#مدارا
#سازگاری
تنها وسط اتاق بین اسباب بازی هایش نشسته بود. با آنها بازی می کرد.
پدر گوشه اتاق روزنامه می خواند.
مادر داخل آشپزخانه غذا می پخت.
دو تا از ماشین هایش با هم تصادف کردند. اطرافش را دید زد. داخل سبد اسباب بازی هایش را گشت. دو تا عروسک بیرون آورد. کنار ماشین ها رفت. صدایش را بالا برد. یکی از عروسک ها می گفت:«آقا این چه وضع رانندگی است؟»
دیگری می گفت:«دلم می خواست اینطور بروم. راه باز بود و جاده دراز.»
مادر جلو اپن ایستاد. آرام صدای پدر زد. اشاره ای کرد و دوباره مشغول آشپزی شد.
پدر جلو رفت. کنار پسرش نشست. به او گفت:«من هم بیایم بازی؟»
پسر با خوشحالی پذیرفت. یکی از عروسک ها را به پدر داد. دعوا را دوباره شروع کرد.
پدر با عروسکش نگاهی به ماشین پسر انداخت و گفت:«آقا شرمنده، حق با شماست. من حواسم برای لحظه ای پرت شد. خسارتتان هر چقدر بشود، می پردازم.»
کاغذی برداشت. شماره موبایل و آدرس رفیق صافکارش را روی آن نوشت. گفت:«آقا، شما تشریف ببرید اینجا ماشینتان را درست کنید. زنگم بزنید. هزینه اش را می پردازم.»
با هم دست دادند. خداحافظی کردند. سوار ماشینشان شدند و رفتند.
قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ :
أَمَرَنِي رَبِّي بِمُدَارَاةِ اَلنَّاسِ كَمَا أَمَرَنِي بِأَدَاءِ اَلْفَرَائِضِ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 117
رسول خدا صلى اللّٰه عليه و آله فرمود: پروردگارم مرا به سازگارى با مردم امر فرمود. چنان كه به انجام واجبات امر فرمود.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh