eitaa logo
کانال پایگاه صاحب الزمان عج
319 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
22.9هزار ویدیو
207 فایل
دراین مکان فعالیتهای سیاسی،اجتماعی،دینی، رانشرمیدهیم و تبیین میکنیم ارتباط با مدیر کانال: @yaroghayehossein
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام علیکم لطفا این فیلم خیلی کوتاه را ببینید راجع به مضرات چای و برای همگان ارسال فرمایید لطفا جدی بگیرید ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
مقام عرشی حضرت‌زهرا_18.mp3
11.58M
🔊 | سلسله 📝 ۱۸ 👤 استاد 🌊 موجِ آخرالزمانی ایجاد شده در عالَم، برای شناخت منجی و طلب او، به شدت و با سرعت فوق‌العاده، وسیع و وسیع‌تر می‌شود! 🌱 و همان گونه که وقوعِ ناگهانی انقلاب، موجب تحیّر امپریالیسم جهانی شد؛ نزدیک است روزی‌که؛ واقعه‌ی ظهور نیز، در اوج تحیّر و ناباوری دنیا، اتفاق بیفتد. از کجا می‌توان این ادّعا را ثابت کرد؟! ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
1402092315.mp3
16.89M
🔊 | 📝 بعد از اون آتیش 👤 کربلایی 🏴 ؛ ۱۴۰۲ ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
حلالم کن.mp3
3.51M
🔊 | تنظیم 📝 حلالم کن 👤 حاج‌مهدی 📌 🏴 ایام ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
👁️📷 امنیت به سختی بدست می آید و براحتی عده ای آن را زیر سوال می‌برند! چند روز پیش مولوی گفته بود اقدامات در بازداشت طلاب مدرسه شان که از اتباع بیگانه بودند اقدام "تحریک آمیز " است. نتیجه این کدی که داده شد پرپر شدن این عزیزان بود. 💔 یَا الله یَا رَحْمَانُ یَا رَحیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 💔 🤲 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲 ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽مقبره‌ای منسوب به نُوبیّه، کنیز در دمشق در قبرستان باب الصغیر ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این روایت گمشده رو ببینید تا متوجه بشید امنیت اتفاقی نیست... ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شادی روح شهدای امنیت ،شهدای راسک ، صلوات ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه مستند داستانی کلناقاسم قسمتهای۳_۴
- رمان امنیتی - - قسمت سوم - سامان به سمت یکی از فرعی‌هایی در خیابان مجاهدین اسلام می‌رود که نزدیک‌ترین مسیر به منزل سوژه است. ما در طول دو هفته‌ی اخیر با کمک ابزارهایی که داشتیم و همینطور جمع آوری اطلاعات میدانی و آشکار موفق شدیم شش مسیر برای رسیدن به محل سکونت سوژه پیدا کنیم و با سنجیدن موانع مختلف و مشکلات احتمالی که می‌تواند سد راهی برای فرار ما از مهلکه باشد، از بین این شش راه یکی را انتخاب کردیم. مسیری که ما را درست همگام با سوژه تا درب منزلش همراهی می‌کند و بعد از انجام کار نیازی به دور زدن و یا پیچیدن در اولین فرعی ندارد و همین موضوع شتاب ما را برای گریختن بیشتر می‌کند. آموزش‌هایی که در این مدت دیده‌ام را در ذهنم مرور می‌کنم، تصویر آن مرد با لهجه‌ی عربی را هنوز توی ذهن دارم که با سری تراشیده و ریش‌هایی متراکم توضیح می‌داد: -همیشه برای فرار کردن نیاز به سرعت نداری، سریع بودن آخرین آیتمی هست که نیازت میشه. برای فرار باید خوب فکر کنی، به مسیرهای اصلی و فرعی آشنا باشی. محل قرار گیری دوربین‌ها رو بدونی و با ایستگاه‌ها و ساعت‌های گشت زنی مامورهای کلانتری آشنا باشی تا غافلگیر نشی. تمام حرف‌هایش را مو به مو انجام داده ایم، مسیر اصلی فرار و راه‌های فرعی در صورت بروز مشکلات احتمالی را بارها و بارها مرور کردیم و حالا می‌توانیم مدعی باشیم که به تمام پیچ و خم محل زندگی سوژه مسلط هستیم. سامان انگشتان دست چپش را روی فرمان موتور حرکت می‌دهد، صورتش را نمی‌بینم؛ اما طبق صحبت‌های قبلی قرار ما این بود که اگر او سوژه را از آیینه‌ی موتور دید با حرکت دست به من اشاره کند. صورتم را نزدیکش می‌کنم: -اومد؟ سامان جواب می‌دهد: -یه پراید سفید پشتمونه، سرعتم رو کم می‌کنم که از کنارمون رد بشه. نفسم را به بیرون پرتاب می‌کنم، هنوز آفتاب خرداد ماه بر فضای زمین حکم فرمایی می‌کند و آسفالت‌های خیابان هرم گرما را در شهر پخش می‌کنند. پراید سفید از کنار ما رد می‌شود، فورا به داخل ماشین نگاه می‌کنم... مطمئن نیستم ماشین سوژه همین است یا خیر. سعی می‌کنم شماره‌ی پلاکش را بخاطر بیارم؛ اما به جز ایران ۶۶ آخرش هیچ چیز دیگری بخاطرم نمی‌آید. راننده کلاه نقاب داری به روی سر گذاشته است و صورتش برای من به طور کامل قابل تشخیص نیست. هیجان زده سامان را صدا می‌زنم و می‌گویم: -من نتونستم صورتش رو ببینم. تو چی؟! می‌تونی هویتش رو تایید می‌کنی؟ سامان شانه‌ای بالا می‌اندازد و با گوشزد کردن شرح وظایف ما در عملیات، می گوید: -کار من تایید کردن هویتش نیست آقا بشیر! اصلا دوست ندارم بخاطر گذاشتن یک کلاه نقاب دار نقشه‌های چند روزه‌ی ما بهم بریزد. نفر بالا دستی من همانطور که تا به امروز پرداخت‌های منظم داشته و جیب ما را حسابی شارژ کرده، همانطور هم به وقتش بد دهن و عصبانی است. دوست ندارم زیر بار کلماتش تحقیر شوم. با زانو به پای سامان می‌زنم: -خیلی خب بابا... به جای این حرفا تندتر برو ببینم خودشه یا نه. سامان سرعتش را بیشتر می‌کند. دستم را روی کمرم نگه می‌دارم تا اگر خودش بود کارش را بسازم. سامان به راست می‌پیچد و با بیشتر کردن سرعتش ما را به کنار پنجره‌ی ماشین می‌رساند. نمی‌توانم مکث کنم، باید ارزش تک به تک ثانیه‌هایی که در حال گذر هستند را بدانم. همانطور که دستم را آماده به روی اسلحه‌ام نگاه داشتم، کمی خم می‌شوم تا صورتش را از زیر نقاب کلاه کرم رنگی که روی سر گذاشته تشخیص دهم. باید مطمئن شوم مردی که پشت فرمان است، خود سرهنگ حسن صیاد خدایی است، نه هیچ کس دیگر... . نویسنده: @RomanAmniyati - پایان قسمت سوم - ❌کپی با ذکر نام نویسنده و قید آی‌دی کانال مجاز است❌
- رمان امنیتی - - قسمت چهارم - با شنیدن صدای موتور سرش را بلند می‌کند و به من نگاه می‌کند. لعنتی! او نیست. با این که استرس زیادی دارم و خیلی خوب می‌دانم که این میزان اضطراب ممکن است باعث تصمیم گیری اشتباهی شود؛ اما مطمئنم که خودش نیست. سامان را خطاب قرار می‌دهم: -سرعتت رو کم کن، بزار بره. سامان بلافاصله پایش را روی ترمز فشار می‌دهد تا پراید سفیدی که شباهت زیادی با ماشین سوژه‌ی ما داشت، از ما فاصله بگیرد. نگاهی به ساعتم می‌اندازم که عقربه‌هایش روی اعداد چهار و بیست و پنج دقیقه قفل شده‌اند. با حرص می‌پرسم: -به نظرت تا حالا رفته خونه؟ سامان نگاهی به ساعتش می‌اندازد و‌ می‌گوید: -خیلی دیر شده، حتما رفته. و طوری که ناگهان به یاد دل نگرانی‌های گذشته‌اش افتاده باشد، می‌گوید: -ما هم دیگه نباید اینجا وایستیم... ممکنه موقعیتمون لو بره... اصلا از کجا معلوم تا حالا آمارمون رو... حرفش را قطع می‌کنم: -تو نمی‌تونی دو دقیقه خفه خون بگیری؟ هوای داخل کلاه خفه و غیر قابل تحمل است و همین موضوع هم حسابی کلافه‌ام می‌کند. چشم‌هایم را می‌بندم و به ساعاتی که در طول این مدت سوژه به خانه برگشته فکر می‌کنم. او همیشه بین ساعت چهار تا چهار و نیم به خانه برمی‌گردد و با توجه به تحلیل‌هایی که به دست ما رسانده‌اند همان نیم ساعت نیز به میزان ترافیک مسیر بازگشتش بستگی مستقیم دارد. بعید است حالا به خانه رفته باشد، ما از همان مسیری به سمت خانه‌اش آمدیم که انتخاب اول است و حالا می‌توانم تا حد زیادی مطمئن باشم که اگر اتفاق خاصی رخ ندهد، او به سمت ما خواهد آمد. سامان نمی‌تواند به سکوتش ادامه دهد: -آقا بشیر تو صد متری خونه یکی کله گندهای این مملکتیم... اونم با این موتور و هیبتی که داریم، بزار زودتر بریم تا داستان نشده. نفس کوتاهی می‌کشم تا سامان را ساکت کند که ناگهان صدای ماشین‌ش را می‌شنوم. سرم را به عقب برمی‌گردانم و نگاهش می‌کنم... خودش است... با پا به سامان می‌زنم و می‌گویم: -خودشه... آتیش کن بریم. سامان انگشتش را روی دکمه‌ی استارت موتور نگه می‌دارد، سپس به سمت پراید سفید سوژه حرکت می‌کند. پیراهن مردانه‌ی آبی کم رنگی به تن و موهایش را به یک سمت خوابانده است. سامان می‌خواهد فاصله‌اش را با ماشین سوژه کم کند که تذکر می‌دهم: -آروم‌تر، گفتم درست جلوی در خونشون... فهمیدی؟ سامان چیزی نمی‌گوید، فقط سرعتش را کم می‌کند. از حرکاتش چشم برنمی‌دارم، مطمئنم که اگر به حضور ما شک کند ممکن است ما را با یک چالش جدی رو به رو کند. او یکی از رزمندگانی است که سابقه‌ی جنگ با داعشی‌ها را در کارنامه خود دارد و به قدری با تجربه هست که بتواند از پس ما برآید. هنوز کمی با خانه‌اش فاصله داریم که متوجه می‌شوم دارد از آیینه‌ی وسط به موتور نگاه می‌کند، بی‌توجه به آدم‌های اطراف به سامان می‌گویم: -حالا وقتشه... دیر بجنبی کارمون ساخته است... برو طرفش! سامان دستگیره‌ی موتور را به طرف خودش می‌چرخاند تا در کسری از ثانیه سرعتش چند برابر شود. اسلحه‌ام را از پشت کمرم خارج می‌کنم. هوای داخل کلاه کاسکت چند برابر شرجی‌تر از بیرون است و قطرات عرق روی پیشانی‌ام به داخل چشمم می‌رود و چشمم را می‌سوزاند. با این حال پلک نمی‌زنم، می‌دانم که حالا متوجه من شده و ممکن است هر اقدامی را انجام دهد. نگاهی به جلوی ماشینش می‌اندازم، یک زن و مرد در حال عبور از کوچه هستند و چند کودک هشت نه ساله مشغول بازی کردن جلوی درب خانه‌شان... نفس کوتاهی می‌کشم و سعی می‌کنم تا به چیزی جز موفقیت در کار فکر نکنم. به آرامش مردم فکر نمی‌کردم، به وحشتی که ممکن است تا مدت‌ها در جان آن بچه‌ها بماند فکر نمی‌کنم... فقط به شکارم فکر می‌کنم، به همین سه ثانیه‌ای که نقشی اساسی برای برنده‌ی این نبرد دارد. سامان حالا ما را درست به کنار درب راننده می‌رساند و من بدون آنکه بخواهم به چیزی فکر کنم، انگشتم را روی ماشه‌ی اسلحه‌ام فشار می‌دهم و قبل از آن که بخواهد عکس العملی داشته باشد پنج گلوله پی در پی را به طرفش شلیک می‌کنم... در کسری از ثانیه دماغم پر می‌شود از بوی باروت و گوش‌هایم چیزی جز صدای شلیک گلوله و شکسته شدن شیشه‌ی ماشینش را نمی‌شود... حتی فریاد هم نمی‌زند، تنها دستش را روی فرمان ماشین نگه می‌دارد تا مبادا کنترل خودرو از دستش خارج شود و آسیبی به کودکانی که کمی جلوتر هستند، برسد. سامان گاز می‌دهد تا در میان بهت و وحشت کودکانی که از ترس به دیوار چسبیده اند، از محل حادثه فرار کنیم. نویسنده: @RomanAmniyati - پایان قسمت چهارم - ❌کپی با ذکر نام نویسنده و قید آی‌دی کانال مجاز است❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
● جاسوسهایی که در لباس آخوند در قم نفوذ کردن که حتی نماز نمی خوانند... اللهم عجل لولیک الفرج ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نوحه‌خوانی آقای محمود کریمی در مراسم عزاداری شب شهادت حضرت فاطمه‌زهرا سلام‌الله‌علیها در حسینیه امام خمینی(ره) ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
عشاق الحسین محب الحسین.پویانفر3.mp3
4.39M
ای مادر... مدیونم به دعای کسی که شبونه 🎙کربلایی محمد حسین پویانفر ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
enc_16715406385657004971623.mp3
4.4M
🔹چند وقتی است سرم روی تنم می‌افتد 🔹دست من نیست كه گاهی بدنم می‌افتد 🔹نقش ناله به روی پیرهنم می‌افتد 🔹دست من کار کند مطمئنم می‌افتد 🔹من چگونه بپرم بال و پرم سوخته است 🔹به خدا بیشتر از تو جگرم سوخته است 🔹من زِ تب کردن و بیمارشدن خسته شدم 🔹بر سر خادمه سربار شدن خسته شدم 🔹با تن سوخته تبدارشدن خسته شدم 🔹من از این دست به دیوارشدن خسته شدم 🔹شانه از دست من افتاد 🔹دل زینب سوخت 🔹چشم من بر حسن افتاد 🔹دل زینب سوخت ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹هيچ داني دختر خيرالبشر  🔹از چه جاي حيدر آمد پشت در؟ 🔹ديد مولايش علي تنها شده 🔹خانه اش محصور دشمنها شده 🔹بر دفاع شوهرش فردي نديد 🔹بين آن نامردها مردي نديد 🔹گفت بايد پيش امواج خطر 🔹يار بهر يار خود گردد سپر 🔹من که تنهادختر پيغمبرم 🔹پشت اين در پيشمرگ حيدرم 🔹آن که باشد مرد اين سنگر منم 🔹اولين قرباني حيدر منم 🔹چشم پوشيدم ز جان خويشتن 🔹اي مغيره هرچه ميخواهی بزن... ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
46.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادرم😭 چند وقتی است سرم روی تنم می‌افتد... ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مداحی حاج‌محمود در مراسم عزاداری شب شهادت در حسینیه امام خمینی (ره) 📌 ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
29.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، ... 👤 زیبای "زیارت حضرت زهرا" با نوای کربلایی‌حسین تقدیم نگاهتان 📥 دانلود با کیفیت بالا 📥 دانلود صوت کامل 🏴 شهادت ؛ ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 فدای آن شهیدی که در کنار سنگر، به گریه یا حسین گفت؛ به خنده جان فدا کرد 🎥 نوحه‌خوانی حاج‌محمود در مراسم عزاداری شب شهادت سلام‌الله‌علیها در حسینیه امام خمینی با حضور رهبر انقلاب اسلامی 📌 ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇮🇷 ┗╯\ ✅@sahebzamanchanel ╲\╭┓ ╭‌🌼🍂🍃🇵🇸 ┗╯\╲