eitaa logo
تنها ساحل آرامش
68 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
راه می رفت و دعا می کرد. بعد از چند روز کار سخت، انتظار مزدی درخور داشت؛ اما مقداری از دستمزدش را داده و بقیه را روی یخ نوشتند و در آفتاب گذاشتند. بارها سراغشان رفت. به زبان های مختلف درخواست وصول دستمزد باقیمانده را کرد. فایده نداشت. نمی خواستند بدهند. آن را خورده و یک لیوان آب هم رویش نوش جان کرده بودند. چاره ای جز دعا و شکایت نزد خدا ندید. هر روز دعا می کرد. یک روز می گفت:«خدا تمام اموالشان را نیست و نابود کند.» روز دیگر می گفت:«خدا نسلش را قطع کند.» روز بعد دستانش را بالاتر می گرفت و با شدت بیشتری می گفت:«خدا زن و فرزندش را از او بگیرد.» دعاهایش حول مرگ ، نابودی، از بین رفتن سلامتی و کل اموال صاحبکارش می چرخید. در حالی که او با ظلمش فقط قسمتی از مزد او را نداده بود. أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: إِنَّ اَلْعَبْدَ لَيَكُونُ مَظْلُوماً فَمَا يَزَالُ يَدْعُو حَتَّى يَكُونَ ظَالِماً الکافي , جلد 2 , صفحه 333 حضرت صادق عليه السلام مي فرمود: همانا بنده ای مظلوم شود و پيوسته دعا كند تا ظالم گردد. @sahel_aramesh
سر از تخم در آورد. با دنیای اطرافش آشنا شد. پر پرواز گرفت. پرواز کرد. وطنش را شناخت. جهان را گشت. دنیا دیده شد. به وطن برگشت؛ به همان لانه خاک گرفته قدیمی. هیچ جا برایش مثل لانه اش نبود. همان جا که سر از تخم درآورد. @sahel_aramesh
🌹 ! را به سبب ت از ما دور گردان و به ما در تو خوارش گردان و میان ما و او ای قرار ده که آن را ندرد و محکمی ایجاد کن که آن را نشکافد. 🌹 @sahel_aramesh
أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: بِئْسَ اَلْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذَا وَجْهَيْنِ وَ ذَا لِسَانَيْنِ يُطْرِي أَخَاهُ شَاهِداً وَ يَأْكُلُهُ غَائِباً إِنْ أُعْطِيَ حَسَدَهُ وَ إِنِ اُبْتُلِيَ خَذَلَهُ . إرشاد القلوب , جلد 1 , صفحه 178؛ الکافي , جلد 2 , صفحه 343 حضرت باقر عليه السلام فرمود: بد بنده‌اى است كه دو رو و دو زبان داشته باشد و در حضور برادر مسلمان خود،در مدح و ستايش او راه مبالغه در پيش گيرد و به دوستى و علاقه به او تظاهر نمايد و در غيابش به مذمّت و غيبت او بپردازد و اگر مالى به او برسد،حسادت برد و اگر به مشكلى دچار شود،او را تنها بگذارد. @sahel_aramesh
🌾 نفسی عمیق کشید. هوای پاک بهاری روستا، درون ریه اش چرخید. جسمش را جلا داد. طراوت و تازگی گیاهان اطراف جوی را بو کشید. صدای شرشر آب روحش را به پرواز درآورد. دوست داشت اسم و خواص گیاهان را بداند. از دوستش پرسید:«سمانه، شما اهل این روستا هستی. حتماً اسم این گیاهان را بلد هستی؟» 🌿 سمانه دست سمیه را گرفت. گفت:«این ها همه علف هرز هستند. به درد نمی خورند. بیا برویم کنار چشمه با دوستانم آشنایت کنم.» سمیه خندید و گفت:«باشد. برویم.» 🌾 کنار چشمه سمانه دوستانش را به سمیه معرفی کرد. پدر یکی از دوستانش گلابگیری داشت. سمیه از شنیدن اسم گلابگیری به وجد آمد. از سمانه خواهش کرد او را به آنجا ببرد. 🌿 ورودی گلابگیری بوی عطر گیاهان مختلف در هم پیچیده و هوش و عقل از سر می پراند. چند قدم دورتر از در، دیگ های مسی بزرگ روی گاز بود و درشان با میله ای فلزی به پارچ بزرگ مسی داخل جوی وصل شده بود. سمیه اطراف را نگاه کرد. چند بشکه بزرگ کنار حیاط قرار داشت که در قسمت پایینش شیری وصل بود. بنر بزرگی روی دیوار پشت دیگ ها زده و عکس گل و گیاهان و خواص آن ها را نوشته بودند. دوست سمانه همراه پدرش از پشت کارگاه جلو آمدند. سلام و احوالپرسی کردند. سمانه گفت:«اینجا بزرگترین گلابگیری روستاست. پدر فهیمه تمام گیاهان را می شناسد.» 🌾 فهیمه وسط صحبت سمانه پرید و گفت:«اگر دوست داشته باشید پدرم می تواند گیاهان دارویی روستا را به شما معرفی کند.» 🌿 سمیه چشمانش برقی زد و گفت:«البته، اتفاقی از این بهتر امکان نداشت برای من پیش بیاید.» 🌾 سمانه با بی حوصلگی اطراف را می پایید. دوست نداشت دنبال سمیه برود. سمیه را به فهیمه سپرد. به کنار چشمه رفت. پدر فهیمه تک تک گیاهان کنار جوی را به سمیه نشان داد. اسم و خواصشان را گفت. سمیه از خوشحالی بال درآورده بود. تمام خواص گل و گیاهان را داخل دفترچه نوشت. از آن ها عکس گرفت. با کدگذاری، عکس و نوشته ها را به یکدیگر مرتبط کرد. آسمان رو به خاموشی گذاشت. سمیه از فهیمه و پدرش تشکر کرد و به خانه سمانه برگشت. 🌿 فردا برای چیدن میوه همراه سمانه راهی باغ آنها شد. سمیه در راه تمام گیاهانی را که دیروز سمانه به اسم علف هرز می دانست به او معرفی کرد و از خواصشان گفت. گیاهی جدید توجه او را به خود جلب کرد. از سمانه پرسید:«اسم این گیاه را می دانی؟» 🌾 سمانه دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید. پشیمان شد. قدری فکر کرد و گفت:«حتماً این هم اسم و خواصی دارد و ما نا آگاه هستیم.» 🌿 سمیه خندید و گفت:«حتماً. حیف نیست این همه گیاه که گاهی می تواند جانتان را نجات دهد نشناسید و به داروهای غربی که از عوارضش هیچ اطلاعی ندارید پناه ببرید؟ طلا کنارتان و در دسترستان است. فقط باید علم استفاده از آن را کسب کنید. واقعا حیف نیست؟ می دانی سمانه، جمله؛ علم بهتر است یا ثروت؟ اشتباه است. این علم است که ثروت می آورد. علم، طلاست. علم، ثروت است.» @sahel_aramesh جهت پیشرفت کانال ما را در جریان نقد و نظرهایتان قرار دهید. @sadaf_313
🌹 ! در های ما راه ورودی برای قرار نده و منزلگاهی برایش در آنچه نزد ماست آماده نکن. ! آنچه را از برای ما می دهد به ما بشناسان و وقتی شناساندی ما را از انجام آن نگاه دار. 🌹 @sahel_aramesh
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: أَيُّمَا رَجُلٍ مِنْ شِيعَتِنَا أَتَى رَجُلاً مِنْ إِخْوَانِهِ فَاسْتَعَانَ بِهِ فِي حَاجَتِهِ فَلَمْ يُعِنْهُ وَ هُوَ يَقْدِرُ إِلاَّ اِبْتَلاَهُ اَللَّهُ بِأَنْ يَقْضِيَ حَوَائِجَ غَيْرِهِ مِنْ أَعْدَائِنَا يُعَذِّبُهُ اَللَّهُ عَلَيْهَا يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ . الکافي , جلد 2 , صفحه 366 حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر مردى از شيعيان ما كه نزد مردى از برادرانش برود و در بارۀ حاجتى از او كمك بخواهد و او با اينكه قدرت بر آن دارد كمكش نكند خداوند او را گرفتار كند كه حاجت ديگرى از دشمنان ما را برآورد و بدان واسطه خداوند در روز قيامت او را عذاب كند. @sahel_aramesh
🌷 به طرف خانه خواهرش رفت. باید جلو اعزام برادر زاده هایش را می گرفت. شصتی کوچک زنگ را فشار داد. صدا از پشت در گفت:«چه کسی هستی؟» 💐 بلند جواب داد:« خواهر، من هستم. در را باز کن.» 🌷 درِ رنگ نخورده و زنگ زده باز شد. خواهرش کنار دیوار کاه گلی ایستاد. لنگه در را باز کرد و گفت:«بفرما داخل، خان داداش.» 💐 قدم هایش را سنگین برداشت و جلو رفت. شن های کف حیاط سنگینی قدم هایش را تاب نیاوردند و جای پاهایش میان آن ها باز شد. وسط حیاط ایستاد. خواهرش تعارف کرد تا به اتاق کوچکشان برود. قبول نکرد. گفت:«مهمانی نیامده ام. آمده ام تا جلو تو و پسرانت بایستم. آمده ام تا نگذارم جوان هایت را که با خون دل درون این ویرانه بزرگ کرده ای جانشان را فدای ایرانی ها کنی. می خواهم عروسی شان را ببینم.» 🌷 اشک از گوشه چشم های بادامی اش روی گونه های چروکیده اش جاری شد. بغضش را فرو خورد و گفت:«یعنی فکر می کنی من نمی خواهم عروسیشان را ببینم؟ این چه حرفی است برادر؟ مگر ما شیعه نیستیم؟ مگر حضرت زینب سلام الله علیها خواهر امام حسین علیه السلام نیست؟ یعنی می خواهی بگویی امام فقط امام ایرانی هاست؟ حضرت زینب سلام الله علیها پسرهایش را فدای راه حق برادرش کرد. آیا ما باید بگذاریم به حریم او تعرض شود؟ آیا غیرتت قبول می کند؟» 💐 برادر دستی روی ریش سفید و توخالی اش کشید. گفت:«نه، غیرتم قبول نمی کند. اما آیا دیگران نیستند که تو باید تنها دارایی و سرمایه های زندگیت را بفرستی؟ اگر پس فردا بگویند باید بساطتتان را جمع کنید و به کشورتان برگردید چه می کنی؟» 🌷 با گوشه روسری، بینی اش را پاک کرد. گفت:«هر دو را قبول نمی کنند. گفته اند از دو برادر یکی حق اعزام دارد. اما اگر هر دو را هم می بردند، حرفی نداشتم. مهم نیست امروز کجا و فردا کجا باشم. خدا همه جا هست و هر کسی به اندازه خودش باید در قبال دینش احساس مسئولیت کند. باید در جایی که لازم است از خودش و خانواده اش بگذرد. اگر من بخواهم بگویم چرا من؟ دیگری فرزندش را بفرستد. دیگری از شوهرش بگذرد. سنگ روی سنگ بند نمی شود.» 💐 برادر آرامتر از قبل به طرف در برگشت. دست چروکیده اش را روی زبانه قفل در گذاشت. آن را کشید. در باز شد. به طرف خواهر برگشت. گفت:«باشد. امیدوارم خدا از شما این ایثار و فداکاری را به بهترین شکل بپذیرد.» @sahel_aramesh جهت پیشرفت کانال ما را در جریان نقد و نظرهایتان قرار دهید. @sadaf_313
تا حالا شدید؟😊 حال آدم های را درک می کنید؟😏 آدم های دلشان برای یک لحظه حرف زدن با معشوقشان می رود.😍 دنبال ها و هایی می گردند که با معشوقشان کنند.😌 امشب است؛ شب بازی با .😍 شبی است که می توانی با بهترین عالم خلوت کنی و قربان صدقه اش بروی.😘 چه قربان صدقه ای می تواند بالاتر و بهتر از در باشد؟ ☺️ روزی تمام باشد الهی😇 @sahel_aramesh
🌹 ! از که موجب به است مان فرما و ما را به خود درباره با او مددی نیکو نما. ! های ما را از عملش لبریز کن و خود را شامل ما کن تا رشته هایش را پاره کنیم. 🌹 @sahel_aramesh