eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 فدای یه تار موهات پروانه، خانه را جمع و جور کرد. بوی غذا دهانش را آب انداخت. در قابلمه سوپ را برداشت. هم زد. با دست بوی آن را به سمت بینی اش هدایت کرد. بوی مطبوع غذا را بلعید. به به و چه چه راه انداخت. در قابلمه را گذاشت. نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. با خواندن جمله «تو را من چشم در راهمِ» روی ساعت، قلبش مثل قلب گنجشک تپیدن گرفت. ده دقیقه تا آمدن حامد فرصت داشت. سریع سفره ناهار را چید. لباسش را بو کرد. لباسش تمام بوی غذا را بلعیده بود. به طرف کمد لباس رفت. از بین لباس ها پیراهن مورد علاقه حامد را بیرون آورد. آن را پوشید. به صورتش عطر گل محمدی مالید. قدری آرایش بر آن نشاند. صدای زنگ بلند شد. درون آیینه خودش را برانداز کرد. حامد پسند شده بود. سریع به طرف در رفت. از درون چشمی بیرون آمدن حامد از آسانسور را دید. دستش را روی دستگیره گذاشت. به محض رسیدن حامد، دستگیره را به سمت پایین فشرد. در باز شد. پروانه همراه در عقب نشینی کرد. انگشتانش را به سمت حامد نشانه رفت. به محض ورود حامد ماشه را چکاند:«بنگ بنگ بنگ ... » حامد دهانش را باز کرد و در یک حرکت تمام تیرها را بلعید. با خنده گفت:« همه تیرات رو خوردم.» پروانه مثل بچه ها پا کوبید:«چرا تیرام رو خوردی؟ می خواستم بکشمت.» حامد در را بست. جلو رفت. دست دور گردن پروانه انداخت. صورتش را بوسید. گفت:«عزیزم من کشته عشق توام. چه بوی خوبی میاد، پروانه ام رفته روی گل محمدی نشسته، بوش رو گرفته؟» پروانه خندید و گفت:«بله، یه سر به باغ گل زدم. فعلا بیا بریم که غذا سرد شد.» پروانه و حامد کنار سفره نشستند. حامد نگاهی به سفره انداخت. از سلیقه پروانه تعریف کرد و گفت:« دوسِت دارم. بهترین همسر دنیایی برام.» پروانه با لبخند جواب داد:«قابل عزیز دلم رو نداره.» حامد با گذاشتن اولین قاشق درون دهان، دلش ترشی خواست. گفت:« کاش ... هیچی هیچی... شما خیلی زحمت کشیدی، خودم میارم.» سراغ کابینت رفت. خواست پیاله بردارد، دستش به یکی از بشقاب های بلور خورد. بشقاب افتاد. پودر شد. تا نزدیک اپن تکه هایش پرید. پروانه از ناقص شدن سرویس بشقاب ها ناراحت شد. حامد دستپاچه گفت:«ببخشید. یهویی شد.» پروانه خواست بگوید:«شما مردا هیچ کدومتون حواس ندارید. نمی خوردی این ترشی رو. می گفتی خودم بیارم.» زبانش را نگه داشت. با خودش گفت:«یعنی ارزش یه بشقاب بیش از عشقته که میخوای چیزیش بگی؟ دوست دارمای چند دقیقه قبلت رو حالا ثابت کن.» حامد خواست جا به جا شود. پروانه بلند شد. گفت:« از جات تکون نخور. خدایی نکرده شیشه نره تو پات. صبر کن جارو بکشم.» جارو برقی را روشن کرد. تمام کف آشپزخانه را جارو کشید. حامد با صدایی غمزده گفت:«ببخشید. ن ...» پروانه نگذاشت حامد عذرخواهیش را ادامه دهد. با لبخند و از ته دل گفت:«فدای یه تار موهات.» 🖊 📝 @sahel_aramesh
هدایت شده از نامه خاص
✨خدای من! 🍃رسیدن به جوار تو و قرب تو چه لذت بخش و آرامش آفرین است‌. 🌸یاریم نما تا به جوار و قرب تو برسم تا در دریای آرامش و عشق تو غوطه ور گردم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌿 ◾ قَالَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : خُذْ بِالاِحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلاً. ▪ امام صادق عليه السلام فرمود: در همه كارهايى كه برايت پيش مى آيد، محتاط باش. 📚 ميزان الحكمه ,جلد سوّم ,صفحه 261؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل , جلد۱۷ , صفحه۳۲۲ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷فرازی از وصیت نامه شهید حسن شفیع زاده:خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده ام تا جان خود را بفروشم. امیدوارم خریدار جان من تو باشی، نه کس دیگر. .. دلم میخواهد که در آخرین لحظه های زندگی ام، بدنم و جسمم آغشته به خون در راه تو باشد، نه راه دیگر. … سلام بر امت شهید پرور و نمونه که با حضور همیشگی خود در همه صحنه های حق علیه باطل، اسلام و امام را یاری کرده و قدرت نفس کشیدن و خواب راحت را از دشمن سلب کرده است . 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حسن شفیع زاده قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسن شفیع زاده قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
441.mp3
1.93M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار حسن شفیع زاده قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قَالَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ :خُذْ مِنْ حُسْنِ اَلظَّنِّ بِطَرَفٍ تُرَوِّحُ بِهِ قَلْبَكَ وَ يَرُوحُ بِهِ أَمْرُكَ. 🌷 امام صادق عليه السلام فرمود: از خوش بين بودن بهره اى برگير ، تا با آن دلت را آرام كنى و كارَت پيش رود . 📚 ميزان الحكمه ,جلد ششم ,صفحه 568؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۷۵ , صفحه۲۰۹ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷فرازی از وصیت نامه شهید علی اکبر آجودانی:دنيا محل گذر است و روزي همه از اين دار فاني خواهند رفت. لذا دل به اين دار فاني نبنديد كه اين دل دادن سرچشمه تمام گناهان است. طوري با اين عجوزه (دنيا) برخورد كنيد كه در محشر سرافراز باشيد. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار علی اکبر آجودانی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی اکبر آجودانی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
442.mp3
1.87M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار علی اکبر آجودانی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 صدای جیر جیرک ها در میان هوهوی باد می چرخیدند. نسیم خنکی صورت سنگریزه کوچک را نوازش کرد. به نور مهتاب رسیده تا کنار پایش خیره شد. زیر لب گفت:« چرا هنوز نیومده، نکنه براش اتفاقی افتاده باشه؟» سنگریزه کناری تن تیزش را به سنگریزه کوچک زد:« چی میگی؟» سنگریزه لبش را جوید، به ورودی غار نگاه کرد:« هر شب، این موقعه ها مگه اینجا نبود، دلم براش تنگ شده ، پس کِی... » حرفش تمام نشده بود که گوی مهتابی آسمان، سایه مردی را تا انتهای غار کشید. مرد از روشنایی مهتاب به سیاهی مطلق غار وارد شد. صدای خش خش پاهایش روی سنگریزه ها قلب سنگریزه کوچک را آرام کرد. مرد روی زمین کنار سنگریزه نشست. چشم هایش را بست و دستانش را به آسمان بلند کرد. سنگریزه کوچک به صورت خیس از اشک او نگاه کرد. شانه اش را به سنگریزه کناری زد:« هِی! اومد. کاش زمزمه هایش را شروع کند. قلبم با شنیدنشان به آسمان پرواز می کند... .» مرد لب هایش را گشود:« پروردگارا! بندگانت را بیامرز... .» سنگریزه کوچک چشمانش را بست با بقیه دوستانش کلمه به کلمه با او تکرار کردند. یکدفعه نور شدیدی پشت چشمانش احساس کرد. چشمانش ‌را باز کرد. نور تمام اطرافشان را گرفته بود. چشمان مرد گرد شده بود. تپش قلبش مثل قلب گنجشک اوج گرفت. سنگریزه لرزید. نور به مرد نزدیک شد و به درونش قدم گذاشت. صدایی از میان نور گفت:« بخوان.» مرد به اطرافش نگاه کرد. جز سنگ های کوچک و بزرگ در هم تنیده و بر هم فشرده چیزی ندید. با صدای آرامی گفت:« تو کیستی؟» صدا گفت:« جبرئیل. ای محمد! » حضرت محمد(ص) به پشت سرش نگاه کرد. کسی را ندید. از غار بیرون رفت. به راست و چپش نگاه کرد. کسی را ندید. به درون غار برگشت. سنگریزه کوچک گفت:« جبرئیل اینجا چه کار داره؟» نور به سمت حضرت محمد(ص) نزدیک شد. دو دست نورانی با لوح سفیدی جلوی دیدگان محمد (ص) ظاهر شد،گفت:« بخوان.» حضرت محمد (ص) گفت:« من بلد نیستم بخوانم.» نور دور بدن محمد(ص) پیچید و گفت:« با من بخوان.» محمد (ص) به لوح خیره شد و همصدا با جبرئیل خواند:« ‏اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ،خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ، الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، الَّذِي عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ. بخوان به نام پروردگارت كه آفريد،انسان را از علق آفريد، بخوان و پروردگار تو كريمترين [كريمان] است،همان كس كه به وسيله قلم آموخت،آنچه را كه انسان نمى‏ دانست [بتدريج به او] آموخت.» سکوت حکمفرما شد. یکدفعه نور ناپدید شد. همه جا در تاریکی فرو رفت. بدن محمد (ص) در گرما می سوخت. تمام بدنش عرق کرده بود. محمد(ص) جملات را با خود زمزمه کرد. با تکرار کلمات بدنش می لرزید. دانه های اشک از چشمانش جاری شد. سر بر زمین گذاشت و به پرودگار عالم سجده کرد. کلمات را دوباره و دوباره تکرار کرد. سنگ ها و سنگریزه ها هر بار با او تکرار می کردند. محمد سر از روی زمین بلند کرد به ورودی غار نگاه کرد. نور را در آسمان دید. زمزمه ای شنید:« ای محمد! پروردگار جهان تو را رسول و فرستاده ی خود در میان مردم قرار داده و من جبرئیل مأمور این بشارت به تو هستم.» سنگریزه کوچک میان خنده و گریه گفت:« الحمدلله امین شهر، رسول خدا روی زمین شد.» 🖊 📝 @sahel_aramesh
🍃 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ:فِي اَلضِّيقِ وَ اَلشِّدَّةِ يَظْهَرُ حُسْنُ اَلْمَوَدَّةِ. 🍃 امام على علیه السلام فرمود: در تنگى و سختى است که محبت راستین آشکار مى شود. 📚 میزان الحکمه ،جلد دوّم،صفحه ۴۱۹؛ غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۴۷۹ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷فرازی از وصیت نامه شهید محمد رضا کریمی:برادران قدر این انقلاب و این جنگ را بدانید به والله این جنگ برای ما نعمت است اینقدر باید در این راه شهید بدهیم که راه کربلا باز شود و قدس عزیز آزاد شود ما در این راه شهیدانی داده ایم که واقعاً برای این انقلاب مثمر ثمر بوده اند شهیدانی که هرگز پیکرهایشان به سوی خانهایشان حمل نشد و بر روی دوش دوستان و آشنایان قرار نگرفت. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد رضا کریمی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد رضا کریمی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
443.mp3
1.97M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد رضا کریمی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
🔹 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ:حُسْنُ اَلظَّنِّ يُخَفِّفُ اَلْهَمَّ وَ يُنْجِي مِنْ تَقَلُّدِ اَلْإِثْمِ 🔸 امام على علیه السلام فرمود: خوش بینى، اندوه را مى کاهد و از افتادن در بند گناه مى رهاند . 📚 میزان الحکمه ,جلد ششم,صفحه ۵۶۸؛غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۳۴۴,حدیث ۴۸۲۳ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷فرازی از وصیت نامه شهید سعید جان بزرگی: پاسداران براي خدا از هر چه دارند مي گذرند و لذت در سنگر و جبهه را احدي جز خودشان نمي دانند. لذت عاشق هنگام ديدن معشوق و خلوت با او چگونه است؟ پاسداران شب هنگام به خواب پشت پا مي زنند و مشغول راز و نياز با حق تعالي مي شوند. سپاه و جبهه جوارالله است و محلي است كه انسان مي تواند به وجه الله نظر كند. بدين گونه است كه حضرت امام خميني(ره) فرموده اند كه: اي كاش من هم يك پاسدار بودم. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سعید جان بزرگی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار سعید جان بزرگی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
444.mp3
1.77M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار سعید جان بزرگی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 🌸جواد کلید را داخل قفل در گذاشت، نفس عمیقی کشید. به در خیره شد. دلش نمی خواست وارد خانه شود. پاهایش در کفش مثل تخم مرغ در حال آب پز شدن بود. کلید را در قفل آرام چرخاند. نور قبل از او به درون خانه قدم گذاشت. 🍃به آشپزخانه سرد و تاریک سرک کشید. روبروی تلویزیون نشست. کنترل را برداشت، صدای تلویزیون همزمان با صدای بسته شدن در خانه بلند شد. نگاه جواد به سمت در کشیده شد. دیدن کیسه خرید لوازم آرایشی، پوزخند بر لبان جواد نشاند. لیلا در خانه به ندرت از لوازم آرایشی استفاده می کرد. جواد سلام آرام او را بی جواب نگذاشت. لیلا بدون اینکه حرف دیگری بزند به اتاق رفت. 🌺آرم شروع اخبار ، تمام حواس جواد را به خودش جلب کرد. صدای ناله روده اش باعث شد نگاهش از یخبندان تبریز به درون آشپزخانه خاموش اسکیت بازی کند. با صدای بلند رو به اتاق گفت:« شام درست نمی کنی؟» لیلا بلندتر گفت:« نه، مگه من کلفتتم هر چی میخوای خودت بلند شو درست کن.» 🍃جواد با کف دست روی ران هایش زد و گفت:« باز شروع شد، مگه من کلفتم! آخه این زندگی که ما داریم، هر چی ازت میخوام این جمله را مثل چماق بردار و بکوب تو سرم. اگه به این حرف باشه که منم نباید کار کنم.» 🌸لیلا دست به کمر از اتاق خارج شد و گفت:« وظیفته کارکنی و خرجی بدی .» جواد تخم مرغ ها را درون ماهی تابه شکست، گفت:« این حرفا را هزار بار زدیم، دیگه بسه. فکر می کردم بعد اون همه مشاور رفتن و بحث دیشب شاید،شاید نظرت درباره زندگی مشترک چیزی غیر از خرید و تفریح با دوستان بشه ؛ ولی انگار آش همون آشه و کاسه همون کاسه.» 🍃لیلا ابروهای کلفت تتو شده اش را گره زد. وسط سالن ایستاد، گفت:« منظور؟» جواد ماهی تابه را روی اپن آشپزخانه گذاشت،خیره به چشمان عسلی لیلا گفت:« زن زندگی می خواستم تا با حضورش خونم روشن و گرم باشه.» 🌺لیلا چشمانش را مثل شمشیر به سمت جواد کشید. جواد قبل از اینکه داد و بیداد لیلا شروع شود تا او هم جوش بیاورد، پیش دستی کرد و گفت:« داد و بیداد دردی رو دوا نمی کنه . من می خوام اوضاع رو تغییر بدم، تلاشم کردم ؛ولی مثل اینکه تو نمی خوای.» جواد به سمت در خانه رفت و از خانه خارج شد. 🖊 📝 @sahel_aramesh
💌شما از:گمنام🌻 به:منجی عالم بشریت🌺 ✨السلام علیک یا اباصالح المهدی 🌟نور چشمم سلامٌ علیکم امیدوارم نشاط عید بزرگ دیروز همچنان در قلب شما برقرار باشد و امروز فکری عملی از ما سر نزد که خوشی قلبتان را به غم و اندوه بدل کند... 🌿آقا جمعه ها با شما عجین شده اند اصلا جمعه و امام زمان و غم نبودنش و غیبت غمبارش باهم است کی میشود طومار این غمنامه با قدم مبارک شما برای همیشه پیچیده شود و دلمان تا ابد شاد گردد... 💐اللهم عجل الولیک الفرج به حرمت قلوب مطهر مومنین و منتظران واقعی حضرتت🤲🏻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh