eitaa logo
ساحل رمان
7.9هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
____🌱❣🌱___________ ۲ ┄┄┅┅┅❅بخش دو❅┅┅┅┄┄ . . 🏝 . . درد شیرین را هم کسی نمی‌فهمید. بی‌تابی‌های این روزها و بی‌خوابی این شب‌هایش را نمی‌توانست با کسی تقسیم کند. پانزده سالگی یک برزخ وحشتناک بود در چشم دیگران. کوچکی عقل و بزرگی قد را می‌فهمیدند و تشویش‌های ذهن و دل را نه! آن روزها شیرین، لذت‌بخش‌ترین لحظاتش را درد می‌کشید! هیچ‌کس نمی‌توانست این درد را از او بگیرد و نمی‌توانست هم درمانش کند. دردی که هم گریه‌اش می‌انداخت و هم تپش‌های قلبش را ملموس می‌کرد! قلبی که ضربانش با خط نگاه او تنظیم می‌شد و شیرین نگاه خیره‌اش را از روی مصطفی بر نمی‌داشت و وقتی بی‌توجهی او را می‌دید به هر کاری دست می‌زد تا به چشم بیاید! بلند می‌خندید، اظهارنظر می‌کرد، آرایش‌ها، پوشیدن‌ها... شیرین کلی با الی و فرناز در مدرسه حرف زده بود برای راه‌حل‌هایی که پسر خالۀ غدش را رام کند. نه پانزده سالگی خودش مهم بود و نه هفده سالگی او. رفت و آمدهای محمدحسین بهانۀ خوبی بود که مادر را راضی کند برای رفت و آمد. ساعت‌ها و هر بار مقابل آینه رنگ‌ها را تجربه کرده بود. با خودش هم‌صحبت شده بود، برای آینده‌شان تصمیم گرفته بود. دل به دلش داده بود، برای دلش کوتاه و بلند آمده بود، خیال بافته بود، بافته بود و سر آخر هم شده بود صورت آرایش کردۀ ملیح و تن پوش‌های تنگ و کوتاه، لباس آستین سه‌ربع که سفیدی ساعدش را... برنامۀ خاصی برای زندگیش نداشت؛ با دوستانش قرار می‌گذاشت، دو سه چهار ساعتی در پارک بودند. یکی‌دو تا از بچه‌ها با دوست‌پسرشان می‌آمدند و می‌گفتند و می‌خندیدند. خیلی سعی کرده بود مقابل پسرها خودش را محکم نگه دارد، بچه‌ها می‌دانستند که عاشق مصطفی است و به‌خاطر مصطفی حاضر نیست با پسری ارتباط عمیق بگیرد. ... ❌ 🍃https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c🍃