eitaa logo
تنها ساحل آرامش
65 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 📗 😔 حسابی حالش گرفته بود. انگار برای هیچ کس اهمیت نداشت او چه روزی به دنیا آمده است. در هر بهار زندگیش جشن تولد 🎉 که هیچ، حتی به او تبریک هم نمی گفتند. حتماً پیش خودشان فکر می کردند: برای چه تبریک بگوییم؟ مگر گرفتار دنیا شدن هم تبریک دارد؟ اما روز تولد برای او یادآور یک اتفاق خاص و بزرگ بود. تولد او یادآور روز منت گذاری خدا بر پدر و مادرش👨‍👩‍👦 بود. روزی که خدا مراقبت از او را بر عهده آنان قرار داد تا تلاش کنند این موجود ناتوان را به توانمندی برسانند. روزی که او به دنیا آمد تا بیاموزد و رشد کند. 🚶 دستش را درون جیب شلوار خاکی رنگش فرو برد. چند اسکناس 💵 تا خورده از آن بیرون آورد. روی پله های ورودی خانه نشست. اسکناس ها را شمرد. فکر کرد چه چیزی می تواند بهترین هدیه تولدش باشد؟ زیر لب زمزمه کرد: اگر من به دنیا آمده ام تا بیاموزم و رشد کنم پس بهترین هدیه 🎁 باید .... 🏃 با عجله در را باز کرد و به طرف کتابفروشی رفت. داخل مغازه شد. 👴 سفیدی برف روی موهای فروشنده نشسته بود. 🤓 عینک به چشم داشت. ریش و سبیل کوتاهش قدری از سن او کاسته بود. پوست گردن فروشنده او را یاد کاغذ مچاله شده انداخت. فروشنده با لحنی مهربان امّا جدی پرسید: پسرم می توانم کمکت کنم؟ پیرمرد مثل او قد بلند بود. ☺️ عمار دستی بین موهای مشکی اش کشید و گفت: بله آقا، ممنون می شوم کتاب گناهان کبیره را برایم بیاورید. 👴 پیرمرد کتاب 📗 را از بین قفسه های مغازه پیدا کرد. با دستمالی خاکش را گرفت و گفت: اگر چانه نزنی خودم بیست درصد تخفیفت می دهم ؛ ولی اگر بخواهی چانه بزنی از تخفیف خبری نیست. 🤗 صورت عمار گل انداخت و گفت: آقا، ارزش کتاب بیش از این حرف هاست. شما قیمت بدون تخفیف هم بگویید تقدیم می کنم. ☺️ فروشنده لبخندی زد. روی جلد کتاب را دید و با احتساب بیست درصد پول کتاب را از عمار گرفت. 😄 عمار خوشحال و خندان کتاب را به سینه اش چسباند و گفت: تولد بیست سالگیت مبارک.🎉 🖊 📝 @sahel_aramesh