🌷 فرازی از وصیت نامه شهید محمد ناصر اشتری :«انشاالله با توفیق خداوند متعال در ادای وظیفه موفق باشیم و بتوانیم شکرگزار این نعمت گرانقدر الهی، یعنی انقلاب که دستاورد خون هزاران شهید به خون خفته و با پرداخت بهای گران، یتیمها، معلولیتها، مظلومیتهای مردم دلاور و شهیدپرور ایران است باشیم. شکرگزاری این نعمت فقط با عمل میسر است و تنها با شعار نمیتوان پاسدار این خونهای گرانقدر شد. هر کس به حد توان خود، یکی با شرکت در نماز جمعه و دیگری با کمک مالی و آن یکی با شرکت در جبهه، خلاصه هر کس به حد توان خود و الحمد الله ملت ما عامل بوده و انشاء الله تلاش بیشتری را در این جهت پیشه خود خواهد کرد.»
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد ناصر اشتری قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد ناصر اشتری قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
246.mp3
زمان:
حجم:
1.57M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد ناصر اشتری قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
موانع استجابت دعا_5.mp3
زمان:
حجم:
11.79M
#موانع_استجابت_دعا ۵
🕋 رشد در مکتب دعا ،
آرام آرام تو را به این باور میرساند ؛
که کسی، دم به دم، در کنار توست، و تمام امور تو را وکالت و کفالت خواهد کرد...
#توکل و #توحید ؛ از محصولاتِ مکتب دعاست...
🎤 #استاد_شجاعی
📝 @sahel_aramesh
16.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲 زمزمه #دعای_فرج روزیتان
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستانک
😔 #مردم_کوفه_سرشون_نشد
با چهره ای گرفته، دفتر را جلو مادر گذاشت و با بغض و خشم گفت: ببین مامان دفترمو چه کرده؟ اینهمه مشق نوشتم پارَش کرد. هی بگو کارش نداشته باش. حقش نیس بهش بزنم؟
مادر دستی روی سر علی اکبر کشید و گفت: نه مامان، بچه اس. سرش نمیشه. اگه سرش میشد پاره نمی کرد که.
مادر به علی اصغر خیره شد. ناگهان اشک از گوشه چشم های او روی گونه هایش به حرکت درآمد. علی اکبر دستپاچه دفترش را جمع کرد، جلو مادر نشست. با دستان کوچکش اشک روی صورت مادر را پاک کرد و با بغض گفت: اصلا تقصیر خودمه. نباس دفترمو جلوش پهن می کردم. مامان گریه نکن، منم گریه م می گیره.
علی اصغر با دیدن اشک های مادر، رنگ بازی ، شور و نشاط شیطنت از چشمانش رخت بست. غم بر صورت تپلش نشست. لب نازک و کوچک پائینی اش آویزان شد. آرام آرام بغضش سر باز کرد. مادر وسط گریه گفت: مردم کوفه هم سرشون نشد.
ریزش اشک های مادر شدت گرفت. صدای گریه علی اصغر بلند شد. مادر به طرف او رفت در آغوشش گرفت و گفت: جانم. جانم...
صدای هق هق گریه مادر و علی اصغر در هم پیچید. دل علی اکبر تاب نیاورد. با گریه گفت: مامان منو ببخش. دیگه داداشیمو اذیت نمی کنم. قول میدم.
مادر دستی روی سر علی اکبر کشید. اشک های او و علی اصغر را پاک کرد و گفت: الان اون بچه اس. وقتی بزرگتر بشه همبازی و همراه همدیگه میشید. تو میشی معلمشو به اون درس یاد میدی.
علی اکبر بینی اش را بالا کشید. دست راستش را به طرف گوش خود برد و گفت: اوووه تا بزرگ بشه. حالا بخند مامان.
مادر علی اکبر را بوسید و با لبخند گفت: قربون پسر دل نازکم برم. تا چشم بهم بزنی داداشیت بزرگ شده.
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh