eitaa logo
کانال پایگاه صاحب الزمان عج
337 دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
32.6هزار ویدیو
255 فایل
دراین مکان فعالیتهای سیاسی،اجتماعی،دینی، رانشرمیدهیم و تبیین میکنیم ارتباط با مدیر کانال: @Moein_Re
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.💐✨
سیدحجت بحرالعلومیدعای عهد_3 (2).mp3
زمان: حجم: 8.45M
📝 مولای من، چشم وجودمان خیره به نورِ حضور شماست برگرد... 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور سرعت مناسب برای قرائت روزانه
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این خانم با شورت داره وارد قم میشه یکشنبه ساعت ۱۲/۴۵ ۱۹شهریور _۱۴۰۲ خاک برسرتون که ماسک زدن در ایام کرونا را اجباری کردین ولی عریان شدن زنها واستون مهم نیس حواله تون میکنم به خدا پ.ن:ما مذهبی ها سرمونو کردیم تو لاک شبکه ایتا وفکر میکنیم همه همسو هم فکر هستند و همه چی عالیه من چقدر خوشحالم😔 ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 🔹 وسط روزهای تاریخی هستیم! روزهایی که جشن‌های غدیرش باشکوه‌ترین جشن‌های ولایت در تاریخ بود و حضور مردم سرزمین عزیزمان در جشن‌های کیلومتری در سراسر کشور تصاویر ماندگاری به یادگار گذاشت. 🔹 دهه اول محرمش با حضور نزدیک به ٨٦ درصد مردم در محافل عزای سیدالشهدا در سراسر کشور جزو باشکوه‌ترین دهه‌های عاشورای تمام این سالها بود و اربعین‌ش هم به گواه آمار میزبان بیشترین زوار ایرانی و یکی از باشکوه‌ترین اربعین‌های تاریخ شد. 🔸 این ملت و این روزها به یادِ تاریخ خواهد ماند؛ ملت امام حسین، روزهای تاریخی، ملت تاریخ‌ساز...
✍آيت الله کریمی جهرمی: مرحوم سیدنا الاستاد آیت‌الله آقای آسید محمدرضا گلپایگانی(ره) می‌فرمود که در زمان پهلوی برای زیارت حضرت علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام) به مشهد مشرف شدم ولی وضع حجاب زنان در مشهد به قدری بد بود و زنندگی داشت که من از مسافرت خود پشیمان گردیدم. این جریان گذشت تا یک روز که از کنار خیابان عبور می‌کردم و مواظبت بسیار داشتم و حتی چشمانم را می‌بستم که نظرم به زنان نیفتد، دو سه نفر از بازاریان مشهد از مغازه‌های خود بیرون آمدند و گفتند: آقا شما این طور می‌کنید و این قدر مواظبت می‌نمایید، پس ما چه کنیم که مرتب با این زنان روبه‌روییم؟ آن زمان بود که آن نگرانی که از سفر خود به مشهد در دل داشتم مرتفع گردید زیرا دیدم بعضی هم از حالات من به خدا و وظائف شرعی خود و به عواقب سوء شیوع گناه توجه پیدا کرده‌اند.
✨﷽✨ 🌼استاد صفایی رحمة الله علیه ✍ يكى از ثروتمندان به مشهد آمده بود و مدت‏ها در حرم رفت و آمد مى‏ كرد، ولى نه حالى پيدا مى‏ كرد و نه سوز و جوششى در او ايجاد مى‏ شد. از خودش بدش مى‏ آيد و تصميم مى ‏گيرد كه قهر كند و ديگر سراغ امام نيايد. بليط برگشت مى‏ گيرد. قبل از رفتن، در راه پيرمردى را مشاهده مى ‏كند كه بار زيادى را با چرخ دستى حمل مى‏ كند. پيش او مى‏ رود و مى ‏پرسد: چرا اين قدر بار زده ‏اى؟ پيرمرد مى ‏گويد: اين بار را به خاطر اينكه مقدارى پول لازم دارم تا براى دخترم جهيزيه تهيه كنم، كنترات كرده ‏ام. از طرفى هم عيالم گفته تا اين مبلغ را تهيّه نكرده ‏اى، به خانه نیا. بيچاره پيرمرد! با همه جان كندن و با تمام غيرت خود كار مى‏ كرد.تاجر از اين وضعيت تكانى مى ‏خورد و تحوّلى در او ايجاد مى‏ شود و با پيرمرد به سمت منزلشان حركت مى ‏كنند. به منزل آنها مى‏ رود و سعى مى‏ كند تا حوائج آنان را بر طرف كند. جهيزيه را تهيّه و دختر را به خانه بخت مى ‏فرستد. آخر سر، بار ديگر به حرم مى‏ رود تا خداحافظى كند. وقتى وارد حرم مى‏ شود، چشمانش مانند چشمه شروع به جوشيدن مى‏ كند و منقلب مى ‏شود. صاحب دلى مى‏ گفت: بايد سنگ را از سرچشمه برداشت تا قساوت‏ها از بين برود. در دنيايى كه پيرمردها زير بار هستند، دخترها فاسد و پسرها ضايع شده ‏اند، دل من به اين خوش است كه پول‏هايم را روى هم گذاشته ‏ام و يا آنها را به انگشتر يا طلاى چند ميليونى تبديل كرده ‏ام و بعد هم توقع دارم كه در نماز شب، دلم بلرزد و يا در حرم كه قرار مى‏ گيرم، منقلب شوم 📚 اخبات، ص 114
هزار شُکر که مشهد هوای ما را داشت اگر نبود رضا این گدا کجا را داشت رسیده‌ام برسانی مرا به میقاتت مرا بِبَر ملکوتت بِبَر ملاقاتت
🚫 فرقه شیرازی‌ها! 🚫 ✖️آیت الله شیرازی، مرجع مشهوری که فتوای تحریم تنباکو را دادند، پسری داشتند به نام سید هادی. سید هادی شیرازی ۴ پسر داشتند بنام‌های : ۱. سید حسن ۲.سید محمد ۳. سید صادق ۴. سید مجتبی ۱. حسن، بعد از انقلاب در لبنان کشته شد. ۲. محمد، در نجف ادعای مرجعیت کرد، که چند تن از علما از جمله آیت الله خویی(رحمةالله علیه) مرجعیت ایشان را تاَیید نکردند. وی در زمان اقامت امام خمینی(رحمةالله علیه) در نجف، واکنش‌هایی منفی نسبت به ایشان داشت؛ از جمله اینکه وقتی در نجف مَردم تمایل داشتند امام خمینی (رحمةالله علیه) امام جماعت نماز حرم امام علی (علیه السلام) باشند، سید محمد مخالفت داشت. 💡در زمان طاغوتِ ایران، قرار بود شخصیت هایی چون سید محمد صدر در عراق و حضرت امام (رحمةالله علیه) در ایران و سید موسی صدر در لبنان قیام کنند؛ اما سید محمد صدر را شهید کردند و امام موسی صدر را نیز ربودند؛ لذا سید محمد شیرازی، توقع داشت امام(رحمةالله علیه) ایشان را به عنوان مرجع عراق معرفی کرده و از ایشان حمایت کنند؛ ولی این طور نشد، لذا به کویت رفتند. بعد از انقلاب و پس از رحلت امام (رحمةالله علیه)، سید محمد شیرازی به ایران آمده و در قم ساکن شد. 🔻در این حال، وی دست به تفرقه زده و سبب شد تا سال ۸۰ در حبس خانگی باشد و سپس از دنیا رفت و بنا به مصلحت در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) دفن گردید. ۳. بعد از سید محمد، برادرش جای او را گرفت و از اینجا، اتاق فکر انگلیسی شکل گرفت. 💡یکی از تئوریسین‌ها پیشنهاد داد: برای مقابله با حکومت در ایران، باید یک حکومت شیعه را عَلَم کنیم تا مذهب شیعه توسط خود شیعه از بین رود و بدین صورت، جریان شیرازی انتخاب شد و در ایران و برادرش مجتبی در کویت با حمایت مالی دولت فعال شدند. بیش از ۱۵ سایت در اینترنت، و بیش از ۱۵ شبکه ماهواره‌ای در خدمت ایشان است. جریان شیرازی، تخم نفاق را بین مذاهب اسلامی پاشیدند و با توهین به مقدسات اهل سنت، توهین به عایشه، خلفا و ترویج جلسات لعن و قمه زنی و ... آتش کدورت بین سنی و شیعه را شعله ور کردند. 💡توهین‌های این جریان، به ویژه توهین‌های آشکار یاسر الحبیب، مانند نگارش و انتشار کتاب "الفاحشه وجه آخر للعائشه"، سبب شیعه کُشی بسیاری در مناطق مختلف دنیا شدند. این توهین‌ها در شبکه‌های ماهواره‌ای مختلف جریان شیرازی به صورت مستقیم و در تندترین عبارات هیجان اهل سنت را علیه شیعه بر می‌انگیزد. 🔴یکی از این ویژگی‌های جریان شیرازی تکفیر است.🔴 ❗️علما و مراجع بسیاری مانند مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی بهجت (رحمةالله علیه) توسط این افراد تکفیر شده‌اند.❗️ ♨️بنابراین به دلیل ممنوعیت فعالیت این جریان در ایران و سخنان امام‌خامنه‌ای(مدظله‌العالی) علیه ،‌ حملات بسیاری را علیه ایشان آغاز کرده اند. ‼️ در مقابل مقام معظم رهبری، هفته وحدت را به هفته برائت نام‌گذاری کردند.‼️ ⚔️همچنین در تقابل با دیدگاه ایشان در مخالفت با قمه‌زنی، به ترویج قمه‌زنی با تمام توان می‌پردازند. قمه‌زنی وِجهه و تصویر بسیار نامناسبی را از شیعیان در رسانه‌های غربی ایجاد کرده است. 🔻هم اکنون این فرقه به بازوی دشمن برای تخریب شیعه و هجمه علیه علما و مراجع شیعی تبدیل شده است. از آخرین اقدامات این افراد لیسیدن ضریح و حمله به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) در قم و شکستن درب حرم و حرم رضوی در مشهد است. شبکه‌های شیرازی نیز با پخش مستقیم این تصاویر، در راستای برنامه‌های هدایت شده انگلیس علیه تشیع حرکت می‌کنند. 👇که اسامی مدیران و برخی از شبکه‌ها به شرح ذیل می‌باشد: 🔥 ۱- صادق شیرازی 🔥 ۲- سید مجتبی شیرازی. 🔥 ۳- حسن اللهیاری. 🔥 ۴- یاسرالحبیب. 🔥 ۵- محمد هدایتی. 📺 شبکه‌ها: ۱- امام حسین۱ ۲- امام حسین۲ ۳- امام حسین۳ ۴- اباالفضل العباس ۵- بقیع ۶- الانوار ۱ ۷- الانوار ۲ ۸- سلام ۹- چهارده معصوم ۱۰- شبكه اينترتی حضرت خديجه ۱۱- الزهرا ۱۲- المهدی ۱۳- مرجعیت ۱۴- امام صادق ۱۵- اهل بیت ۱۶- فدک ✅ با بازنشر این مطلب در روشنگری و مبارزه با جنگ شناختی دشمن سهیم شوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت سی و یک🔻 فصل نهم عماد - بیمارستان بقیه الله تهران چشم‌هایم بسته است؛ اما صدای محیط اطراف را به خوبی می‌شنوم. صدای قرآن خواندن راضیه و قدم زدن‌هایش در داخل اتاق را می‌شنوم و بعد سعی می‌کنم تا چشم‌هایم را باز کنم... بعد از باز کردن چشم‌هایم راضیه بلافاصله به صورتم خیره می‌شود و جلو می‌آید، سپس لبخندی بی‌جان به روی صورتش نقش می‌بندد و می‌گوید: -خوبی الهی دورت بگردم؟ بی‌رمق لبخند می‌زنم و گیج نگاهش می‌کنم. راضیه سوالش را دوباره تکرار می‌کند: -حالت خوبه عماد؟ زور می‌زنم تا صدایم از ته حنجره‌ام خارج شود: -من کجام راضیه؟ راضیه نگران و وحشت زده نگاهم می‌کند: -بیمارستان... دیشب آوردنت تهران! ابروهایم را بهم نزدیک می‌کنم: -تهران؟ مگه... کجا... راضیه یک قدم عقب می‌رود و دستش را روی دهانش می‌گذارد و سعی می‌کند تا به زیر گریه نزند. چشم‌هایم را می‌بندم، به کجای حافظه ام باید رجوع کنم؟ چه اتفاقی برایم افتاده که سر از بیمارستان درآورده‌ام؟ به نفس نفس زدن می‌افتم... تصاویری نه‌چندان واضح در سرم چرخ می‌زند... یک شب سرد و آب خروشان رودخانه‌ای که من را مدام به بالا و پایین می‌برد... دوباره همان احساس خفگی به من دست می‌دهد و همان تلاش زیادی که برای تکان دادن پاهایم و شنا در آب داشتم و... صدای راضیه را می‌شنوم که فریاد می‌زند و از دکتر ها کمک می‌خواهد؛ اما سیاهی پشت پلک‌هایم میزبان تصاویری است که به یکباره به سمتم حمله‌ور شده‌اند... دست‌هایم به روی تخت می‌لغزد و ناگهان به ملافه‌ای که زیرم است چنگ می‌اندازم و تلاش می‌کنم تا بتوانم نفس بکشم... راه گلویم دوباره بسته می‌شود، دست‌هایم را به دور گلویم نزدیک می‌کنم تا شاید اینگونه راهی برای نفس کشیدنم باز شود. فایده‌ای ندارد، تنم شروع به لرزیدن می‌کند. در حال جان دادن هستم که ناگهان دستی با ضربه‌ای محکم به سینه‌ام می‌کوبد. فریاد می‌زنم و چشم‌هایم را باز می‌کنم... کمیل دستش را روی سینه‌ام گذاشته و تکانم می‌دهد. دهانم باز می‌شود و فریاد بلندی می‌کشم و سپس تمام ریه‌ام را پر از اکسیژن می‌کنم. کمیل نگران نگاهم می‌کند و می‌گوید: - آروم باش عماد جان، آروم باش... بدنم خیس عرق می‌شود، به قدری تند نفس می‌کشم و ضربان قلبم بالا رفته که احساس می‌کنم قلبم به سینه‌ام می‌کوبد. لب‌های خشکم را تکان می‌دهم: -من کجام کمیل... من کجام؟ کمیل طوری که مطمئن باشم شرایط را درک می‌کند، سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: -بیمارستان... تو رودخونه بودی، رسیدی به یه متریش که به گردنت ضربه زد، بعدش هم رفتی زیر آب... تاریک بود؛ ولی من با فاصله داشتم می‌دیدم که چطور دست و پا می‌زدی... قطره‌ای اشک ناگهان در چشم‌هایم حلقه می‌زند و همانطور که به صورت کمیل خیره مانده‌ام، می‌پرسم: -سو... سوژه چی... چی شد؟ کمیل آه کوتاهی می‌کشد و جواب می‌دهد: -چاره‌ای نداشتم... حسن‌پور که پاش مصدوم بود و توی تله گیر افتاده بود... تو هم داشتی مدام خودت رو می‌سپردی به جریان آب... فقط من مونده بودم و باید بین بیرون کشیدن تو از آب و گرفتن جابر یکی رو انتخاب می‌کردم... منم... با دست به سرم می‌کوبم و در حالی که از اعماق وجودم فریاد می‌زنم از کمیل و راضیه می‌خواهم که از اتاق خارج شوند. راضیه با ناراحتی نگاهم می‌کند و از من می‌خواهد تا برای مراقبت از من هم که شده کنارم باشد؛ اما مصمم روی تصمیمی که گرفته‌ام پا فشاری می‌کنم تا تنها باشم. هر دو آن ها خیلی زود از اتاق خارج می‌شوند و من در حالی که روی تخت افتاده‌ام به فرصتی فکر می‌کنم که خیلی ساده و بخاطر نجات جان من از دست ما رفته بود... نمی‌دانم باید یقه چه کسی را بگیرم؟ خودم را که در تقابل با جابر کم آوردم؟ حسن‌پور را که با بی‌احتیاطی محض در تله گیر افتاد یا کمیل را بی‌خیال جابر شده بود تا من را نجات دهد... احساس شکست به یک باره شبیه خونی که از قلب پمپاژ و در رگ‌ها جاری می‌شود، در تمام تنم جاری شد... احساس ضعف... احساس رسیدن به آخر خط! جابر قطعا به مونیکا می‌رسد و خبر رسیدن ما تا یک قدمی اش را به او می‌دهد و او باهوش‌تر از چیزی است که لحظه‌ای در مقر کرد‌های سلیمانیه بماند و این یعنی... روز از نو، روزی از نو... درب اتاقم باز می‌شود، ابروهایم ناخودآگاه به یکدیگر گره می‌خورد و در حالی که چشم‌هایم را می‌بندم می‌گویم: -گفتم تا یکی دو ساعت می‌خوام تنها باشم تا ببینم باید چه غلطی بکنم... باز هم تکرار کنم؟ صدای بم حاج صادق در اتاق پخش می‌شود: -نیاز به تکرار نیست... همون بار اول که گفتی شنیدم. بلافاصله چشم‌هایم را باز می‌کنم و در حالی که از خجالت سرخ شده‌ام، می‌گویم: -ب... ب... ببخشید آقا، متوجه نشدم که شما تشریف آوردید... نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖