#انس_گرفتن
حالش بد بود. برای #درمان بیماری به بیمارستان منتقل شد.
دو روز گذشت. برای ملاقاتش رفتم.
با تمام هم اتاقی هایش #دوست شده بود. از حال بیماران کل بخش خبر داشت.
غصه شان را می خورد. درد خودش را فراموش کرده بود.
برایم از پیرزن تنهایی در طبقه پایین صحبت کرد. گفت:«خوشحال می شود به ملاقاتش برویم.»
دستم را گرفت. به ملاقات پیرزن بردم.
دهانم باز مانده بود از #محبت و #انسی که نثار اطرافیانش می کند.
أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
إِنَّ أَكْمَلَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً
الکافي , جلد 2 , صفحه 99
امام باقر عليه السّلام فرمود:كاملترين مؤمنان در ايمان خوشخلقترين آنهاست.
قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ :
اَلْمُؤْمِنُ مَأْلُوفٌ وَ لاَ خَيْرَ فِيمَنْ لاَ يَأْلَفُ وَ لاَ يُؤْلَفُ
الکافي , جلد 2 , صفحه 102
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:مؤمن الفت گير است و كسى كه الفت نگيرد و با او الفت نگيرند خير ندارد.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#ناامیدی
هوا گرم بود. دنبال جای خنکی می گشت. باید انرژی اش را برای ادامه حیات حفظ می کرد. از دور دریچه ای توجهش را جلب کرد. به طرفش دوید. به آن رسید. هوای خنک از سمت دیگر دریچه به بیرون هل داده می شد. نفس عمیقی کشید. در اندیشه اش آنجا را بهشتی زیبا تصور کرد. خوشحال شد. گفت:«بالاخره به سعادت واقعی دست یافتم. به بهشت برین رسیدم.»
آهسته و با احتیاط از دریچه گذشت. آهسته قدم بر می داشت. صدای غار و غور شکمش بلند شد. به دنبال غذا گشت. تمام محیط اطرافش را بررسی کرد. غذایی پیدا نکرد. تعجب کرد که این دیگر چه بهشتی است. سطلی را کنار دیوار دید. با خوشحالی به طرفش رفت. از دیوار بالا رفت. خم شد تا داخل سطل را دید بزند، سقوط کرد. داخل سطل گرفتار شد. دور تا دور سطل چرخید. تلاش کرد تا به بیرون راهی بیابد؛ ولی نتوانست. با خود گفت:«نباید نا امید شوی. یادت هست که نا امیدی برادر مرگ است.»
زندانی شده بود. تلاش هایش به نتیجه نرسید. صدای داد و فریادهایش را کسی نمی شنید. کسی برای نجاتش نمی آمد. نا امید شد. تشنگی و گرسنگی توانش را گرفت. وسط سطل خوابید. دست از تلاش برداشت. بعد چند روز بدنش خشک شد. توان هیچ حرکتی نداشت و بالاخره با چشمان باز مرد.
#آرامش
#داستانک
#صدف
@sahel_aramesh
روی صندلی نشست. به اسم #اسلام سخن می راند و #خلاف آن بر زبان می آورد.
دوست نداشت به فرمایشات #خدا عمل کند.
دنبال موقعیتی می گشت تا بتواند #گفتار و #رفتار شیطانی اش را به وادی #عمل بکشاند.
جز #انحراف دیگران از #راه_حق، در راه دیگری قدم نمی گذاشت.
قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ :
لَأَنْسُبَنَّ اَلْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لاَ يَنْسُبُهُ أَحَدٌ قَبْلِي وَ لاَ يَنْسُبُهُ أَحَدٌ بَعْدِي إِلاَّ بِمِثْلِ ذَلِكَ إِنَّ اَلْإِسْلاَمَ هُوَ اَلتَّسْلِيمُ وَ اَلتَّسْلِيمَ هُوَ اَلْيَقِينُ وَ اَلْيَقِينَ هُوَ اَلتَّصْدِيقُ وَ اَلتَّصْدِيقَ هُوَ اَلْإِقْرَارُ وَ اَلْإِقْرَارَ هُوَ اَلْعَمَلُ وَ اَلْعَمَلَ هُوَ اَلْأَدَاءُ إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ لَمْ يَأْخُذْ دِينَهُ عَنْ رَأْيِهِ وَ لَكِنْ أَتَاهُ مِنْ رَبِّهِ فَأَخَذَهُ إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ يُرَى يَقِينُهُ فِي عَمَلِهِ وَ اَلْكَافِرَ يُرَى إِنْكَارُهُ فِي عَمَلِهِ فَوَ اَلَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا عَرَفُوا أَمْرَهُمْ فَاعْتَبِرُوا إِنْكَارَ اَلْكَافِرِينَ وَ اَلْمُنَافِقِينَ بِأَعْمَالِهِمُ اَلْخَبِيثَةِ
الکافي , جلد 2 , صفحه 45
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:هر آينه من نسبت و نژاد اسلام را به وجهى بيان كنم كه هيچكس پيش از من و بعد از من جز به مانند آن بيانى نداشته باشد.به راستى اسلام همان تسليم است و تسليم همان يقين است و يقين همان تصديق است و تصديق همان اقرار است و اقرار هم كردار است و كردار هم انجام وظيفه است،به راستى مؤمن دينش را از رأى خود بدست نياورده ولى از پروردگار برايش آمده و آنرا دريافت كرده،همانا مؤمن يقينش در عملش ديده مىشود و كافر هم انكارش در عملش ديده مىشود سوگند به آنكه جانم به(مراد از اسلام در اينجا همان ايمان است زيرا اسلام بمعنى تسليم و تسليم به معنى يقين و اقرار كامل به اصول پنجگانه است)دست اوست كه آنان امور دين خود را نفهميدند،شما انكار كافران و منافقان را در كردارهاى بد آنان بسنجيد و تشخيص دهيد.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#وام_بانکی_یا_قرض_ربوی
صندوق قرض الحسنه بسیجیان اعلام کرده بود به بسیجیان فعال دو میلیون تومان وام می دهد. برای خرید مسکن دقیقا همین مقدار کم داشت. خوشحال شد. راهی جلو پایش باز شده بود. تمام کارهایش را انجام داد. در آخرین مراحل متوجه شد، وام دوازده درصد است. از مسئول وام دهی بانک پرسید:«این وام با این درصد مشکل شرعی ندارد؟»
جواب شنید:«نه آقا چه مشکلی؟ شما هم تا تقی به توقی بخورد پای شرع را وسط می کشید. اگر نمی خواهید زودتر بگویید تا کس دیگری را جایگزینتان کنم. تا ظهر خبرم دهید.»
به حرف کارمند نتوانست اعتماد کند. به بسیج رفت. از مسئول آنجا دوباره همان سؤال را پرسید. مسئول بسیج جواب داد:«نه آقا مشکل شرعی ندارد. اگر مشکل شرعی داشت که بانک بسیجیان دست به چنین کاری نمی زد. تا همین ماه گذشته وام هایشان چهار درصد بود. حتما اشکال ندارد که دوازده درصدش کرده اند. تازه ما خودمان قبل از شما از حاج آقایی پرسیده ایم. او هم رد اشکال فرمود. باز می خواهید مختارید می توانید خودتان هم سوال کنید.»
شرمنده از شک درون ذهنش سر پایین انداخت. تشکر کرد. وقت نداشت تا از مرجعش سؤال کند وگرنه مرغ از قفس می پرید. به طرف صندوق رفت. وام را گرفت. به حساب مسکن ریخت.
دو سال از آن ماجرا گذشت. ورق زندگیشان برگشت. هر چه کار و تلاش می کرد، فایده نداشت. نان می دوید و او هم به دنبال آن. هشتش گرو نهش شده بود. دستش را جلو هر کس و ناکسی دراز کرده و مقروض این و آن شده بود.
برای پرداخت خمس سالانه به دفتر نماینده ولی فقیه شهرشان رجوع کرد. موقع محاسبه از وام بسیجیان هم یادی شد. از حاج آقا پرسید:«آن زمان گفتند این وام با این میزان درصد اشکال ندارد و من خودم برای پرسیدن آن با مرجعم تماس نگرفتم. آیا درست گفته اند؟»
حاج آقا دستی به ریش جوگندمی اش کشید و گفت:«نمی دانم چه کسی این حکم را صادر کرده است. ولی تا جایی که ما در جریان هستیم اکثر مراجع تا چهار درصد را بدون اشکال می دانند و بیشتر از آن را در حکم ربا و حرام می دانند و اجازه نمی دهند. مرجع شما کیست؟»
ناراحت شد. گفت:«عرض کرده بودم؛ مقام معظم رهبری.»
حاج آقا سری تکان داد و گفت:«بله، حضرت آقا جدیدا تا هفت درصد را هم اجازه داده اند و بیشتر از آن را حرام می دانند.»
اخم هایش در هم رفت. بدنش گر گرفت. با عصبانیت گفت:«یعنی چه آقا، مگر مملکت اسلامی نیست؟ مگر اسمش بانک جمهوری اسلامی ایران نیست؟»
حاج آقا خیلی خونسرد جواب داد:«آقا به اعصابتان مسلط باشید. اسم مملکت اسلامی است. اما این خود مردم هستند که باید خواستار اجرای اسلام شوند وگرنه در مملکت اسلامی، اسلام مهجور می شود. خود مردم باید پیگیر باشند. هم خودشان به اسلام عمل کنند و هم خواستار اجرای آن به صورت کامل شوند.»
خشمش را فرو خورد. پرسید:«حالا چطور مالم را پاک کنم و از این بدبختی ای که درونش گرفتار شده ام رهایی یابم.»
حاج آقا گفت:«الحمدلله شما اهل خمس هستید. خمس مالتان را داده اید. پول وام را صرف خرید هر چیزی کرده اید، اگر خمس آن مورد را نداده اید بدهید، مالتان پاک می شود و إن شاءالله برکت به زندگیتان برمی گردد.»
برای پرداخت آخرین قسط وام به بانک رفت. روی صندلی در انتظار نشست. بانک شلوغ بود. از پیرمرد کناریش پرسید:«شما هم می خواهید قسط بپردازید؟»
-«نه می خواهم وام بگیرم.»
-«چند درصد است؟»
-«می گویند هجده درصد.»
چشمانش گشاد شد. گفت:«می دانید مراجع بیش از چهار درصد و حضرت آقا بیش از هفت درصد اجازه نداده اند و بیشتر را حرام می دانند؟»
-«نه یعنی چه؟ مگر بانک اسلامی نیست؟ این دیگر چه مسخره بازی ای است درآورده اند؟»
-«یعنی حکم ربا دارد و بانک و بانکدار با سوء استفاده از عنوان اسلام، مردم را فریب داده و آن ها را جزو ربا دهندگانی قرار می دهند که مورد نفرین خدا هستند. حالا شما با این توضیحاتی که دادم باز هم می روید وام را بگیرید؟»
پیرمرد آهی کشید و گفت:«چاره دیگری ندارم. طلبکار پاشنه در را از جا کنده است. اگر پولش را ندهم آبرویم را می ریزد و شاید مجبور شوم در این سن، چوب حراج به خانه و زندگیم بزنم.»
دلش به حال پیرمرد سوخت. نوبتش شد. خداحافظی کرد. وام را پرداخت و برای همیشه از آن بانک بیرون رفت.
پی نوشت: موقع گرفتن وام حتماً نظر مرجع تقلیدتان را جویا شوید تا خدایی نکرده به ربا گرفتار نگردید.
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#بخشش_گناهان
#خواب_ترسناک
#رنج_کار
لشگری از آدم خوارها دوره اش کردند. شمشیری به دست داشت. هر کدام جلو می آمدند با ضربتی به درک واصل می شدند. اما تعدادشان آنقدر زیاد بود که هر چه می کشت به چشم نمی آمد.
ده نفر با هم جلو رفتند. می چرخید. شمشیر می زد. اما هیچ کدام کشته نمی شدند. می خواستند زنده زنده او را بخورند. شمشیر از دستش افتاد. هر کدام به عضوی از بدنش چسبیدند. دندان های تیزشان را در پوست و گوشتش فرو کردند. درد بر جانش نشست. قلبش فشرده شد.
کسی تکانش داد. صدایی شنید:«خواب می بینی؟ بیدار شو.»
چشمانش را باز کرد. همسرش بالای سرش نشسته بود. گفت:«فکر کنم خواب بدی می دیدی. صداهای بدی در می آوردی.»
سرش را به نشانه تأیید تکان داد. آب دهانش را فرو داد و گفت:«الحمدلله که همه اش خواب بود.»
بلند شد. لباس پوشید. برای درآوردن لقمه حلال از خانه بیرون رفت.
قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ :
إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ لَيُهَوَّلُ عَلَيْهِ فِي نَوْمِهِ فَيُغْفَرُ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ إِنَّهُ لَيُمْتَهَنُ فِي بَدَنِهِ فَيُغْفَرُ لَهُ ذُنُوبُهُ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 444
امام صادق عليه السّلام فرمود:
بهراستى مؤمن خوابهاى پريشان ببيند و بترسد و بخاطر ترسش گناهانش بخشیده شود و تنش (با کار) در رنج افتد پس گناهش آمرزيده شود.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#وعده_سر_خرمن
سمیه به عروسک های پشت ویترین خیره شد. دست پدر را کشید. عروسکی را نشان داد. با التماس گفت:«بابا، این عروسک را برایم می خری؟»
پدر لبخندی زد و جواب داد:«چرا که نه عزیزم، حتماً برایت می خرم.»
سمیه خوشحال دست پدر را محکم گرفت و گفت:«پس بیا برویم داخل مغازه برایم بخر.»
پدر گونه های گل انداخته سمیه را بوسید. با لبخند معناداری گفت:«الان نه عزیزم، صبر کن پولدار شوم برایت می خرم.»
سمیه سرش را پایین انداخت. با ابروهایی درهم رفته، دنبال پدر رفت. هر دفعه پدر حقوق می گرفت؛ می پرسید:«بابا، الان پولدار شده ای. می توانی برایم آن عروسک را بخری.»
پدر با لبخند جواب می داد:«این پول را باید خرج کارهای ضروری تر کرد. دخترم، صبر کن. برایت می خرم.»
پدر هرگز پولدار نشد.
#آرامش
#داستانک
#صدف
@sahel_aramesh
#کلید_بدیها
چهره هایی زشت و ترسناک داشتند.
وارد خانه ای تاریک و وحشتناک شدند.
هر کدام به اتاقی رفتند.
در اتاق ها را به رویشان بستند.
آن ها را #قفل کردند.
قفلی نیز بر در ورودی خانه زدند.
#کلید آن ها را پشت در گذاشتند.
أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَ تِلْكَ اَلْأَقْفَالِ اَلشَّرَابَ وَ اَلْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ اَلشَّرَابِ
الکافي , جلد 2 , صفحه 338
حضرت باقر عليه السلام فرمود: خداى عز و جل براى بدى قفلهائى قرار داده، و كليدهاى آنها را شراب قرار داده، و دروغ بدتر از شراب است.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh