلی وقت پیش منتظر تماس شما بودیم آقا جان. لبخند می‌زنم: -سلام بزرگوار، چه خبر؟ با همان لهجه‌ی غلیظ کردی جواب می‌دهد: -خبر که زیاده برادر، از کجا خبر می‌خوای؟ کلمات را در ذهنم می‌سنجم و می‌گویم: -دوستای ما سراغ بچه‌هاتون رو نگرفتن؟ کمی مکث می‌کند و می‌گوید: -مگه می‌شه از ما سراغ نگیرن. مدام چندتا چندتا بچه‌ها را برای آموزش می‌برند و یه جور دیگه برمی‌گرداند، دقیقا از کی خبر می‌خوای آقا؟ لبم را از زیر فشار دندانم خارج می‌کنم: -کوروش احمدی، آرش ملکی و نسرین شیری. عامل ما در کومله چند ثانیه سکوت می‌کند و می‌گوید: -آرش و نسرین احتمالا بیشتر به کار شما بیان آقا، یکی از دوستاتون مدام میاد و با این دوتا صحبت می‌کنه. چند وقتی هم با ما نبودن اصلا... اما یارو خیلی گردن کلفته، معلومه. لبخندی می‌زنم و می‌گویم: -ممنونم، تو چند روز آینده احتمالا بیشتر حالت رو بپرسم. عامل ما در کومله خنده‌ی بلندی می‌کند و می‌گوید: -ما که همیشه جویای احوال هستیم، خداحافظ آقا. بلافاصله یک پیام برای سلمان می‌فرستم تا آمار این دو نفر را از بچه‌های برون مرزی بگیرد. سپس چشم‌هایم را برای چند ثانیه بسته نگه می‌دارم تا شاید کمی این سوزش لعنتی تسکین پیدا کند. صدای بوق پیام سلمان باعث می‌شود تا بعد از نیم ساعت چشم‌هایم را باز کنم. فورا سراغ سیستمم می‌روم تا پیام بچه‌های برون مرزی رمز نگاری شود. پیامی بسیار مهم که حاوی مطلب زیر است: -هردو قبل از ورود غیرقانونی به ایران، سابقه‌ی سفر به قبرس و ترکیه را در کارنامه‌ی خود دارند. نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا