🔴 زنگ خطر و تلنگر!
سیستانوبلوچستان، کمطلاقترین استان کشور است
مدیرکل ثبت احول سیستان و بلوچستان: در ۹ ماهه سال ۱۴۰۲ تعداد ۲۱۱۵۵ واقعه ازدواج به ثبت رسیده است.
✓ بر اساس آمارهای موجود بیشترین ازدواج ثبت شده مردان استان در گروه سنی ۲۰ تا ۲۴ سال است و زنان استان در گروه سنی ۱۵ تا ۱۹ سال بوده است.
✓ نسبت ازدواج به طلاق ثبت شده در استان ۷ است و بر اساس این شاخص در استان به ازای هر ۷ ازدواج یک واقعه طلاق ثبت شده است!
❌ بدون پرده و هرگونه رودربایستی:
✍ با توجه به آمار بالای ازدواج و زاد و ولد در میان مذاهب دیگر، جمعیت تشیع در آینده نزدیک در حالت اضطرار قرار خواهد گرفت.
× حماقت و جاهلیت مسئولان سیاسی و فرهنگی در قضیه عدم ایجاد رفاه اجتماعی برای جوانان
× غربزدگی بخش عظیمی از جامعه..
× دنیاگرایی و حساسیتها و زیادهخواهیها و قیاسها و جاهلیت خانوادههای مذهبی و حتی مدعی انقلابی
♨️ همگی این موارد سبب خواهد شد تا آینده چندان روشنی را به لحاظ بافت جمعیتی متصل به ارزشهای ملی و مذهبی، نداشته باشیم!
افلا تعقلون..
#جمعیت
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
#چشم_دل_سیرها
💢 بیش از ۶۸ میلیون بار سرچ روزانه در آمریکا به پورنوگرافی اختصاص دارد، این یعنی ۲۵ درصد چیزی که مردم آمریکا در اینترنت سرچ میکنند، مطالب و وبسایتهای پورن است!
📈 آخرین آمار مؤسسهی بینالمللیِ IFS حاکی از این است که بیش از ۴۰ درصد نوزادانی که در آمریکا متولد میشوند، زنازاده هستند.
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اختلاف طبقاتی 😂😂😂
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
- رمان امنیتی #کلنا_قاسم -
- قسمت نوزدهم -
شمعونی به قدری عصبی شده که صورتش کاملا سرخ و رگهای گردنش به بیرون زده است. حالا کاملا ایستاده هراسان به چپ و راست راه میرود، سپس به یکباره میایستد. طوری که انگار مطلبی به ذهنش رسیده است، نیم خیز میشوم:
-چی به ذهنت رسیده؟
سرش را تکان میدهد تا بدانم که درست حدس زدهام. میگوید:
-یه راهی هست... برای اینکه بفهمیم ردمون رو زدن یا نه فقط یه راه هست... هر چند که برامون هزینه داره؛ اما فعلا چارهای نیست... باید این کار رو بکنیم.
متعجب نگاهش میکنم:
-تصمیم نداری به من حرفی بزنی؟
صاف توی چشمهایم زل میزند و بدون رودربایستی میگوید:
-معلومه که نه، مگه چند بار باید یه اشتباه رو تکرار کرد؟!
چیزی نمیگویم. تلفنش را از روی میز برمیدارد و همانطور که مشغول زنگ زدن است، از کنارم دور میشود.
حالم اصلا خوب نیست، احساس میکنم اوضاعی که در آن گیر افتادهایم مناسب نیست و هر لحظه ممکن است که توسط نیروهای برون مرزی ایران غافلگیر شویم.
چند لحظهی بعد شمعونی برمیگردد و میگوید:
-فعلا باید از اینجا بریم، با یه ماشین و بدون تشریفات...
این را میگوید و از کنارم رد میشود تا با راننده صحبت کند، دستم را به استین پیراهن مردانهاش بند میکنم:
-تو رو خدا به منم بگو که چی داره توی سرت میگذره.
اخم میکند:
-حرف نزن، فقط راه بیفت بریم.
شمعونی میرود و من نیز درست پشت سرش حرکت میکنم. سه ماشین که با یک دیگر مو نمیزنند در حیاط ویلا به صف شدهاند. شمعونی نفرات را پشت هم میچیند و از من میخواهد تا در اولین ماشین بنشینم.
روی صندلی عقب مینشینم و یک نفر بلافاصله کنارم مینشیند تا در صورت نیاز از من مراقبت کند. اسلحهام را نیز به سمتم تعارف میکند و این یعنی شروع یک ماجرای عجیب و غریب...
به پشت سرم نگاه میکنم، شمعونی و زنی که کنارش بود توی ماشین دوم مینشینند و چند لحظه بعد صدای سه بوق به گوشم میخورد. صدایی که منجر به باز شدن درب ویلا میشود. از داخل حیاط که خارج میشویم، هراسان به چپ و راستم نگاه میکنم. بادیگاردی که کنار دستم نشسته، لبخندی میزند و میگوید:
-نیازی به نگرانی نیست قربان، این ویلا طوری طراحی شده که امکان موفقیت در تعقیب و مراقبت رو برای حریف صفر میکنه.
چیزی نمیگویم و بادیگارد بیشتر توضیح میدهد:
-انتخاب زمین برای ساخت این ویلا خیلی هوشمندانه بوده و همونطور که میبینید دور تا دور اینجا زمین خالیه، پس کسی نمیتونه دنبالمون باشه. در هر چهار طرفمون مسیر ورود به بزرگراه هست و حالا هم قراره درست بریم توی خیابونی که قراره یک کنسرت موسیقی بزرگ برگزار بشه. هماهنگ شده تا لا به لای مردم گم بشیم و بعدش هم با اولین پرواز برگردیم به تل آویو...
جای نگرانی نیست قربان.
با اینکه از اعماق وجودم با شنیدن صحبت هایش خوشحال میشوم؛ اما ابروهایم را بهم میچسبانم و با صدایی نسبتا بلند میگویم:
-انقدر این جمله رو تکرار نکن...
من ایلاک رونم... جز پنج نفری که توی اتاق فکر ترور ژنرال سلیمانی بودم...
من اگه قرار بود از چیزی بترسم اون شب میترسیدم، یا شبیه بقیهی افسرهایی که کم یا زیاد توی این ترور دست داشتند از سوراخم بیرون نمی اومدم... پس یادت باشه که کی کنارت نشسته، فهمیدی؟
بادیگاردی که کنار نشسته چند لحظه ساکت میشود و طوری که جایگاهش را متزلزل دیده باشد، زیر لب زمزمه میکند:
-قصد بدی نداشتم قربان، فقط میخواستم... خیالتون رو...
حرفش را قطع میکنم:
-خیالم راحته...
هر چند که خیلی خوب میدانم که خیالم راحت نیست، وحشت زدهام و سایهی مرگ را درست روی شانههایم احساس میکنم. شبیه آن شب لعنتی که پهبادهای ما از قطر به آسمان بلند شدند و ژنرال سلیمانی و ابومهدی و سایر همراهانشان را هدف قرار دادند...
شبیه همین چند شب پیش که ترور صیاد خدایی که یکی از نخبههای بیچون و چرای سپاه بود در خیابانهای تهران انجام شد...
خیلی دوست داشتیم که راهی غیر از ترور برای توقف صیاد خدایی انتخاب کنیم؛ اما او به قدری مخلص و معتقد بود که راه دیگری برای ما نگذاشت و حالا هم...
به دستانم نگاه میکنم که ناخودآگاه مشت شده است.
وحشت زدهام و از بیخ و بن آمدنم به امارات را اشتباهی محض میدانم... با اینکه تا قبل از این خیال میکردم، با برقراری روابط بین ما و سران امارات اینجا کشوری امنی برای برگزاری قرارهای ملاقات تلقی میشود؛ اما حالا دیگر مطمئن شدهام که برای من هیچ کجا در زیر آسمان آبی امن نیست و هر لحظه و هر کجا باید در انتظار رسیدن آن لعنتیها باشم...
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
@RomanAmniyati
- پایان قسمت نوزدهم -
❌ کپی با ذکر نام نویسنده و قید آیدی کانال مجاز است❌
- رمان امنیتی #کلنا_قاسم -
- قسمت بیستم -
«فصل چهارم»
عماد - ابوظبی
دستم را روی صورتم فشار میدهم و چشمهایم را نازک میکنم. کمیل طاقت نمیآورد:
-دندونت بهتر نشده؟
زبانم را روی دندانم میکشم. هر چند که میدانم کار بیفایدهای است؛ اما باز هم تکرارش میکنم تا شاید معجزهای شود.
روی صندلی ماشین به خودم تکانی میدهم و به صفحهی گوشیام خیره میشوم.
کمیل نیز در یک دست قرآن کوچکی که دارد را باز نگه داشته و مشغول تلاوت است و با دست دیگر صفحهی تبلتش را روشن نگه میدارد تا خبرهایی که برای ما ارسال میشود را از دست ندهیم.
سکوت درون ماشین با صدای کمیل شکسته میشود:
-شکر خدا که نفسش هنوز قطع نشده... میگن خیلی داره عذاب میکشه، دکترها و بچههای خودمون بالای سرش هستند تا خدایی نکرده...
همانطور که به فرمان ماشین چنگ میزنم، حرف کمیل را قطع میکنم:
-چیزی به خانوادهاش نگفتن؟
کمیل شانهای بالا میاندازد:
-نمیدونم، حرفی نزدن... طفلی دختر کوچکش... خیلی بهش وابسته بود... خیلی... گمونم اگه بفهمه...
بغض میکند و حرفش را میخورد. قطرهای اشک در چشمهایم حلقه میزند و به روی گونهام شره میکند. حال ما در این ماشین لعنتی فرقی نکرده است. نزدیک سه ساعت است که پشت فرمان گیر افتادهایم... نه راه پس داریم و نه مسیری به رویمان باز است تا ادامه دهیم.
آه کوتاهی میکشم و میگویم:
-نفسم گیر کرده تو گلوم کمیل... غفور حیف شد توی این عملیات، نباید میگذاشتیم تنها با اون حرومزاده رو در رو بشه.
کمیل اشارهای به گزارش ایمان که تنها نفر حاضر در برج بوده میکند و میگوید:
-کی فکرش رو میکرد اینطوری بهمون ضد بزنه... این شیطون رو هم درس میده!
درد دندانم باعث میشود تا گردنم تیر بکشد. نفس کوتاهی میکشم و میگویم:
-دنیا که اینطوری نمیمونه آقا کمیل، تقاصش رو پس میده... همین امروز هم پس میده.
کمیل بوسهای به قرآن کوچکش میزند و آن را درون جیب پیراهنش میگذارد، سپس میگوید:
-ولی کاری که غفور توی سرویس بهداشتی برج انجام داد یه جور از خودگذشتگی بود... هر کسی ندونه من و تو خیلی خوب میدونیم که اون توان رزمی بالایی داشت و محال بود با یکی دو ضربه از پا درش آورد... از خودگذشتگی کرد تا جای دفاع از خودش بتونه ماموریت رو توی جریان نگه داره.
انگشت کوچکم را روی دندانم فشار میدهم و سپس میگویم:
-ما هم باید از خودگذشتگی کنیم... به عظمت و بزرگی خون حاج قاسم قسم... به مظلومیت شهید صیاد خدایی قسم که نمیذارم از دستمون بپره، فقط باید خدا خدا کنیم که متوجه حرکت غفور نشده باشه.
کمیل چیزی نمیگوید تا سکوت بار دیگر بر فضای ماشین حکم فرما شود. سرم را روی فرمان میگذارم و پایم را به کف ماشین فشار میدهم که ناگهان صفحهی موبایلم روشن میشود. هیجان زده موبایلم را در دست میگیرم و میگویم:
-حرکت کرد... آخ اگه این متوجه ردیابی که غفور توی سرویس بهداشتی بهش زده نباشه... عروسی میشه عزامون... همین امروز اتمام ماموریت رو تموم میکنم و برمیگردیم تهران...
کمیل زیر لب زمزمه میکند:
-انشاءالله...
سپس بلندتر ادامه میدهد:
-پسمعطل چی هستی؟ راه بیفت بریم دیگه...
لبم را از زیر فشار دندانهایم رها میکنم:
-باید صبر کنیم تا مسیر خروجشون از این جهنم درهای که ساختن معلوم بشه... اونجا پنجاهتا خروجی مختلف داره و ما هم اینجا دست و پا بستهایم... باید صبر کنیم بزرگوار...
از درد بیامان دندان، گردنم را به چپ و راست میچرخانم تا شاید اینگونه بتوانم خودم را تسکین دهم.
کمیل مضطرب است، مدام پایش را تکان میدهد و با صفحهی تبلتش ور میرود تا شاید بتواند مسیر حرکتی ایلاک رون را پیشبینی کند. شکی نیست که ایلاک رون با ضربهی اطلاعاتی امنیتی که از ما خورده حالا دیگر کاملا دست به عصا و محتاط حرکت خواهد کرد و حضورش در آن ویلای عجیب و غریب همگواه بر همین موضوع خواهد بود. او به قدری کارش را تمیز و بدون ایراد انجام میدهد که حتم داریم اگر گیرهی بسیار بسیار ریزی که مطابق با جدیدترین تکنولوژیهای روز است به وسیلهی غفور در سرویس بهداشتی به پشت کمربندش وصل نمیشد، محال ممکن بود که بشود ردش را بزنیم.
کمیل رشتهی افکارم را پاره میکند:
-نمیتونیم به تصاویری که داریم وصل شم... نمیدونم چه بلایی سرش اومده!
آه کوتاهی میکشم:
-خب با یه یوز و پسورد جدید امتحان کن. احتمالا بعد اتفاقاتی که امروز افتاد این خطمون رو زدن.
کمیل در حالی که مدام با نوک انگشت به روی صفحه نمایش تبلت میکوبد، زمزمه میکند:
-کار نمیکنه، یوز و پسورد دوم هم امتحان کردم... واردش میشم؛ اما تصاویر اصلا با کیفیت نیست... با این گرد و خاکی که راه افتاده هم که دیگه وضعیتمون نور علی نور شده!
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
@RomanAmniyati
- پایان قسمت بیستم -
❌ کپی با ذکر نام نویسنده و قید آیدی کانال مجاز است❌
بابت دیر گذاشتن قسمتهای
نوزده وبیست مستندداستانی شرمنده عزیزان هستم
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ تودهنی رسایی به سفیر انگلیس از وسط شالیزار گیلان
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه سفیر روباه پیر
این جنگولک بازیا دیگه بیفایده هست
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انصافا هوش انگلیسیها را نباید انکار کنیم، زرنگ هستند و کاربلد! ببینید چقدر خوب جمعیت هدفشان را پیدا کردهاند و خودشان را برایشان شیرین میکنند. بدون تعارف، دندان ما ایرانیها را خوب نشمردهاند؟ جای احسنت و آفرین ندارد؟
🔹سالها چوب زورگوییشان بالای سرمان بوده،
🔹بدون جرم به خاکمان وارد شدند و اشغال و استعمار را با هم داشتند،
🔹غارتمان کردند و سرزمینمان را تکهتکه،
🔹حالا هم با تحریم بهمان گرسنگی میدهند و نمیگذارند با پول خودمان دارو بخریم،
👈👈👈ولی یلدا را دوست دارند و با آهنگهای کوچه بازاری برایمان قر میدهند.
🔹 بیشتر از این چه میخواهیم؟ ببینید هندوانه و آجیل و انار را چقدر زیبا و با سلیقه چیدهاند.
اینکه فارسی آنقدر برایش مهم نبوده که بعد از اینهمه سال بتواند یلدا را درست تلفظ کند اصلاً مهم نیست، آن زوم یکباره روی دیوان حافظ را دیدید؟ آیا همین برای #خر_شدن کافی نیست؟
✍حسین دیلمی
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
برای سفیر انگلستان که سفره شب یلدا چید و با آهنگ صادق بوقی رقصید و به ایرانیان یلدارو تبریک گفت
عین السلطنه از روزنامه رعد نقل میکند که "در تهران مردم از شدت گرسنگی و قحطی از سلاخخانه #خون_گوسفند برای تغذیه خودشان و اطفالشان میگرفتند" در خندقی #مُردار شتری افتاده بود که مردم از فرط گرسنگی گوشت و حتی استخوانهای آن را بردند!
به کنایه مینویسد:
و انگلیسی های خیرخواه!!! اجناس را از بازار ایران میخریدند و احتکار میکردند.
#نسل_کشی بزرگ ایرانیان به سال ۱۲۹۸ تا ۱۲۹۶ که سفارت و دولت انگلستان در آن نقش داشت.
عین السلطنه ج ۷ ص ۵۱۱۲
علیرضا زادبر
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
🇬🇧 پاسخ جک استراو؛ در کتاب کار انگلیسی مینویسد:
ایرانیها حق دارند از «روباه استعمارگر» خشمگین باشند ما در جنگ جهانی اول موجب قحطیِ فاجعه بار و مرگ ۱۰ میلیون نفر در ایران شدیم ( #مرگ_نیمی_از_جمعیت_ایران 🚨)
وزیر خارجه اسبق انگلیس:
🔹ایران هرگز مستعمره بریتانیا نبوده، اما این به معنی نیست که ما از این کشور برای رسیدن به ثروت و قدرت، بهرهکشی نکردهایم.
🔹آنها دلایل خوبی دارند تا از «روباه حیلهگر و استعمارگر» - لقبی که به ما دادهاند - خشمگین باشند.
🔹در طول قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، ما با رشوه و فریب، ایران را به انجام خواستههایمان واداشتیم و هروقت هم که اینها نتیجه نداد، در این کشور نیرو پیاده کردیم😞
🔹ما در جنگ اول جهانی به این کشور تجاوز کردیم و با این کار به شکلگیری یک قحطی فاجعهبار کمک کردیم🤦♂
🔹ما در سال ۱۹۴۱ شاه را کنار گذاشتیم و پسر ضعیفتر و حرفشنوتر او را سر کار آوردیم.ما به تقویت شاه در نیمه و اواخر دهه ۱۹۷۰ کمک کردیم.
🔹در دهه ۱۹۸۰، زمانی که صدام تصمیم گرفت بدون هرگونه توجیهی به ایران حمله کند، تمام غرب - آمریکا، فرانسه، انگلستان و روسیه - از عراق حمایت کردند.
💠 The English Job by Jack Straw review – portrait of Iran’s fixation with Britain | Politics books | The Guardian
🌐 https://www.theguardian.com/books/2019/jul/22/the-english-job-understanding-iran-why-it-distrusts-britain-by-jack-straw-review
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
شفا گرفتند!
سلبریتی هایی که در فجایع #غزه لال شده بودند،
در حمایت از #عبدالحمید شفا گرفتن😯
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻شجاعت این دختر بچه فلسطینی را مقایسه کنید با ضجه های کماندوهای ارتش اسرائیل در غزه
#ارتش_پوشالی
#ارتش_پوشکی
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
🔺شروع پروژه رسانهای برای زمینهسازی حمله به کشتیهای ایرانی
▪️وال استریت ژورنال به نقل از سخنگوی انصارالله: ما کشتی هایی را که در باب المندب در حال حرکت به سمت اسرائیل بودند، با وجود اینکه رادیوهای خود را خاموش کردند، با دقت هدف قرار دادیم. یک کشتی ایرانی اطلاعاتی را در اختیار ما برای حمله به کشتی های تجاری عبوری از باب المندب قرار داد.
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
🔴🔴 کاهش جمعیت 20 میلیونی ایران به یازده میلیون نفر در نسل کشی انگلستان!
🔴🔴 با کمال تأسف دریافتیم که نوشته های آقای"موری"
(کاردار آمریکا در ایران) مبنی بر اینکه یک سوم جمعیت ایران از بین رفته اند، با اغماض و کمتر از واقع بوده است.
👈👈👈واقعیت بسیار بدتر از آن و حقیقتا تکان دهنده است. همانطور که در گزارش های دیپلماتیک آمریکایی ها آمده، جمعیت ایران در 1914 حدود 20 میلیون نفر بوده است و با یک روند طبیعی این شمار باید در سال 1919 به 21 میلیون میرسید.
اما شمار واقعی در 1919 تنها 11 میلیون نفر بوده است که نشان میدهد، دست کم 10 میلیون نفر از مردم ایران بر اثر قحطی و بیماری، در ابعادی فاجعه آمیز از بین رفته اند.
*
*- محمد قلی مجد، کتاب #قحطی_بزرگ
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
🔴🔴 مخلوط کردن خاک با آرد، برای پخت نان بدلیل کمبود مواد غذایی
🔴🔴 کاردار آمریکایی مینویسد:
چند هفته پیش نامه ای از خانم "اف. ام. استد" در کرمانشاه دریافت کردم که میگفت: کمبود غله به حدی است که نانوایی های عمومی خاک سفید را با آرد مخلوط می کنند تا حجم آن بیشتر شود.*
*- محمد قلی مجد، کتاب #قحطی_بزرگ
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
🔴🔴 خون گوسفند، تنها غذایی که مردم قم برای خوردن مییافتند!!!!
🔴🔴 روزنامه ی رعد در تاریخ 28 ژانویه در مورد اوضاع مردم قم
مینویسد:
👈👈👈 اوضاع شهر قم از نظر مواد غذایی اسف بار است. طی هفته گذشته، بیش از پنجاه نفر در اثر گرسنگی و سرما جان باخته اند و تعدادی از آنها هنوز دفن نشده اند.
برخی از مردم برای غذایشان تنها خون گوسفند در دسترس دارند.*
*- محمد قلی مجد، کتاب #قحطی_بزرگ
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
.
💔تصویری از هجوم مردم به بقایای لاشه یک حیوان در دوره قحطی بزرگ - سال ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ شمسی در ایران.
🔹در جریان جنگ جهانی اول ایران توسط بریتانیا و روسیه تزاری اشغال شد.
🔹ارتش #بریتانیا مقادیر عظیمی غله و مواد خوراکی از بازار ایران خرید و درعین حال مانع ورود مواد غذائی و غله به ایران شد از پرداخت پول فروش نفت ایران خودداری کرد و دولت ایران را در تنگنای بیشتری انداخت.
#انگلیسیها از قحطی و نسلکشی به عنوان وسیله مناسبی استفاده کردند تا به طور کامل بر ایران مسلط شوند😞😞
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
⭕️ وقتی مشکلی نداریم!
🔹سردار عقیلی (فرمانده پلیس
فرودگاههای کشور ) : خوشبختانه بیشتر بانوانی که از طریق خطوط هوایی مسافرت میکنند حجاب شرعی خود را رعایت می کنند و تا به امروز مشکلی در این زمینه نداشتیم؛ البته اگر کسی حجابش کامل نباشد از ارائه خدمات به آنها تا زمانی که حجاب را رعایت نکنند معذور هستیم.
▪️وضعیت بی حجابی در فرودگاهها بسیار بدتر از فیلم و تصویر فوق است و در اغلب موارد خدمات فرودگاهی بهتر و محترمانه تری به افراد بی حجاب ارائه می شود.
▪️وقتی پلیس، امکان مقابله با بی حجابی در فرودگاهها را ندارد و به همین علت فرودگاهها به نمایشگاه بی حجابی تبدیل شده اند بهتر نیست فرمانده پلیس فرودگاهها سکوت اختیار کند ؟
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲