eitaa logo
تنها ساحل آرامش
68 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
وارد هر مجلسی می شد. خیلی زود جمع از یکدیگر متفرق می شدند. اگر می خواست با کسی مدتی حرف بزند، چند دقیقه ای که می گذشت آن فرد بهانه کاری می آورد و از او دور می شد. هیچ کس تحمل هم نشینی با او را نداشت. قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : إِنَّ مِنْ شَرِّ عِبَادِ اَللَّهِ مَنْ تُكْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ . الکافي , جلد 2 , صفحه 325 رسول خدا صلّى الله عليه و آله وسلم فرمود: از بدترين بندگان خدا كسى است كه براى هرزه گوئى و دشنام‌گوئيش از همنشينى و مجالست با او كناره‌گيرى شود. @sahel_aramesh
🍀 روی زمین نشست. به قطعه سنگی خیره شد. با دستان پینه بسته اش آن را برداشت. جلو چشمانش گرفت. خطاب به آن گفت:«ای سنگ، کاش تو ارزش و بها داشتی. کاش تو مزد زحمات صبح تا شبم را می پرداختی.» ☘ سنگ را سر جایش انداخت. گرمای آفتاب صورتش را گزید. کلاه حصیری اش را روی سر گذاشت. بیل را روی دوش گرفت و به طرف مزرعه حرکت کرد. گاهی هنگام شخم زمین سنگی وسط زمین پیدا می کرد. آن را به پسرش می داد تا به خانه ببرد. آنها را کنار طویله روی هم می گذاشت. با همان سنگ ها سقف طویله را زد. 🍀 سال ها گذشت. فرزندانش بزرگ شدند. درس خواندند. یکی از پسرهایش مثل پدر، عاشق خاک، زمین و سنگ بود. دانشجوی معدن شد. انواع سنگ ها را شناخت. روزی گوشه طویله سنگی پیدا کرد. آن را به آزمایشگاه دانشگاه برد. آن سنگ، خبر از معدن سنگ ارزشمندی داشت. ☘ پسر به خانه برگشت. از پدر درباره سنگ پرسید. پدر دستش را گرفت و با کمری خمیده او را به مزرعه برد. محل پیدا کردن تک تک سنگ ها را دوباره به پسر نشان داد. خاطرات کودکی اش را برایش تعریف کرد. پسر دست پدر را بوسید. گفت:«پدر جان، مزرعه ما قلب یک معدن سنگ گرانبهاست. سالها شما روی گنج کار می کردید و نمی دانستید. با اندکی سرمایه گذاری می توانیم صاحب معدنی بزرگ شویم و برای جوانان منطقه نیز کارآفرینی کنیم. باید عدهای را هم برای تراش آن ها آموزش دهیم تا از خام فروشی جلوگیری کنیم و سودش به جیب مردم خودمان و کشورمان برود.» @sahel_aramesh
🌹 ! ، ، ، ، و ما را از و با ایمان از شر در دژ استوار و قلعه ی نگهدارنده و بازدارنده قرار ده و آنها را برای دفع ضرر او زره های نگهدارنده بپوشان و به آنها برای با او سلاح برنده عطا فرما. ! این دعایم را شامل حال کسی کن که به تو دهد و به تو ورزد و در راه حقیقیت با دشمنی نماید و در آموختن برای بر او از تو پشتیبانی جوید. 🌹 @sahel_aramesh
دست به کمر ایستاد. اخم هایش را درهم برد. گفت:«هر بلایی که بر سرم می آید از طرف خداست. مگر او نمی تواند بهترین را برایم بخواهد؟ اوست که این بلاها را پشت سر هم بر من فرود می آورد.» شوهرش با مهربانی گفت:«زن، اینها چه حرف هایی است که بر زبان می آوری؟ خدا جز خیر برای بندگانش نمی خواهد. این بلاها یا نتیجه اعمال خودت است یا امتحان است.» زن صدایش را بالا برد. با فریاد گفت:«مگر من چه کرده ام که مستحق چنین عذاب هایی هستم؟ اگر نخواهم امتحان پس دهم باید چه کسی را ببینم؟» مرد جواب داد:«اولا ما معصوم نیستیم. دوما خدا ما را به دنیا آورد تا امتحان پس دهیم پس نمی خواهم، نداریم.» أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: إِنَّ رَجُلاً فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ عَبَدَ اَللَّهَ أَرْبَعِينَ سَنَةً ثُمَّ قَرَّبَ قُرْبَاناً فَلَمْ يُقْبَلْ مِنْهُ فَقَالَ لِنَفْسِهِ مَا أُتِيتُ إِلاَّ مِنْكِ وَ مَا اَلذَّنْبُ إِلاَّ لَكِ قَالَ فَأَوْحَى اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَيْهِ ذَمُّكَ لِنَفْسِكَ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَتِكَ أَرْبَعِينَ سَنَةً . الکافي , جلد 2 , صفحه 73 امام رضا عليه السّلام فرمود: مردى در بنى اسرائيل چهل سال عبادت خدا كرد و سپس قربانى نمود و از او پذيرفته نشد، با خود گفت: اين وضع از خودت پيش آمد و غير از تو گناهكار نيست. امام فرمود: خداى تبارك و تعالى باو وحى نمود كه: نكوهشى كه از خود كردى از عبادت چهل سالت بهتر بود. @sahel_aramesh
🌺 داخل اتوبوس نشست. کم کم اتوبوس پر شد. به زنان اطرافش نگاه انداخت. احساس کرد بین آن ها غریبه است. حتی یک خانم چادری بدون آرایش به چشم نمی آمد. با خود گفت:«الان من در نظر این خانم ها چه هستم؟ یک غار نشین ما قبل تاریخ؟ یعنی همانطور که من معنی آرایش آنها را متوجه نمی شوم، آنها معنی رو گرفتن من را متوجه نمی شوند؟» 🌺 ذهنش به سال ها قبل برگشت. زمانی که یازده سال داشت. بعد از جلسه اولیاء و مربیان همراه مادرش به خانه برگشتند. در بین راه از مادر درباره جلسه پرسید. مادر گفت:«حرف هایی که هر جلسه می گویند را تکرار کردند. حرف جدیدی نداشتند.» 🌺 مادر به جریان هایی که سمیه از اتفاقات روز برایش تعریف می کرد با دقت گوش داد. بعضی جاها او را به خاطر عملکرد درستش تشویق و گاهی عملکرد نادرستش را گوشزد می کرد. سمیه حرف هایش تمام شد. ساکت انتهای کوچه را زیر نظر داشت. دوست داشت هر چه زودتر به خانه برسند. لباس هایش را بکند و استراحت کند. مادر نگاهی به سمیه انداخت. گفت:«دخترم تو دیگر بزرگ شده ای. بعضی دخترها و خانم ها بدون آرایش زیبا هستند و قلب بعضی پسرها و مردها بیمار است. چشمانشان روی صورت زن ها می دود تا از زیبایی آنها سوء استفاده کنند و مفت و مجانی لذت ببرند. دخترم، تمام دخترها و خانمها مثل حضرت زهرا سلام الله علیها باید خودشان را از نامحرم بپوشانند و راه سوء استفاده را بر آنها ببندند.» 🌺 صحبت های مادر بر جان سمیه نشست. مادر از حضرت زهرا سلام الله علیها و حجب و حیایش برایش گفت. سخنان مادر آنقدر برایش دل نشین بود که به آخر کوچه نرسیده، سمیه با چادرش جلو نیمی از صورتش را پوشاند. او به سفارش مادر طوری رو گرفت که زیبا نباشد. هر کس او را دید، بگوید:«این دختر چقدر زشت است.»به این شکل دندان طمع مردان بد سرشت را بکشد. 🌺 سمیه یاد پیش دانشگاهی افتاد. آن سال بعضی اساتید مرد بودند. او تنها شاگردی بود که سر کلاس چادرش را داخل کشو نمی گذاشت. مدام با دوستانش صحبت می کرد تا آن ها نیز چادرشان را جلو استاد مرد سر کنند. اما آنها نمی پذیرفتند. تا اینکه روزی با همدیگر سر صحبت را باز کردند. سمیه از مزایای حجاب گفت و از حضرت زهرا علیها السلام تعریف کرد. یکی از دوستانش رشته کلام را از او گرفت و خودش ادامه داد. سمیه دهانش باز ماند. گفت:«شما که این مسائل را خوب می دانید. چرا جلو استاد چادر سر نمی کنید؟» 🌺 دوستش با کمال خونسردی جواب داد:«برای اینکه می خواهیم استاد حال کند؟» 🌺 سمیه از آن همه حماقت تعجب کرد. به دوستانش گفت:«اگر واقعاً نیتتان این است خودتان را به فنا داده اید. پس دیگر راه من از شما جداست. من دوست ندارم مرد نامحرم مفت و مسلم از اندامم و زیباییم لذت ببرد. دیگر با چادر سر کردنم کار نداشته باشید. من هم با شما کار ندارم. ولی حیف، کاش بیشتر برای خودتان ارزش قائل بودید.» 🌺 سمیه به خانمهای داخل اتوبوس نگاه کرد. دلش به حال تک تکشان سوخت. دوست داشت همه ارزش وجودی خودشان را بدانند. زیبایی هایشان را زیر چادر، بدون آرایش پنهان کنند تا شخصیتشان هویدا شود. سمیه به زمانی فکر کرد که وارد مجلسی می شد. در آن مواقع، صورت آرایش کرده و مدل لباس زن ها برایش جلوه می کرد. گاهی از آرایشی خوشش می آمد و آرایشی را ناهمگون می دانست. این مواقع فقط ظاهر بود که قضاوت می شد. سمیه از خودش پرسید:«یعنی خانم ها دوست دارند همه جا از روی ظاهر قضاوت شوند؟» @sahel_aramesh
🌹 ! آنچه در کار ما زند، و آنچه را ببندد، باز کن و آنچه برای ما بیندیشد، نما و وقتی قصد ما کند، او را بازدار و آنچه را و نماید، . 🌹 @sahel_aramesh
يقطين بن موسى از طرفداران بنى‌عباس بود و در دستگاه آنها نفوذ داشت رفتارش نزد امام صادق عليه السّلام مورد رضايت نبود و كارش سبب شد كه امام به خود و فرزندانش نفرين كرد ولى پسرش على در زمان امام هفتم مقامى بزرگ داشت و در بسيارى از موارد به يارى امام مى‌شتافت و وقتى نگرانى خود را از نفرين امام صادق عليه السّلام نسبت به يقطين و فرزندانش ابراز داشت امام هفتم به او اطمينان داد كه نگران مباش. عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ مُوسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنِّي قَدْ أَشْفَقْتُ مِنْ دَعْوَةِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَلَى يَقْطِينٍ وَ مَا وَلَدَ فَقَالَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُ فِي صُلْبِ اَلْكَافِرِ بِمَنْزِلَةِ اَلْحَصَاةِ فِي اَللَّبِنَةِ يَجِيءُ اَلْمَطَرُ فَيَغْسِلُ اَللَّبِنَةَ وَ لاَ يَضُرُّ اَلْحَصَاةَ شَيْئاً الکافي , جلد 2 , صفحه 13 على بن يقطين گويد:به امام كاظم عليه السّلام گفتم:من از نفرين امام صادق عليه السّلام به يقطين و فرزندانش نگرانم،در پاسخ فرمود:اى ابا الحسن چنان نيست كه تو گمان مى‌برى،همانا مؤمن در پشت كافر چون سنگ‌ريزه‌اى است ميان خشت،باران مى‌آيد و آن خشت را مى‌شويد و مى‌برد و به سنگريزه زيانى نمى‌رساند. @sahel_aramesh
🍀 شاه رفت. امام آمد. امام رفت. روح الله به ملکوت اعلی پیوست. تیتر روزنامه های چهل سال قبل را زیر و رو می کرد. خاطرات برایش تازه می شد. عکس های روزنامه ها را با دقت می دید. حالت چهره ها برایش جالب بود. عینکش را کمی بالا و پایین کرد. به خنده روی لبان مردم هنگام رفتن شاه خیره شد. با خود گفت:«حق داشتند بخندند. از دست ظلم شاه به تنگ آمده بودند. اما چرا قبل از اینکه امام شیرشان کند، موش بودند؟ درون خانه هایشان از ترس خزیده بودند و کام نمی گشودند؟» 🍀 به عکس امام در حال پیاده شدن از هواپیما خیره شد. ابهت امام چشمانش را گرفت. گفت:«حقا که بزرگ مردی چون او با ایمانی غیر قابل نفوذ می توانست امام و رهبر مردم باشد. او بود که مردم را شیر کرد و از خانه ها بیرون کشید. مردمی که از ظلم به تنگ آمده بودند، پیشوایی ظلم ستیز و پا به کار می خواستند. او هم پای کار ایستاد. تبعید شد؛ اما خم به ابرو نیاورد. سختی کشید، اما مردم را رها نکرد. تا جان گرفتن انقلاب پا به پایشان راه رفت.» 🍀 سیل جمعیت تابوتی روی دست داشتند. روی تابوت عمامه ای سیاه قرار داشت. آهی کشید. گفت:«دنیا جای ماندن نیست. همه باید بروند. یک روز هم نوبت ما می رسد. خدا برای هر کسی زمانی مشخص کرده است. اما امام با رفتنش داغی سنگین بر دل پیروانش گذاشت. آنها ماندند و انقلابی نوپا. بعضی خوب درخشیدند. نورشان عالم تاب شد و برخی سیاهی کارهایشان بر سر انقلاب سایه افکند. انتخاب های نا به جای مردم نگذاشت طعم شیرین انقلاب را کامل بچشند. انقلاب بزرگ شد. رشد کرد؛ اما سایه افکن ها نگذاشتند انقلاب تنومند شود. جلو نور را گرفتند.» @sahel_aramesh