زیارت امام حسن علیه السلام.mp3
841.7K
✅ زیارت مخصوص امام #حسن علیه السلام در روز #دوشنبه روزیتان
🎤 با صدای #محسن_حسن_زاده
📝 @sahel_aramesh
زیارت امام حسین علیه السلام.mp3
566.6K
✅ زیارت مخصوص امام #حسین علیه السلام در روز #دوشنبه روزیتان
🎤 با صدای #محسن_حسن_زاده
📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️هر روز #محرم مهمان امام حسین علیه السلام باشیم با زمزمه #زیارت_عاشورا
🎤 #سردار_قاسم_سلیمانی
📝 @sahel_aramesh
4_5931664897396967365.mp3
4.13M
نمیشه باورم که وقت رفتنه
تموم این سفر بارش رو شونه ی منه
😭😭😭😭😭
🏴 #روضه_خانگی
🎤 #محمود_کریمی
📝 @sahel_aramesh
✅ #عبرت
🌟 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اِعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ اَلدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً
🌟 امام علی علیه السلام فرمود:از گذشته های دنیا برای باقیمانده ی آن عبرت آموز، زیرا پاره های دنیا شبیه یکدیگرند.
📚 نهج البلاغه, از نامه 69, جلد۱ , صفحه۴۵۹
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 شهید مصطفی رهنما:ای جوانان! بیایید زیر چتر روحانیون...
اینها هستند که شما را نجات می دهند و در زیر جنازه ی من به هیچ وجه عنوان ضدّ روحانیت اصیل شرکت نکند، تا چه رسد ضدّ امام...
من از روحانیت سازشکار و پست می ترسم. امیدوارم که خداوند ریشه ی آنها را بکند...
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مصطفی رهنما قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار مصطفی رهنما قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
251.mp3
2.01M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار مصطفی رهنما قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
موانع استجابت دعا_7.mp3
13M
#موانع_استجابت_دعا ۷
🦋 اُنس گرفتن با دعا؛
و موفقیت در؛ تمرکز در عبادات ،
اژدهای نَفْس شما را رام کرده،
و شما را از درگیری با هیولایِ هزار سرِ مشکلات دنیا ، رها میکند!
🎤 #استاد_شجاعی
📝 @sahel_aramesh
☑ با زمزمه #دعای_سلامتی ، سلامت #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را از خداوند خواستار شویم.
📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبتهای رهبری در ارتباط تصویری با دولت که سانسور شد!
✍عجیبه هر وقت رهبری درمورد فضای مجازی و شبکهی ملی اطلاعات صحبت میکنن سهوا همه جا بایکوت میشه!
🔇 #جنگ_روانی
🔍 #مطالبه_گری
📝 @sahel_aramesh
clip-panahian-hoseinratamanakon-64k.mp3
1.85M
🏴 شنیدم اربعین راه کربلا رو بستن
ما چه خاکی به سرمون بریزیم؟ 😭
🎙 #سخنرانی
🎤 #علیرضا_پناهیان
📝 @sahel_aramesh
📜 #داستان
😔 #حسرت_وصال
✅ #قسمت_سوم
در جواب او خروشیدم. آب بر سر ریختم. فریاد کشیدم. او پشت به من ایستاد. به پاهایش اندکی خمیدگی داد. بال های بلندش را آرام گشود. در چشم بر هم زدنی از جلو چشمانم محو شد و در تاریکی فرو رفت. سکوت مرگباری بر فضا حاکم شد. تنها صدای شیونی از دور به گوش می رسید. می خواستم زار بزنم. قطراتم را به سوی سبط پیامبر روان گردانم. اما اذن نداشتم. بدون اذن الهی هیچ کاری نمی توانستم انجام دهم. باید سر به راه می بودم و دست از پا خطا نمی کردم. از ظلم ظالمان، شقاوت ها و جهالت ها در عذاب بودم. نمی توانستم آرام گیرم.
اصلاً می شد من وجود خارجی داشته باشم و امامم تشنه سر بر بالین بگذارد؟ می شد من باشم و اهل و عیال او تشنه باشند؟ چطور می توانستم آرام بگیرم. چطور می توانستم سر در جیب خود کنم و بدون سر و صدا به راهم ادامه دهم؟ چطور می توانستم لشکریان ظلم را سیراب ببینم و امام و همراهانش را تشنه. نمی توانستم. نه، نمی توانستم.
آرام و قرار نداشتم. می خروشیدم و بر سر ظالمان فریاد می کشیدم. از طرف امام چند مرتبه، شجاع مردانی به سویم آمدند. صورت هایشان مثل قرص ماه شب چهارده می درخشید. با سیمای برافروخته شان به من خیره شدند، اما من را نمی دیدند. در دنیای ماده بودند؛ اما از ماده جدا شده و دل به هیچ چیز نداشتند. برای رسیدن به من، بزدلان را پس زدند. آب برداشتند و به طرف خیمه هایشان تاختند.
خورشید، آن روز گرفته تر از همیشه بود. جبر را از صورتش می فهمیدم. حال او از من بدتر بود. رنگ بر چهره نداشت. مثل جن زده ها چشمانش دو دو می زد. شعله های آتشینش را بی هدف به اطراف پرتاب می کرد. از شدت گرما زمین در حال بخار شدن بود. قطرات جاری درونم یکی یکی از سطحم جدا شده و در آسمان پراکنده می شدند. از اطرافم خبر چندانی نداشتم؛ اما از حال خورشید می توانستم بفهمم که اتفاق های خوشایندی در حال وقوع نیست. صدای همهمه، فریاد، ناله، گریه، ضربات شمشیرها را می شنیدم. صداها گاه اوج می گرفت و گاه برای مدت کوتاهی آرام می شد.
خورشید روبرویم قرار گرفت. لحظه به لحظه برافروخته تر می شد. چنان غمی بر چهره اش نشسته بود که جرأت نکردم حرفی بزنم. کاش آن روز از علت ناراحتیش پرسیده بودم. شاید می توانستم راهی به سوی محبوبم بگشایم. اما نه، چاره ای نداشتم. باید به وظیفه ام عمل می کردم و سر به راه، پیش می رفتم. خورشید از بالای سرم عبور کرد.
صدایی شنیدم. صدا نزدیک و نزدیک تر رسید. اسبی به تاخت مانند عقاب به سمتم آمد. عجله داشت. دل نگران بود. صدای نفس هایش لرزه بر جان سایه ها می انداخت. نزدیک من ایستاد. سوارش در چشم بر هم زدنی روی زمین قرار گرفت. به طرفم آمد. از لبان ترک خورده اش تشنگی را خواندم. چشمان پرفروغش را به من دوخت. سیمای دلربایی داشت. مجذوبش شدم. نمی دانستم کیست. گفتم شاید سبط پیامبر(ص) باشد. شاید کسی باشد که مدت هاست برای دیدنش ثانیه شماری می کنم. بر حرکاتش دقیق شدم. دستانش را داخل آب سطحم فرو برد. دستان مردانه و کارکشته¬اش را لمس کردم. مشتی آب برداشت، بالا برد. روبروی صورتش گرفت. به آب درون دستش نگاه نمی کرد، با آن حرف می زد. سنجاقک هم مجذوب چشمان مهربانش شد. در حال پرواز اندکی مقابل او ایستاد. چرخی زد. همان اطراف روی برگی به تماشا نشست.
دوست داشتم بدانم به آب درون مشتش چه می گوید. عجله داشت. آب را روی صورتم ریخت. صورتم آرام موج برداشت. حتی لبانش را با آن تر نکرد. مشکش را جلو آورد. آن را داخل قلبم فرو کرد. با تمام وجود لمسش کردم. فرصت را غنیمت شمردم. سر صحبت را با مشک باز کردم. شاید در همان چند دقیقه می توانستم نام صاحبش را دریابم.
همانطور که دور او می چرخیدم و قطرات شریانم را نثار حفره دهانش می کردم، پرسیدم:«جناب، دوست دارم اسم صاحبتان را بدانم. می شود معرفی شان کنید؟»
مشک در حالی که با عجله و قلوپ قلوپ آب سطحم را می بلعید، بریده بریده جواب داد:«چطور او را نمی شناسی؟ او فرزند اسدالله الغالب، علمدار لشگر امام حسین علیه السلام و استاد ادب است. دیدی حتی لبانش را به آب تر نکرد؟ این از ادب و متانت اوست. حتی اجازه نمی دهد بر ولی و امامش در آب خوردن سبقت بگیرد. به خود اجازه نمی دهد سیراب شود زمانی که ولی امرش تشنه در انتظار اوست.»
ادامه دارد ...
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh