eitaa logo
کانال پایگاه صاحب الزمان عج
315 دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
22.1هزار ویدیو
205 فایل
دراین مکان فعالیتهای سیاسی،اجتماعی،دینی، رانشرمیدهیم و تبیین میکنیم ارتباط با مدیر کانال: @yaroghayehossein
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه رمان امنیتی 👇👇👇
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت پنجاه و یک🔻 فرزانه کاملا خونسرد نگاهش می‌کند و می‌گوید: -من کاری نکردم که اظهاراتم به درد مقام قضایی بخوره، اتفاقا این شما هستید که باید به مقام قضایی بابت دستگیری بدون علت من توضیح بدید. شماره هفت سوالش را تکرار می‌کند: -توضیحاتی که دادم براتون مفهوم بود یا دوباره تکرار کنم؟ فرزانه با اکراه سری تکان می‌دهد و‌ می‌گوید: -نیازی به تکرار نیست، متوجه منظورتون شدم؛ ولی انگار شما... شماره هفت حرفش را قطع می‌کند: -خیلی خوبه که متوجه شدید. حالا لطفا خودتون رو به طور کامل معرفی کنید. فرزانه چند ثانیه‌ای را با عصبانیت به چشم‌های شماره هفت خیره می‌شود و سپس می‌گوید: -این دیگه چه مسخره‌ بازی هست که راه انداختید، یعنی شما اسم و فامیل من هم... شماره هفت صدایش را کمی بلندتر از قبل می‌کند و کلماتش را به صورت متهم میکوبد: -نیازی هست که هر سوال رو چند بار تکرار کنم یا قصد همکاری ندارید؟ قطعا می‌دونید که شما به جرم امنیتی اینجا هستید و اگر تصمیم به عدم همکاری داشتید به قدری مستندات از شما برای ارائه در دادگاه خواهیم داشت که دیگه نیازی به صحبت‌های شما نباشه... پس بهتره شروع کنید، نام... نام خانوادگی و شغل تون رو بگید. فرزانه کمی مکث می‌کند و با لحنی آرام‌تر از قبل می‌گوید: -من فرزانه‌م، مهندس ناظر ساختمون‌هایی هستم که در حال ساخت هستند. -در امد ماهیانه شما چقدره؟ بدون فکر پاسخ می‌دهد: -یه چیزی بین ده دوازده میلیون! خانم شماره هفت یکی از برگه‌هایی که زیر دستش قرار گرفته را به سمت متهم تعارف می‌کند و می‌گوید: -ولی پرینت حساب شما همچین چیزی نمی‌گه... عددی که من اینجا می‌بینم چیزی بین هفتاد تا نود میلیون هست! فرزانه هیچ حرفی نمی‌زند. سکوت تنها صدایی است که از گیرنده‌های صوتی اتاق بازجویی به گوشم می‌رسد. شاسی بیسیمم رل فشار می‌دهم و خانم شماره هفت را صدا می‌زنم: -من دارم میام داخل اتاق. خانم شماره هفت نگاهی به دوربین کوچکی که در کنج اتاق قرار گرفته می‌اندازد و سپس رو به متهم می‌گوید: -از حالا به بعد هر صدایی که شنیدی، حق نداری به پشت سرت نگاه کنی... تاکید می‌کنم، به هیچ عنوان حق این رو نداری که برگردی و به پشت سرت نگاه کنی. فرزانه سرش را تکان می‌دهد. ترس در زیر پوست صورتش می‌دود و در کسری از ثانیه به تمام حالات چهره‌اش تبدیل می‌شود. درب اتاق را باز می‌کنم و می‌گویم: -وقتی یه دروغ بگی، دیگه نمیشه به بقیه‌ی حرفات اعتماد کرد. بلافاصله از خودش دفاع می‌کند: -من... دروغ... سوالات اصلی‌ام را درست وقتی شروع می‌کنم که تمرکزش را از دست داده است: -فیلم‌های جنایت اتوبان قزوین کرج رو برای چه کسایی فرستادی؟ صدایش می‌لرزد: -هیچ کس آقا، من فقط واسه... با سوالی تازه اجازه‌ی دروغ بافی را به او نمی‌دهم: -چرا برای مراسم چهلم حدیث نجفی فراخوان اغتشاشات دادی؟ از خودش دفاع می‌کند: -چه فراخوانی آقا... چرا دارید تهمت می‌زنید؟ من به کسی فراخوان ندادم که... شماره هفت پرینت پیام‌هایش را روی میز سر می‌دهد و درست کنار پرینت حسابش قرار می‌دهد. فرزانه حالا دیگر کاملا گریه می‌کند: -غلط کردم... باور کنید جوگیر شده بودم که چرا باید یه نوجوون رو بکشن و ما ساکت بمونیم... فقط خواستم! با آرامش و مسلط سوال بعدی‌ام را مطرح می‌کنم: -بکشند؟ کیا بکشن؟ فریاد می‌زند: -من چه بدونم! پا به پایش صدایم را بلند می‌کنم: -تو چه‌ بدونی؟ اگه تو ندونی که دیگه هیچی... ناسلامتی تو موقع فوت همه‌ی اینایی که خونشون رو انداختی گردن نظام بالا سرشون بودی. می‌خواهد به سمتم برگردد که دستم را در هوا می‌چرخانم و فریاد می‌زنم: -برنگرد! سپس با صدایی آرام‌تر ادامه می‌دهم: -اینجا جایی نیست که بتونی از خط قرمز‌هاش رد بشی... خودت بهتر می‌دونی در مورد چی صحبت می‌کنم، حالا مثل بچه آدم زبون باز کن و از سیر تا پیاز قضیه رو بگو... فرزانه صورتش را در بین دستانش پنهان می‌کند و سپس می‌گوید: -من فقط... دلم می‌خواست یه کاری برای آزادی کرده باشم، می‌خواستم قهرمان باشم و از جنایات رژیم پرده بردارم؛ اما هر چقدر که این طرف و اون طرف رفتم هیچی غیر از چهارتا هل دادن و باتوم چرخوندن روی هوا نصیبم نشد... نمی‌دونم از کجا و چجوری؛ اما... یکی بهم وصل شد و یه سری آدرس برام ارسال کرد و ازم خواست راس ساعتی که میگه اونجا باشم و بتونم فیلم و عکس تهیه کنم. چشم‌هایم را ریز می‌کنم و می‌پرسم: -بهت وصل شد؟ درست توضیح بده ببینم از چی داری حرف می‌زنی؟ نفس کوتاهی می‌کشد و می‌گوید: -توی اینستاگرام بهم داد، از صفحه که هیچ آدرس و نشونی نداشت... فقط یه اسم و آی‌دی داشت و از منم خواست تا همیشه اون رو به همون اسمی که روی صفحه‌اش گذاشته صداش کنم. خانم شماره هفت می‌پرسد: -اسم صفحه‌اش چی بود؟ فرزانه جوابی می‌دهد که همه مبهوت می‌شویم: -پرواز... نویسنده: انتشار: @RomanAmniyati
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت پنجاه و دو🔻 لب‌هایم را بهم می‌ساووم و می‌گویم: -بهت چی گفت؟ فرزانه با گریه جواب می‌دهد: -چندتا آدرس بهم داد... اولین آدرسش هم روی یه پل هوایی بود. بهم گفت راس ساعت پنج عصر برم روی پل هوایی و با فیلمبرداری از روی یه پل هوایی کارم شروع کنم. هیچ توضیح دیگه‌ای هم نداد، بهم گفت برم اونجا و از اون بالا به جمعیت نگاه کنم، سوژه خودش جور میشه. منم به حرفش گوش کردم، سه چهار دقیقه بیشتر نگذشته بود که یهو دیدم مردم دارن فرار می‌کنند، پلیس‌ها اومده بودند تا افرادی که کنار خیابون ایستاده بودند رو‌ متفرق کنند. به چند نفر اخطار دادن و بقیه هم فرار کردند؛ اما دوتا دختر از سر جاشون تکون نخوردند و بعد یهویی شروع کردند به فحاشی و تف کردن به روی مامورها... از دیدن اتفاقاتی که داشت رخ می‌داد هنگ کرده بودم؛ اما ته ته دلم خوشحال بودم که من واسه ضبط این تصاویر انتخاب شدم. اون کلیپ باتوم خوردن رو که اتفاقا خیلی هم توی فضای مجازی و اینستاگرام ترکوند و چندین و چند بار توسط مصی و سالومه و ایران اینترنشنال و بی‌بی‌سی بازپخش شد رو من ضبط و پخش کردم! پلک‌هایم را به روی هم فشار می‌دهد و سپس با اشاره به شماره هفت از او می‌خواهم تا کارش را ادامه دهم. بلافاصله از اتاق بازجویی خارج می‌شوم و در حالی که انگشتم را روی گوشم فشار می‌دهم کاوه را صدا می‌زنم و با فریاد می‌گویم: -مرد حسابی اگه تو همه‌ی سوژه‌ها رو اینطوری چک کنی که کلاهمون پس معرکه است! کاوه وحشت زده جواب می‌دهد: -چی شده آقا؟ چی از زیر دستم در رفته. به حوالی میزش می‌رسم و با گام‌هایی بلند چند قدم باقی مانده را نیز برمی‌دارم و می‌گویم: -داره میگه این اکانت پرواز توی اینستا بهش پیام داده! دو تا گند زدی آقا جون! اولا پیام‌های اکانت این دختره فرزانه رو نتونستی به طور کامل بازیابی کنی، دوما هنوز هیچ چیزی از این پرواز پیدا نکردی... گند زدی! کاوه نفسی می‌کشد تا توضیح دهد که می‌گویم: -بقیه‌ی حرف‌هات رو وقتی می‌شنوم که این دوتا موضوع روشن شده باشه، مفهومه؟ کاوه سرش را پایین می‌اندازد و من بلافاصله به اتاق بازجویی برمی‌گردم. فرزانه در حال توضیح است: -اون موقع نمی‌فهمیدم دارم چی کار می‌کنم، پیش خودم می‌گفتم چی از این بهتر که من بتونم از لحظه‌ی زمین خوردن یه دختر بی‌حجاب اونم جلوی پای پلیس فیلم بگیرم؟ چی بهتر از این که اولین فیلم آتیش زدن روسری و بریدن مو با دوربین گوشی من گرفته بشه، اصلا چی... حرفش را قطع می‌کنم: -من از کارهایی که کردی خبر دارم، برام از اونی که بهت وصل شد بگو... کی بود، از کجا تو رو می‌شناخت؟ چرا پیشنهاد آدرس‌ها رو بهت داد؟ از اون شخص بگو... فرزانه مستأصل می‌گوید: -باور کنید که من نمی‌شناختمش! هنوزم نمی‌دونم که کی بود و اصلا چرا به من پیام داد؛ اما هیجان انگیز ترین کار دنیا برام این بود که بتونم برم سر آدرس‌هایی که بهم می‌گه. کاوه از طریق بیسیم توی گوشم صدایم می‌زند: -آقا گمونم این زنه با دو تا گوشی مختلف، دو تا صفحه توی اینستاگرام داره... فورا سوال کاوه را از فرزانه می‌پرسم: -تو چندتا موبایل داری؟ بدون مکث می‌گوید: -یدونه... -پرواز به همین گوشی‌ای که ازت گرفتیم پیام می‌داد، درسته؟ مطمئن می‌گوید: -بله؛ البته من پیام‌هایی که ارسال می‌کرد رو همون لحظه پاک می‌کردم. چند ثانیه مکث می‌کنم و می‌گویم: -سعی نکن پرونده‌ای که داری رو از اینی که هست سنگین‌تر کنی، گوشی دومت کجاست؟ شانه‌ای بالا می‌اندازد و می‌گوید: -من نمی‌دونم از چی صحبت می‌کنید! من همین یدونه موبایل رو دارم و تموم قضیه‌ای که داشتم رو هم براتون تعریف کردم. دوباره با دست به شماره هفت اشاره می‌کنم تا کار بازجویی را ادامه دهد و خودم به سمت کاوه می‌روم: -مطمئنی که دو تا گوشی داره؟ سرش را تکان می‌دهد و با انگشت عینکش را به سمت بینی‌اش هل می‌دهد: -آقا ایناهاش... اینجا رو ببینید، با اینکه کارش خیلی تمیز و حرفه‌ای بوده؛ اما یک بار اشتباه کرده و یدونه از پیام‌های پرواز رو برای خودش فروارد کرده تا آدرس رو گم نکنه... چشم‌هایم با شنیدن توضیحات کاوه برق می‌زند: -یعنی می‌خوای بگی... کاوه لبخند کمرنگی می‌زند و سپس چند باری به روی صفحه‌ی کیبوردی می‌کوبد و می‌گوید: -بله آقا، این هم اکانت پرواز... ان‌شاءالله تا چند ساعت دیگه می‌تونم هر چیزی که نیاز باشه رو از این اکانت بهتون بدم... البته به شرطی که فعال بمونه... با نگرانی می‌گویم: -چرا باید غیر فعال بشه؟ کاوه لب‌هایش را جمع می‌کند و می‌گوید: -راستش هنوز پیام‌های پاک شده‌اش بازیابی نشده؛ اما شاید با هم یه قرار اتصال داشته باشند... چه می‌دونم یه کدی که از سفید بودن هم با خبر بشن و حالا فرزانه بخاطر همینه که می‌خواد با کتمان کردن گوشی دوم پرواز رو از دستگیر شدنش مطلع کنه... باید کم صبر کنیم تا همه چیز مشخص بشه. نویسنده:
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت پنجاه و سه🔻 ابروهایم را بهم می‌چسبانم و می‌گویم: -کاوه اگه اینطوری که تو می‌گه باشه که کلاهمون پس معرکه است. کاوه سری تکان می‌دهد و صورتش را به مانیتور می‌چسباند و همزمان مشغول کوبیدن دکمه‌های کیبورد زیر دستش می‌شود. شماره هفت را صدا می‌زنم: -سعی کنید روی گوشی دوم تمرکز کنید، خیلی مهمه که بتونیم به گوشی برسیم. شماره هفت کد تایید می‌دهد‌؛ هر چند که من اصلا چشمم آب نمی‌خورد که بتوانیم اطلاعات به درد بخوری از فرزانه کسب کنیم. به داخل اتاقم برمی‌گردم. کاری از دستم برنمی‌آید و این بدترین و سخت‌ترین مرحله‌ای است که ممکن است که در وسط یک عملیات با آن رو به رو شویم. تسبیح تربتم را از درون جیب شلوارم بیرون می‌آورم و شروع به ختم صلوات می‌کنم. صدای علامه طباطبایی توی گوشم است که می‌فرمود هر گاه مشکلات و بلاها به شما هجوم آورد و در حصار آن قرار گرفتید، سیل صلوات بر محمد و آل محمد به راه اندازید تا سیل صلوات بلاها را با خود ببرد. از مانیتور نگاه می‌کنم که بچه‌ها اتاقی شبیه به اتاق جعفر، همان ارازل و اوباشی که ناخواسته برای موساد کار می‌کرد درست کرده‌اند و انتظار تماس پرواز با او هستند. یونس مدام عکس‌های اتاق جعفر را با چیزی که در اداره درست شده مقایسه می‌کند تا نکته‌ای از قلم نیفتد. کاوه نیز حسابی مشغول سیستم پیش رویش است و با کیبوردی که زیر دستش قرار گرفته درگیر است که ناگهان با نوک انگشت به روی میز می‌زند. نیم خیز می‌شوم، دیدن این رفتار از او برای من حسابی آشناست... فورا به سمت میزش حرکت می‌کنم و خیلی زود خودم را به او می‌رسانم: -چیزی شده؟ بلافاصله جواب می‌دهد: -تونستم بخش زیادی از پیام‌ها رو برگردونم آقا؛ سرورهای لعنتی اینستاگرام بهم اجازه‌ی فعالیت درست و حسابی نمی‌دن! به صفحه‌ی لب‌تابش اشاره می‌کنم: -خب. چی گیرت اومده حالا؟ کاوه توضیح می‌دهد: -خوش خبر نیستم آقا، تنها چیزی که مشخصه اینه قرار سلامتی اینا تا چهار دقیقه‌ی دیگه است و اگه نتونم توی این مدت ردش رو بزنم، از دستمون پریده. نفس کوتاهی می‌کشم و سعی می‌کنم تا تمرکزش را از بین نبرم، فقط می‌پرسم: -نمی‌خوای از بچه‌های سایبری کمک بگیرم؟ کاوه بریده بریده جواب می‌دهد: -نه.. نیازی نیست.. خودم.. چند ثانیه سکوت می‌کند و سپس در حالی که در بین یک صفحه‌ی مشکی پر از اعداد و حروف جور و واجور محو شده، می‌گوید: -شرمندم آقا؛ اما اینجا خیلی شلوغه... بلافاصله پشت به کاوه می‌کنم و در حالی که دست‌هایم را بهم می‌کوبم، فریاد می‌زنم: -همه ساکت، هیچ صدایی نیاد! ساکت... همکار به یکباره مات و مبهوت نگاهم می‌کنند و دست از کار می‌کشند، کاوه زیر لب تشکری می‌کند و به جان اعداد و ارقامی که به روی صفحه نقش بسته می‌افتد. صدای نفس‌هایش بلند بلند می‌شود... سه دقیقه، این را تایمر کوچکی که کنار صفحه مانیتور نقش بسته به ما می‌گوید. غیر از صدای کیبورد سیستم کاوه هیچ صدایی در فضای اداره به گوش نمی‌رسد. پیشانی کاوه خیس و قطرات عرق به آرامی از کنار ابروهایش به روی شقیقه‌اش شره می‌کنند. لحظه‌ای دست از کار می‌کشد و به خط سبز رنگی که در وسط مانیتور در حال پر شدن است خیره می‌شود و می‌گوید: -امیدوارم اختلالی پیش نیاد آقا... امیدوارم... دوباره دست به کار می‌شود، لحظات فوق العاده حساسی است. حواس و توجه تمام کارمندان به سمت ماست و منتظر دیدن نتیجه‌ی کار کاوه هستند. با استرس تسبیحم را در دست می‌چرخانم مدام صلوات می‌فرستم. دو دقیقه... ضربان قلبم بالا می‌رود، خط سبز رنگ تقریبا به انتهای خودش نزدیک می‌شود و این بهترین خبری است که از جانب سیستم کاوه می‌تواند به من برسد. با دیدن پر شدن خطی که روی صفحه قرار گرفته نفس راحتی می‌کشم و ناخودآگاه طرح لبخند به روی لب‌هایم نقش می‌بندد که کاوه وحشت زده صورتش را به مانیتور نزدیک می‌کند... -یا حسین، چیزی شده کاوه؟ جوابی برای سوالم ندارد، تنها زیر لب زمزمه می‌کند: -وارد صفحه قرار شده و‌ منتظر پیامه... این سرعت کار ما رو تقریبا نصف می‌کنه... لعنتی... صدایم بدون اراده بلند می‌شود: -خب یه کاری بکن! دندان‌هایش را بهم فشار می‌دهد: -نمیشه آقا... نمیشه! یک دقیقه... کاوه ملتمسانه انگشت‌هایش را روی صفحه کیبورد پیش رویش می‌کوبد و من تنها به خط لعنتی سبز رنگی که خیال پر شدن ندارد چشم می‌دوزم... پنجاه ثانیه، چهل ثانیه، سی ثانیه، بیست ثانیه... کاوه زیر لب التماس می‌کند: -برو برو برو برو... نفسم را در سینه ام حبس می‌کنم و با چشمانی از حدقه بیرون زده به مانیتور نگاه می‌کنم... کاوه صورتش خیس از عرق شده و عدد شمار گوشه‌ی مانیتور عدد پنج را نشان می‌دهد... چهار... سه... دو... خط پر می‌شود و کاوه به یکباره فریاد می‌زند: -تمام... تمام... ادامه دارد👇
صدای صلوات از پشت سرم طنین اندازد می‌شود. نفسم را به بیرون پرتاب می‌کنم و به صفحه‌ی لب‌تاب کاوه که به طور خودکار مشغول نمایش لوکیشنی می‌شود که منتظرش بودیم، نگاه می‌کنم. چشم‌هایم از چیزی که می‌بینم گرد می‌شود... باز هم یک آدرس تکراری که پایان تمام سرنخ‌ها و سوژه‌های پرونده‌ی ما به آن ختم می‌شود... عراق... سلیمانیه... ساختمان موساد... نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست ❌
پایان نسخه مجازی برای آزادی ۲🙏
سلام ارادت بعضی از دوستان درباره کتاب های چاپی بنده و نحوه سفارش کتاب ها سوال کرده بودند، کتاب های سوژه ترور و یک و بیست چاپ شده که میتونید از طریق ادمین پیج ثبت سفارش بفرمایید.👇👇👇👇👇👇 @adromanamniyati
ضمنا آثار با امضای نویسنده خدمتتون تقدیم میشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش قابل‌تامل بی‌بی‌سی از تجربیات یکساله افرادی که اقدام به کرده‌اند! به دیالوگ‌های کلیپ، دقت کنید: اوایل سخت بود و ترسناک، مخصوصا با دیدن پلیس؛ بعدا عادی شد و حالا دیگه روسری گذاشتن برام سخته! مردهایی که از کنارم رد می‌شن و می‌گن زن‌زندگی‌آزادی؛ این جملات حس خوبی بهم می‌ده! امسال به راحتی از کنارم رد می‌شن و به نُدرت از مردم عادی، تذکر و حرف شنیدم! تا زمانی که هم که مستقیم احساس خطر نکنم و تذکری بهم داده نشه، رعایت نمی‌کنم! سال قبل تعداد بی‌روسری‌ها خیلی بیشتر بود؛ ولی بعداز تهدید و جریمه و توقیف ماشین‌ها، بنظرم کمتر شده! وقتی کسانی که مثل خودم حجاب ندارن رو می‌بینم، یه لبخند پر از غرور بهم می‌زنیم و حال خوبی داریم که پشت همیم! حاصل خیانت و سهل انگاری و بی برنامگی مسئولان و خواص صورتی....
🛑 فرعون میخواست نوزادی را بکشد، نام نوزاد موسی بود، خدا به مادر موسی الهام کرد که: موسی را در صندوقی گذاشته و به دریا بینداز، صندوق به ساحل و دقیقا بدست همون کسی که میخواست نوزاد رو بکشه رسید یعنی فرعون! 🔸اما فرعون نفهمید که این نوزاد همان موسی هست و تصمیم میگیره این نوزاد رو بزرگ کنه! 🔹 اما نوزاد، شیر هیچ مادری رو نمی‌خورد تا اینکه مادری رو پیدا کردند که موسی شیر او رو قبول کرد و اتفاقاً این مادر، همان مادر موسی بود!!! 👌 این بود مدیریت خدا... کافیه مثل مادر موسی به‌خدا اعتمادکنی فَرَجَعْنَاكَ إِلَىٰ أُمِّكَ 📖 مااینگونه تورابه مادرت برگرداندیم.س طه تاخدانخواهدبرگی ازدرخت نمی افته به لطف خدا به حرمت خون شهداانقلاب می ماندتا ظهورحضرت
🔹 دادگاه مردمی 🔻 متهمان: علی لاریجانی، جواد ظریف، اسحاق جهانگیری، حسن روحانی و اعضای دولتش و همچنین حامیانش اکبر هاشمی و حسن خمینی ⁉️ از حقوقدانها می پرسیم: عملکرد کدام نهادها در زمان مسئولیت علی لاریجانی و حسن روحانی، مصداق افساد فی الارض نبوده است؟ 📣 ماده ۲۸۶ قانون مجازات اسلامی در تعریف افساد فی الارض: هرکس به‌ طور گسترده مرتکب جنایت علیه تمامیت جسمانی افراد، جرائم علیه امنیت داخلی یا خارجی کشور، نشر اکاذیب، اخلال در نظام اقتصادی کشور، احراق و تخریب، پخش مواد سمی و میکروبی و خطرناک یا دایرکردن مراکز فساد و فحشا یا معاونت در آن‌ها گردد به‌گونه‌ای که موجب اخلال شدید در نظم عمومی کشور، ناامنی یا ورود خسارت عمده به تمامیت جسمانی افراد یا اموال عمومی و خصوصی، یا سبب اشاعه فساد یا فحشا در حد وسیع گردد، مفسد فی الارض محسوب و به محکوم می‌گردد. 🔻 موارد اتّهامی: ☑️ بانک مرکزی و وزارت اقتصاد: حراج حداقل 18 میلیارد دلار خزائن ارزی و 60 تن طلای کشور شش برابر کردن نقدینگی و شکستن رکورد تورم تاریخ کشور. افزایش تعمدی نرخ ارز و بی‌ارزش کردن پول ملی و نابودی بخشی از سرمایه‌های مردم. خیانت به مردم با کشاندن آنها به بورس و کاستن از ارزش سهام و نابودی سرمایه‌های مردم. منفی کردن خزانه، انتشار ۲۰۰ هزار میلیارد تومان پول بی‌پشتوانه و انفجار نقدینگی ایجاد بدهی انباشته ۱۵۰۰ هزار میلیارد تومانی و سررسید اوراق فروخته‌شده به میزان ۵۳۲ هزار میلیارد تومان. ☑️ معاونت اول و دفتر رئیس جمهور: بکارگیری عوامل جاسوس دشمن در سمت‌های کلیدی دولت. همچنین ایجاد حساب بانکی خاص رئیس جمهور و واریز بخشی از درآمد فروش فرآورده‌های نفتی به آن به‌جای خزانه‌ی کل کشور ☑️ وزارت بهداشت: زمینه‌سازی برای افزایش مرگ‌ومیر ناشی از کرونا از طریق ممانعت از ترویج طب سنتی-ایرانی و تبعیت بی‌چون‌ و چرا از WHO و همچنین جلوگیری از واردات واکسن و در نتیجه مرگ بسیاری از مردم ☑️ وزارت اقتصاد و وزارت امور خارجه: افزایش ضریب جینی از رقم کاهشی شده ۳۶۵ در سال ۹۲ به رقم ۴۰۹ در سال ۹۷ . همکاری با تحریم‌کنندگان ملت از طریق اجرای غیرقانونی قراردادهای پالرمو و سی‌اف‌تی و افشای راه‌های دور زدن تحریم‌ها و عدم استقبال از پیشنهادات کشورهای دوست جهت خلاصی کشور از حاکمیت دلار ☑️ وزارت ارتباطات: تخریب بنیان خانواده‌ها، توسعه‌ی قمار، قتل، سرقت، فروش سلاح، انحرافات جنسی، بیماری‌های روحی روانی، و بسیاری مفاسد دیگر بواسطه‌ی توسعه‌ی تسلط اجانب بر فضای سایبری کشور و عدم راه‌اندازی شبکه ملی اطلاعات. ☑️ وزارت جهاد کشاورزی: تضعیف دامداری و کشاورزی کشور با افزایش نرخ نهاده‌های کشاورزی و دامی و عدم حمایت مؤثر قانونی از صدها هزار کشاورز و دامدار و همچنین تضعیف تولید محصولات استراتژیک مثل گندم و محصولات دیگر و وابسته کردن کشور به واردات. ☑️ سازمان محیط زیست: امضای معاهده آب و هوایی پاریس و خسارت بیش از 50 میلیارد دلاری به کشور و همچنین به کارگیری جاسوس در حد معاون رئیس سازمان. ☑️ وزارت راه و شهرسازی: کارشکنی در تکمیل یک میلیون مسکن مهر و به تأخیر انداختن آن و به شکست کشاندن آن و خسارت مالی یک میلیون خانواده. ☑️ وزارت نیرو: ایجاد ناترازی سنگین در تامین برق و آب. ترک فعل عمدی در توسعه صنعت برق و آب و در نتیجه ضرر مالی به هزاران واحد صنعتی و میلیونها نفر در اثر قطعی برق. ☑️ ریاست جمهوری و وزارت خارجه: ارسال مکرر پالس ضعف کشور به دشمن و هتک حیثیت ملی با گدایی مکرر و مذاکرات بی‌فایده با دشمن با علم به بی فایده بودن آن و در نتیجه بیشتر شدن تحریمها و تقویت دشمن و امیدوار کردن او و ضرر اقتصادی گسترده به دهها میلیون نفر. همچنین به کار گیری جاسوس در دفتر رئیس جمهور و وزارت امور خارجه و تیم مذاکرات و فراری دادن آنها در موقع خطر. ☑️ وزارت کشور: فتنه‌ی بنزینی در کشور و ایراد بیش از 20 هزار میلیارد تومان خسارت مالی و کشته شدن بیش از 200 نفر از هم وطنان در آن فتنه. ☑️ وزارت آموزش و پرورش: تعلل در اجرای سند تحول بنیادین آموزش و پرورش و تصویب و اجرای سند 2030 که زمینه انحرافات عقیدتی، فکری، جنسی، علمی بیش از 10 میلیون نوجوان را فراهم می کند. ☑️ وزارت صنعت معدن تجارت: واگذاری پرفساد نیشکر هفت‌تپه، ماشین‌سازی تبریز، هپکو اراک، آلومینیوم المهدی و پالایشگاه کرمانشاه. تعطیلی هزاران واحد صنعتی از طریق آزاد کردن واردات بی رویه و همچنین تصویب قوانین و بخشنامه های متناقض و در نتیجه بیکار شدن صدها هزار کارگر و آسیبهای اجتماعی آن در صدها هزار خانواده. ☑️ سازمان برنامه و بودجه: طراحی بودجه 1400 با کسری 480 هزار میلیارد تومانی و عدم اجرای کامل قانون هدفمندی یارانه ها و در نتیجه اتلاف صدها هزار میلیارد تومان از بودجه ملی. ✍️ احمدزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سخنان برادر حامد باقری درباره برادرش برادر فرد چاقوکش در کرج: 🔹ماموران هر چه سعی کردند با برادرم صحبت کنند و آرامش کنند فایده نداشت درنهایت با چاقو به پلیس‌ها حمله و دو نفر رو زخمی کرد. 🔹رسانه‌های معاند دروغ گفتند اصلا دعوت به تجمع و ... نبوده است./تسنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 این کار هم روایت خوبی داشت هم چون عروسکی بود می‌توانست شفافتر یه چیزایی رو نشون بده! ❗️ قابل توجه کسایی ک برای نشون دادن واقعیات جامعه حتما می‌خوان دقیقا عین تصاویر را نشون بدهند! 🔹 کار تمیز و خوبی بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرکار گذاشتن مجریان شبکه بهایی من‌و‌تو توسط مخاطبین! وقتی که مردم اینگونه از خجالت مزدوران من‌و‌تو در می‌آیند! 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 وقتی رسانه‌های ضد ایرانی تلاش می‌کنند در ایران اعتصاب شود اما تلاششان برعکس جواب میدهد 🔹 کارمندان فورد، جنرال موتورز و استلانتیس در آمریکا دست به اعتصاب زدند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
️شهادت میثم تمار در سریال «عشق کوفی» 🎥 بریده‌ای از سریال “عشق کوفی”
30.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 نماهنگ "امام رضا عزیزم"، عرض ارادت دانش اموزان سراسر کشور به محضر امام غریب در گروه شمیم ظهور