eitaa logo
کانال پایگاه صاحب الزمان عج
315 دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
22.1هزار ویدیو
205 فایل
دراین مکان فعالیتهای سیاسی،اجتماعی،دینی، رانشرمیدهیم و تبیین میکنیم ارتباط با مدیر کانال: @yaroghayehossein
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️♨️شایعه‌پراکنی رسانه‌های اصلاح‌طلب با خبر دوره دولت روحانی   🔺شایعه‌پراکنی ناشیانه و گسترده چندین رسانه اصلاح طلب در فضای مجازی مبنی بر قطع یارانه‌ها، واکنش وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی را برانگیخت. 🔺در دولت دوازدهم خبری در گروه اقتصادی خبرگزاری مهر منتشر شد مبنی بر اینکه دولت روحانی قصد دارد یارانه ۴۰۰ هزار نفر از یارانه بگیران را قطع کند. 🔺امروز ۴ سال بعد از انتشار این خبر رسانه‌های اصلاح طلب خبر مذکور را بازنشر داده و مدعی شده اند دولت سیزدهم قصد دارد یارانه ۴۰۰ هزار نفر را قطع کند! 🔻رسانه‌های عصر ایران، آفتاب نیوز، اعتماد آنلاین و خبر آنلاین با نشر گسترده این شایعه در فضای مجازی منبع خبر را خبرگزاری مهر اعلام کرده اند. 🔺جالب اینکه در شایعه منتشر شده توسط همه این رسانه‌ها ادعا شده دیروز جمعه بوده و یارانه مهرماه واریز شده است!❗️ به نظر می‌رسد این اتفاق اگر نگوییم غرض ورزی، ناشی از حواس پرتی و کپی خبرنگاران رسانه‌های اصلاح طلب از روی دست یکدیگر بوده که وزارت رفاه را در روز تعطیل مجبور به صدور تکذیبیه کرده است. 🔺احسان صالحی دبیر شورای اطلاع‌رسانی دولت در صفحه شخصی خود در توئیتر درباره این ماجرا نوشت: «خبر قطع یارانه نقدی ۴۰۰ هزار نفر یک خبر جعلی است که تکذیب شد. اما چرخه انتشار آن یک مورد مطالعاتی جالب برای سواد رسانه‌ای است. عین این خبر ۲۷ مهر ۱۳۹۸ منتشر شده، امروز یک رسانه همان خبر را عیناً منتشر می‌کند و تعداد زیادی از کانال‌ها بدون تحقیق درباره منبع، شروع به کپی‌کاری./مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ وطن فروشی مصی علینژاد در کنگره آمریکا: 🔺سرزمین ایران، سرزمین تروریستی است! مردم ایران جشن گرفتند که ترامپ قاسم سلیمانی را کشت!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ایران باید بیش از این تحریم اقتصادی شود، چوبش را مردم می‌خورند، طبیعی است خُب! حسن داعی، فعال سیاسی ضد ایرانی: 🔹در راستای حمایت از زن‌زندگی‌آزادی، ایران باید بیش از این تحریم اقتصادی شود؛ مردم چوبش را می‌خورند، طبیعی است خُب! تحریم‌ها به کمک زن‌زندگی‌آزادی بیایند!
🔸️دارایی‌های بلوکه شده ایران کجا هزینه می‌شود؟ رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس: 🔹️بخش زیادی از منابع ارزی آزاد شده را دولت روحانی بابت هزینه‌های خودش در آن زمان خرج کرده. اکنون با این منابع تسویه دولت به بانک مرکزی رخ می‌دهد
🖤 فهرست بهترین مداحی‌های تصویری ویژهٔ شهادت علیه‌السلام، منتشرشده در کانال اهل‌بیت مدیا 👈 جهت دسترسی به هر یک از مطالب زیر، روی اسم مداحی (آبی‌رنگ) کلیک کنید. 🔘 کلیپ ▪️ درمونم امام رضا ▪️ اذن کربلا (نریمانی) ▪️ ای پناهم (فصولی) ▪️ قطار دلتنگی (قدیم) ▪️ صدایت را می‌شنوم ▪️ منم باید برم (خلجی) ▪️ جانم امام رضا (خلجی) ▪️ امام رضا (میرزامحمدی) ▪️ دل‌تنگ امام‌رضا (کاشانی) ▪️تو غریب الغربائی (نوشه‌ور) ▪️ کبوترم هوایی شدم (هلالی) ▪️ تو پناهم اگه باشی (نریمانی) ▪️ درمان دردم زیارت (نریمانی) ▪️ درددل با امام رضا ( پناهیان) ▪️ محتاج توام (حسین طاهری) ▪️قربون کبوترات (کلیپ، پویانفر) ▪️قطار دلتنگی (کلیپ، امین قدیم) ▪️مرهم دردای من (کلیپ، نوشه‌ور) ▪️ معجزه امام رضا (سعید حدادیان) ▪️ دوباره دعوتم کن (حسین طاهری) ▪️درمان دردم زیارت (کلیپ، نریمانی) ▪️داستان عشقِ آهو (کلیپ، رائفی‌پور) ▪️ داستان طلسم حرم امام‌رضا (فیضی) ▪️معجزه امام رضا (کلیپ،سعید حدادیان) ▪️ به شوقِ تو هوایی‌ام (استوری، حسین طاهری) ▪️شیعه‌ واقعی از نظر امام‌رضا (کلیپ، رحیم‌پورازغدی) 🔘 استوری ▪️بر تار و پود فرش حرم ▪️گویی آهوی سر در کمندم ▪️یا امام رضا سلام (پویانفر) ▪️یاابالحسن یا علی‌بن موسی ▪️اسمتو غم‌ها رو می‌بره از یاد ▪️ ای صفای قلب زارم (ملائکه) ▪️کربلا که می‌رم هر بار (نریمانی) ▪️می‌آیم اگر آهنی کهنه‌ام (پویانفر) ▪️نروم ز درت به هوای کسی ( فانی) ▪️امام رضا، آقای من (حسین طاهری) ▪️پناه من وقتی هر راهی خسته‌ام می‌کند ▪️ امام رضا منو دوباره دعوتم کن‌‌ (حسین طاهری) 🔘 عکس‌نوشته ▪️ دنیا چه می‌فهمد (پروفایل،استوری) ▪️ امروز پُر از حال و هوای طوسم (استوری) ▪️ما که از خاک کربلا دوریم (پروفایل، استوری) ▪️ دارد زیارتت ثواب هزار حج (پروفایل،استوری) ▪️ صحن و سرای شاه خراسانم آرزوست (پروفایل) ▪️چون که از مشهد برات کربلا باید گرفت (پروفایل،استوری) ▪️ دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت (پروفایل، استوری) ▪️ کربلا با تربتش عمریست که دارالشفاست (پروفایل،استوری) ▪️حوضِ سقاخانه ات دارالشفای عالم است (پروفایل، استوری، پس‌زمینه) Www.AhleBeytMedia.ir
📸 همقدم با زائران پیاده (علیه السلام) 🔸 زائران پیاده امام رضا علیه‌السلام کیلومترها راه را طی می‌کنند و از جاده قدیم نیشابور که هرساله در دهه پایانی صفر ویژه زائرین پیاده آماده‌سازی می‌شود خود را به مشهدالرضا می‌رسانند.
✍ سفر ۳.۵ میلیون زائر رضوی به مشهد استانداری خراسان رضوی: 🔸 آمار اسکان تاکنون ۳ میلیون و ۴۶۳ هزار و ۸۰ نفر بوده که ۸۷ درصد مراکز اسکان اضطراری و ۱۵ درصد سالن‌های ورزشی نیز تکمیل شده است. 🔸 تعداد زائران همچنان در حال افزایش است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عزاداری نوجوانان دهه هشتادی در حرم علیه السلام با مداحی حاج‌مهدی و حاج‌ابوذر
اگه همه رهام کنن غمی ندارم.mp3
4.67M
🔊 | 📝 اگه همه رهام کنن غمی ندارم 👤 کربلایی‌‌‌سیدرضا ▪️ویژه شهادت رسانه اهل‌بیت‌مدیا @AhleBeytMedia Www.AhleBeytMedia.ir
35.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤦‍♀ | زن در نگاه فیلسوفان غربی 1⃣ قسمت اول: کانت، شوپنهاور و نیچه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه رمان امنیتی 👇👇👇
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت پنجاه و یک🔻 فرزانه کاملا خونسرد نگاهش می‌کند و می‌گوید: -من کاری نکردم که اظهاراتم به درد مقام قضایی بخوره، اتفاقا این شما هستید که باید به مقام قضایی بابت دستگیری بدون علت من توضیح بدید. شماره هفت سوالش را تکرار می‌کند: -توضیحاتی که دادم براتون مفهوم بود یا دوباره تکرار کنم؟ فرزانه با اکراه سری تکان می‌دهد و‌ می‌گوید: -نیازی به تکرار نیست، متوجه منظورتون شدم؛ ولی انگار شما... شماره هفت حرفش را قطع می‌کند: -خیلی خوبه که متوجه شدید. حالا لطفا خودتون رو به طور کامل معرفی کنید. فرزانه چند ثانیه‌ای را با عصبانیت به چشم‌های شماره هفت خیره می‌شود و سپس می‌گوید: -این دیگه چه مسخره‌ بازی هست که راه انداختید، یعنی شما اسم و فامیل من هم... شماره هفت صدایش را کمی بلندتر از قبل می‌کند و کلماتش را به صورت متهم میکوبد: -نیازی هست که هر سوال رو چند بار تکرار کنم یا قصد همکاری ندارید؟ قطعا می‌دونید که شما به جرم امنیتی اینجا هستید و اگر تصمیم به عدم همکاری داشتید به قدری مستندات از شما برای ارائه در دادگاه خواهیم داشت که دیگه نیازی به صحبت‌های شما نباشه... پس بهتره شروع کنید، نام... نام خانوادگی و شغل تون رو بگید. فرزانه کمی مکث می‌کند و با لحنی آرام‌تر از قبل می‌گوید: -من فرزانه‌م، مهندس ناظر ساختمون‌هایی هستم که در حال ساخت هستند. -در امد ماهیانه شما چقدره؟ بدون فکر پاسخ می‌دهد: -یه چیزی بین ده دوازده میلیون! خانم شماره هفت یکی از برگه‌هایی که زیر دستش قرار گرفته را به سمت متهم تعارف می‌کند و می‌گوید: -ولی پرینت حساب شما همچین چیزی نمی‌گه... عددی که من اینجا می‌بینم چیزی بین هفتاد تا نود میلیون هست! فرزانه هیچ حرفی نمی‌زند. سکوت تنها صدایی است که از گیرنده‌های صوتی اتاق بازجویی به گوشم می‌رسد. شاسی بیسیمم رل فشار می‌دهم و خانم شماره هفت را صدا می‌زنم: -من دارم میام داخل اتاق. خانم شماره هفت نگاهی به دوربین کوچکی که در کنج اتاق قرار گرفته می‌اندازد و سپس رو به متهم می‌گوید: -از حالا به بعد هر صدایی که شنیدی، حق نداری به پشت سرت نگاه کنی... تاکید می‌کنم، به هیچ عنوان حق این رو نداری که برگردی و به پشت سرت نگاه کنی. فرزانه سرش را تکان می‌دهد. ترس در زیر پوست صورتش می‌دود و در کسری از ثانیه به تمام حالات چهره‌اش تبدیل می‌شود. درب اتاق را باز می‌کنم و می‌گویم: -وقتی یه دروغ بگی، دیگه نمیشه به بقیه‌ی حرفات اعتماد کرد. بلافاصله از خودش دفاع می‌کند: -من... دروغ... سوالات اصلی‌ام را درست وقتی شروع می‌کنم که تمرکزش را از دست داده است: -فیلم‌های جنایت اتوبان قزوین کرج رو برای چه کسایی فرستادی؟ صدایش می‌لرزد: -هیچ کس آقا، من فقط واسه... با سوالی تازه اجازه‌ی دروغ بافی را به او نمی‌دهم: -چرا برای مراسم چهلم حدیث نجفی فراخوان اغتشاشات دادی؟ از خودش دفاع می‌کند: -چه فراخوانی آقا... چرا دارید تهمت می‌زنید؟ من به کسی فراخوان ندادم که... شماره هفت پرینت پیام‌هایش را روی میز سر می‌دهد و درست کنار پرینت حسابش قرار می‌دهد. فرزانه حالا دیگر کاملا گریه می‌کند: -غلط کردم... باور کنید جوگیر شده بودم که چرا باید یه نوجوون رو بکشن و ما ساکت بمونیم... فقط خواستم! با آرامش و مسلط سوال بعدی‌ام را مطرح می‌کنم: -بکشند؟ کیا بکشن؟ فریاد می‌زند: -من چه بدونم! پا به پایش صدایم را بلند می‌کنم: -تو چه‌ بدونی؟ اگه تو ندونی که دیگه هیچی... ناسلامتی تو موقع فوت همه‌ی اینایی که خونشون رو انداختی گردن نظام بالا سرشون بودی. می‌خواهد به سمتم برگردد که دستم را در هوا می‌چرخانم و فریاد می‌زنم: -برنگرد! سپس با صدایی آرام‌تر ادامه می‌دهم: -اینجا جایی نیست که بتونی از خط قرمز‌هاش رد بشی... خودت بهتر می‌دونی در مورد چی صحبت می‌کنم، حالا مثل بچه آدم زبون باز کن و از سیر تا پیاز قضیه رو بگو... فرزانه صورتش را در بین دستانش پنهان می‌کند و سپس می‌گوید: -من فقط... دلم می‌خواست یه کاری برای آزادی کرده باشم، می‌خواستم قهرمان باشم و از جنایات رژیم پرده بردارم؛ اما هر چقدر که این طرف و اون طرف رفتم هیچی غیر از چهارتا هل دادن و باتوم چرخوندن روی هوا نصیبم نشد... نمی‌دونم از کجا و چجوری؛ اما... یکی بهم وصل شد و یه سری آدرس برام ارسال کرد و ازم خواست راس ساعتی که میگه اونجا باشم و بتونم فیلم و عکس تهیه کنم. چشم‌هایم را ریز می‌کنم و می‌پرسم: -بهت وصل شد؟ درست توضیح بده ببینم از چی داری حرف می‌زنی؟ نفس کوتاهی می‌کشد و می‌گوید: -توی اینستاگرام بهم داد، از صفحه که هیچ آدرس و نشونی نداشت... فقط یه اسم و آی‌دی داشت و از منم خواست تا همیشه اون رو به همون اسمی که روی صفحه‌اش گذاشته صداش کنم. خانم شماره هفت می‌پرسد: -اسم صفحه‌اش چی بود؟ فرزانه جوابی می‌دهد که همه مبهوت می‌شویم: -پرواز... نویسنده: انتشار: @RomanAmniyati
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت پنجاه و دو🔻 لب‌هایم را بهم می‌ساووم و می‌گویم: -بهت چی گفت؟ فرزانه با گریه جواب می‌دهد: -چندتا آدرس بهم داد... اولین آدرسش هم روی یه پل هوایی بود. بهم گفت راس ساعت پنج عصر برم روی پل هوایی و با فیلمبرداری از روی یه پل هوایی کارم شروع کنم. هیچ توضیح دیگه‌ای هم نداد، بهم گفت برم اونجا و از اون بالا به جمعیت نگاه کنم، سوژه خودش جور میشه. منم به حرفش گوش کردم، سه چهار دقیقه بیشتر نگذشته بود که یهو دیدم مردم دارن فرار می‌کنند، پلیس‌ها اومده بودند تا افرادی که کنار خیابون ایستاده بودند رو‌ متفرق کنند. به چند نفر اخطار دادن و بقیه هم فرار کردند؛ اما دوتا دختر از سر جاشون تکون نخوردند و بعد یهویی شروع کردند به فحاشی و تف کردن به روی مامورها... از دیدن اتفاقاتی که داشت رخ می‌داد هنگ کرده بودم؛ اما ته ته دلم خوشحال بودم که من واسه ضبط این تصاویر انتخاب شدم. اون کلیپ باتوم خوردن رو که اتفاقا خیلی هم توی فضای مجازی و اینستاگرام ترکوند و چندین و چند بار توسط مصی و سالومه و ایران اینترنشنال و بی‌بی‌سی بازپخش شد رو من ضبط و پخش کردم! پلک‌هایم را به روی هم فشار می‌دهد و سپس با اشاره به شماره هفت از او می‌خواهم تا کارش را ادامه دهم. بلافاصله از اتاق بازجویی خارج می‌شوم و در حالی که انگشتم را روی گوشم فشار می‌دهم کاوه را صدا می‌زنم و با فریاد می‌گویم: -مرد حسابی اگه تو همه‌ی سوژه‌ها رو اینطوری چک کنی که کلاهمون پس معرکه است! کاوه وحشت زده جواب می‌دهد: -چی شده آقا؟ چی از زیر دستم در رفته. به حوالی میزش می‌رسم و با گام‌هایی بلند چند قدم باقی مانده را نیز برمی‌دارم و می‌گویم: -داره میگه این اکانت پرواز توی اینستا بهش پیام داده! دو تا گند زدی آقا جون! اولا پیام‌های اکانت این دختره فرزانه رو نتونستی به طور کامل بازیابی کنی، دوما هنوز هیچ چیزی از این پرواز پیدا نکردی... گند زدی! کاوه نفسی می‌کشد تا توضیح دهد که می‌گویم: -بقیه‌ی حرف‌هات رو وقتی می‌شنوم که این دوتا موضوع روشن شده باشه، مفهومه؟ کاوه سرش را پایین می‌اندازد و من بلافاصله به اتاق بازجویی برمی‌گردم. فرزانه در حال توضیح است: -اون موقع نمی‌فهمیدم دارم چی کار می‌کنم، پیش خودم می‌گفتم چی از این بهتر که من بتونم از لحظه‌ی زمین خوردن یه دختر بی‌حجاب اونم جلوی پای پلیس فیلم بگیرم؟ چی بهتر از این که اولین فیلم آتیش زدن روسری و بریدن مو با دوربین گوشی من گرفته بشه، اصلا چی... حرفش را قطع می‌کنم: -من از کارهایی که کردی خبر دارم، برام از اونی که بهت وصل شد بگو... کی بود، از کجا تو رو می‌شناخت؟ چرا پیشنهاد آدرس‌ها رو بهت داد؟ از اون شخص بگو... فرزانه مستأصل می‌گوید: -باور کنید که من نمی‌شناختمش! هنوزم نمی‌دونم که کی بود و اصلا چرا به من پیام داد؛ اما هیجان انگیز ترین کار دنیا برام این بود که بتونم برم سر آدرس‌هایی که بهم می‌گه. کاوه از طریق بیسیم توی گوشم صدایم می‌زند: -آقا گمونم این زنه با دو تا گوشی مختلف، دو تا صفحه توی اینستاگرام داره... فورا سوال کاوه را از فرزانه می‌پرسم: -تو چندتا موبایل داری؟ بدون مکث می‌گوید: -یدونه... -پرواز به همین گوشی‌ای که ازت گرفتیم پیام می‌داد، درسته؟ مطمئن می‌گوید: -بله؛ البته من پیام‌هایی که ارسال می‌کرد رو همون لحظه پاک می‌کردم. چند ثانیه مکث می‌کنم و می‌گویم: -سعی نکن پرونده‌ای که داری رو از اینی که هست سنگین‌تر کنی، گوشی دومت کجاست؟ شانه‌ای بالا می‌اندازد و می‌گوید: -من نمی‌دونم از چی صحبت می‌کنید! من همین یدونه موبایل رو دارم و تموم قضیه‌ای که داشتم رو هم براتون تعریف کردم. دوباره با دست به شماره هفت اشاره می‌کنم تا کار بازجویی را ادامه دهد و خودم به سمت کاوه می‌روم: -مطمئنی که دو تا گوشی داره؟ سرش را تکان می‌دهد و با انگشت عینکش را به سمت بینی‌اش هل می‌دهد: -آقا ایناهاش... اینجا رو ببینید، با اینکه کارش خیلی تمیز و حرفه‌ای بوده؛ اما یک بار اشتباه کرده و یدونه از پیام‌های پرواز رو برای خودش فروارد کرده تا آدرس رو گم نکنه... چشم‌هایم با شنیدن توضیحات کاوه برق می‌زند: -یعنی می‌خوای بگی... کاوه لبخند کمرنگی می‌زند و سپس چند باری به روی صفحه‌ی کیبوردی می‌کوبد و می‌گوید: -بله آقا، این هم اکانت پرواز... ان‌شاءالله تا چند ساعت دیگه می‌تونم هر چیزی که نیاز باشه رو از این اکانت بهتون بدم... البته به شرطی که فعال بمونه... با نگرانی می‌گویم: -چرا باید غیر فعال بشه؟ کاوه لب‌هایش را جمع می‌کند و می‌گوید: -راستش هنوز پیام‌های پاک شده‌اش بازیابی نشده؛ اما شاید با هم یه قرار اتصال داشته باشند... چه می‌دونم یه کدی که از سفید بودن هم با خبر بشن و حالا فرزانه بخاطر همینه که می‌خواد با کتمان کردن گوشی دوم پرواز رو از دستگیر شدنش مطلع کنه... باید کم صبر کنیم تا همه چیز مشخص بشه. نویسنده:
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت پنجاه و سه🔻 ابروهایم را بهم می‌چسبانم و می‌گویم: -کاوه اگه اینطوری که تو می‌گه باشه که کلاهمون پس معرکه است. کاوه سری تکان می‌دهد و صورتش را به مانیتور می‌چسباند و همزمان مشغول کوبیدن دکمه‌های کیبورد زیر دستش می‌شود. شماره هفت را صدا می‌زنم: -سعی کنید روی گوشی دوم تمرکز کنید، خیلی مهمه که بتونیم به گوشی برسیم. شماره هفت کد تایید می‌دهد‌؛ هر چند که من اصلا چشمم آب نمی‌خورد که بتوانیم اطلاعات به درد بخوری از فرزانه کسب کنیم. به داخل اتاقم برمی‌گردم. کاری از دستم برنمی‌آید و این بدترین و سخت‌ترین مرحله‌ای است که ممکن است که در وسط یک عملیات با آن رو به رو شویم. تسبیح تربتم را از درون جیب شلوارم بیرون می‌آورم و شروع به ختم صلوات می‌کنم. صدای علامه طباطبایی توی گوشم است که می‌فرمود هر گاه مشکلات و بلاها به شما هجوم آورد و در حصار آن قرار گرفتید، سیل صلوات بر محمد و آل محمد به راه اندازید تا سیل صلوات بلاها را با خود ببرد. از مانیتور نگاه می‌کنم که بچه‌ها اتاقی شبیه به اتاق جعفر، همان ارازل و اوباشی که ناخواسته برای موساد کار می‌کرد درست کرده‌اند و انتظار تماس پرواز با او هستند. یونس مدام عکس‌های اتاق جعفر را با چیزی که در اداره درست شده مقایسه می‌کند تا نکته‌ای از قلم نیفتد. کاوه نیز حسابی مشغول سیستم پیش رویش است و با کیبوردی که زیر دستش قرار گرفته درگیر است که ناگهان با نوک انگشت به روی میز می‌زند. نیم خیز می‌شوم، دیدن این رفتار از او برای من حسابی آشناست... فورا به سمت میزش حرکت می‌کنم و خیلی زود خودم را به او می‌رسانم: -چیزی شده؟ بلافاصله جواب می‌دهد: -تونستم بخش زیادی از پیام‌ها رو برگردونم آقا؛ سرورهای لعنتی اینستاگرام بهم اجازه‌ی فعالیت درست و حسابی نمی‌دن! به صفحه‌ی لب‌تابش اشاره می‌کنم: -خب. چی گیرت اومده حالا؟ کاوه توضیح می‌دهد: -خوش خبر نیستم آقا، تنها چیزی که مشخصه اینه قرار سلامتی اینا تا چهار دقیقه‌ی دیگه است و اگه نتونم توی این مدت ردش رو بزنم، از دستمون پریده. نفس کوتاهی می‌کشم و سعی می‌کنم تا تمرکزش را از بین نبرم، فقط می‌پرسم: -نمی‌خوای از بچه‌های سایبری کمک بگیرم؟ کاوه بریده بریده جواب می‌دهد: -نه.. نیازی نیست.. خودم.. چند ثانیه سکوت می‌کند و سپس در حالی که در بین یک صفحه‌ی مشکی پر از اعداد و حروف جور و واجور محو شده، می‌گوید: -شرمندم آقا؛ اما اینجا خیلی شلوغه... بلافاصله پشت به کاوه می‌کنم و در حالی که دست‌هایم را بهم می‌کوبم، فریاد می‌زنم: -همه ساکت، هیچ صدایی نیاد! ساکت... همکار به یکباره مات و مبهوت نگاهم می‌کنند و دست از کار می‌کشند، کاوه زیر لب تشکری می‌کند و به جان اعداد و ارقامی که به روی صفحه نقش بسته می‌افتد. صدای نفس‌هایش بلند بلند می‌شود... سه دقیقه، این را تایمر کوچکی که کنار صفحه مانیتور نقش بسته به ما می‌گوید. غیر از صدای کیبورد سیستم کاوه هیچ صدایی در فضای اداره به گوش نمی‌رسد. پیشانی کاوه خیس و قطرات عرق به آرامی از کنار ابروهایش به روی شقیقه‌اش شره می‌کنند. لحظه‌ای دست از کار می‌کشد و به خط سبز رنگی که در وسط مانیتور در حال پر شدن است خیره می‌شود و می‌گوید: -امیدوارم اختلالی پیش نیاد آقا... امیدوارم... دوباره دست به کار می‌شود، لحظات فوق العاده حساسی است. حواس و توجه تمام کارمندان به سمت ماست و منتظر دیدن نتیجه‌ی کار کاوه هستند. با استرس تسبیحم را در دست می‌چرخانم مدام صلوات می‌فرستم. دو دقیقه... ضربان قلبم بالا می‌رود، خط سبز رنگ تقریبا به انتهای خودش نزدیک می‌شود و این بهترین خبری است که از جانب سیستم کاوه می‌تواند به من برسد. با دیدن پر شدن خطی که روی صفحه قرار گرفته نفس راحتی می‌کشم و ناخودآگاه طرح لبخند به روی لب‌هایم نقش می‌بندد که کاوه وحشت زده صورتش را به مانیتور نزدیک می‌کند... -یا حسین، چیزی شده کاوه؟ جوابی برای سوالم ندارد، تنها زیر لب زمزمه می‌کند: -وارد صفحه قرار شده و‌ منتظر پیامه... این سرعت کار ما رو تقریبا نصف می‌کنه... لعنتی... صدایم بدون اراده بلند می‌شود: -خب یه کاری بکن! دندان‌هایش را بهم فشار می‌دهد: -نمیشه آقا... نمیشه! یک دقیقه... کاوه ملتمسانه انگشت‌هایش را روی صفحه کیبورد پیش رویش می‌کوبد و من تنها به خط لعنتی سبز رنگی که خیال پر شدن ندارد چشم می‌دوزم... پنجاه ثانیه، چهل ثانیه، سی ثانیه، بیست ثانیه... کاوه زیر لب التماس می‌کند: -برو برو برو برو... نفسم را در سینه ام حبس می‌کنم و با چشمانی از حدقه بیرون زده به مانیتور نگاه می‌کنم... کاوه صورتش خیس از عرق شده و عدد شمار گوشه‌ی مانیتور عدد پنج را نشان می‌دهد... چهار... سه... دو... خط پر می‌شود و کاوه به یکباره فریاد می‌زند: -تمام... تمام... ادامه دارد👇
صدای صلوات از پشت سرم طنین اندازد می‌شود. نفسم را به بیرون پرتاب می‌کنم و به صفحه‌ی لب‌تاب کاوه که به طور خودکار مشغول نمایش لوکیشنی می‌شود که منتظرش بودیم، نگاه می‌کنم. چشم‌هایم از چیزی که می‌بینم گرد می‌شود... باز هم یک آدرس تکراری که پایان تمام سرنخ‌ها و سوژه‌های پرونده‌ی ما به آن ختم می‌شود... عراق... سلیمانیه... ساختمان موساد... نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست ❌
پایان نسخه مجازی برای آزادی ۲🙏
سلام ارادت بعضی از دوستان درباره کتاب های چاپی بنده و نحوه سفارش کتاب ها سوال کرده بودند، کتاب های سوژه ترور و یک و بیست چاپ شده که میتونید از طریق ادمین پیج ثبت سفارش بفرمایید.👇👇👇👇👇👇 @adromanamniyati
ضمنا آثار با امضای نویسنده خدمتتون تقدیم میشه.