8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸﷽🌸
شجره نامه انبیاء
از آدم (ع) تا محمد(ص)
☑️رمان امنیتی #برای_آزادی_دو ☑️
🔻قسمت چهل و سوم🔻
یونس دوان دوان از خانه خارج میشود تا راهی برای رسیدن به پشت بام پیدا کند، من نیز دوباره وارد حمام میشوم تا درست پا در جای پای کسی که برای حذف شیوا گرامی ریسک بالایی را متحمل شده بگذارم. دستم را به میلهی آهنیای که در بالای نورگیر حمام قرار گرفته بند میکنم و خودم را بالا میکشم، سپس از نردبان کوچکی که چند متر آن طرفتر از فضای خالی بالای نورگیر قرار دارد استفاده میکنم و وارد پشت بام میشوم. کمی آن طرفتر یونس خودش را به روی پشت بام رسانده و مشغول انداختن نور به دور و اطراف و نقاط کور و تاریک است. چشم میگردانم تا بتوانم میعاد را پیدا کنم؛ اما موفق نمیشوم. دوباره صدایش میکنم:
-میعاد جواب بده! موقعیت مکانیت رو اعلام کن.
چیزی نمیگوید، کمی پیش میروم و نگاهی به دور و اطراف میاندازم، چپ و راست پشت بامی که رویش قرار گرفتهایم توسط آپارتمانهای غول پیکر و تازه ساز احاطه شده و تنها راه خروجی که دارد، ضلع جنوبیاش است. همراه با یونس به سمت جنوب ساختمان میرویم، به جایی که پارکینگ ماشینهای اسقاطی است.
یونس کاملا به لبهی پشت بام میچسبد و نور چراغ قوهاش را به سمت پایین میگیرد، ارتفاع خیلی بیشتر از چیزی است که بشود به این راحتی ها از آن پایین رفت.
همانطور که مسیر نور چراغ قوه یونس را نگاه میکنم، میپرسم:
-یونس باید زودتر میعاد رو پیدا کنیم، خدایی نکرده... یه بلایی...
حرفم را قطع و دست یونس را محکم میچسبم و نور چراغ قوهاش را به کمی آن طرفتر میبرم، یک لولهی آب بزرگ در کنار ساختمان قرار گرفته که میتواند تنها مسیر انتقال به پایین باشد.
بلافاصله به سمت لوله میروم و از یونس میخواهم تا با نور چراغش مسیرم را روشن کند. کف پای راستم را به لوله و پای دیگرم را به دیوار بند میکنم و خودم را به سمت پایین سر میدهم. یونس چراغ قوهاش را به پایین میاندازد، این بار من برایش نور میگیرم تا او هم خودش را به من برساند.
به پیش رویم نگاه میکنم که یک پارکینگ بزرگ و چندصد ماشین قراضه و از کار افتاده انتظارم را میکشد و راستش اصلا نمیدانم که باید از کدام نقطه شروع و به دنبال چه چیزی باشم؛ اما این نکته را خیلی خوب میفهمم که حالا یک ثانیه هم برای ما یک ثانیه است. یک نفر زودتر از ما وارد خانهی سوژه شده و کسی که میتوانست معمای پیچیدهی این پرونده را به سادگی آب خوردن حل کند را به قتل رسانده... یکی از نیروهای خوب اداره گم شده و هیچ ردی برای ما به جا نگذاشته...
زیر لب توسلی به حضرت زهرا سلامالله میکنم و چند قدمی پیش میروم تا بالاخره کارم را از یک نقطه شروع کنم که یونس به آرامی صدایم میزند:
-آقا صالح، یه لحظه بیا!
بلافاصله به سمتش برمیگردم:
-چی شده؟
یونس بیسیم حلزونی میعاد را نشانم میدهد و میگوید:
-همینجا افتاده بود... کنار لولهای که ازش پایین اومدیم.
نفس راحتی میکشم، نشانی که یونس میدهد خیلی خوب و امیدوار کننده است. احتمال زیاد وقتی از لوله به دنبال متهم میرفته بیسیمش از گوشش افتاده و او هم تعقیب متهم را ضروریتر از برداشتن بیسیم دیده است.
لبخندی میزنم و به سمت پارکینگ برمیگردم. میشنوم که یونس مشغول سازماندهی نیروهای حاضر در صحنه است و تیم وحدت یک را به طور کامل از اطراف پارکینگ مستقر میکند. از کنار یک ماشین پیکان زنگ زده که جای هر کدام از چرخهایش سه چهار آجر کار گذاشتهاند رد میشوم و به دویست و شش مچاله شدهای تکیه میدهم. سعی میکنم حدالامکان چند ده متر آن طرف تر ببینم تا شاید ردی از سوژه و یا میعاد پیدا کنم؛ اما هیچ خبری نیست. در بین قبرستانی از ماشینها ماندهایم و دور و اطراف ما به قدری ساکت است که صدای مولکولهای معلق در هوا را به راحتی میشنویم!
با اشاره دست از یونس میخواهم به سمت چپ پارکینگ برود و من به سمت راست حرکت میکنم تا هر دو طرف را پاکسازی کنیم... این بار با سرعت بیشتری حرکت میکنم و به امید اینکه بتوانم ردی از قاتل شیوا گرامی پیدا کنم، متر به متر پیش میروم و داخل تمام ماشینها را از نظر میگذرانم. حدود هشتاد نود متر در طول پارکینگ پیش رفتهام که ناگهان صدای کشیده شدن چیزی به روی زمین را میشنوم... صدایی که برای یک لحظه سکوت مرگبار داخل پارکینگ را میشکافد و به گوشم ندای پیروزی را میرساند. سر جایم میخکوب میشوم، در چنین شرایطی قطعا کوچکترین اشتباه من میتواند سوژهام را هوشیار کند، از بالای پراید از کار افتادهای که پشتش پناه گرفتهام سرک میکشم و نور چراغ قوه یونس را میبینم... فاصلهاش با من زیاد است و فضای پارکینگ به قدری ساکت است که نمیتوانم صدایش کنم و این از احتمال موفقیتم میکاهد...
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
انتشار از کانال رمان امنیتی:
@RomanAmniyati
❌کپی بدون قید آیدی کانال و ذکر نام نویسنده، مورد رضایت صاحب اثر نیست ❌
⭕️ هر چند در فقره جواد روحی، تلاش میشود از مشابهتسازی میان او و مهسا امینی استفاده شود اما اولا در پرونده روحی، از ابتدا خبر توسط رسانه قوه قضائیه منتشر شده و تاکنون نیز با انتشار فیلمها و پرونده پزشکی وی فضای شبههافکنیِ بیشتر گرفته شده؛ دوما با توجه به این مقطع زمانی، آنها به دنبال تست فضای رسانهای و استقبال مردمی هستند تا در برنامهریزیهای آتی لحاظ کنند.
بنابراین جواد روحی مستقلا نمیتواند مانند مهسا امینی موج ایجاد کند اما به عنوان یک ضریبدهنده و یادآور در آستانه سالگرد اغتشاشات عمل خواهد کرد لذا نباید آن را چندان برجسته کرد.
◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻