••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل اول / قسمت دوم
در این دو سه سال تماما جواد را پر از سر و صدا وسط کلاس و مدرسه دیده بود و چند باری هم چوبش را خورده بود تا توانسته بود یک رابطۀ آرام را به جریان درآورد.
و همان هم شد که آرشام هم دست رفاقت داد و ابروهایش از هم باز شد.
و علیرضا و وحید هم از موضع منفیشان کوتاه آمدند؛ اما حالا این حال جواد برایش دردناک بود و نمیتوانست تحمل کند.
روز اول گذاشت پای "شاید مشکلی با آرشام دارد"، روز دوم "شاید امتحان را بد داده"،
اما امروز که نگاههای خیرۀ جواد به چال و چولههای آسفالت مدرسه ادامهدار شد و توپ زدنهایش را ندید، خودش دست به کار شد.
توپ را از دفتر آورد و فضای مدرسه را پر سر و صدا کرد اما جواد دعوتش را برای بازی با دور شدنش داد و همین مصطفی را مطمئن کرد که اتفاقی افتاده است که جوادِ مغرور از هضمش عاجز است و هیچکس نمیداند.
هرچند او خودش را برای جواد هیچکس نمیدانست و برای جواد هم مثل همه نبود!
جوادی که دیر میآمد و تنها میرفت، سر کلاس مثل همیشه هر جا دلش میخواست مینشست و گوش میداد؛
اما محو شده بود در لحظاتی که نمیفهمید کی میآیند و کی تمام میشوند و روز و شبش را شکل میدهند.
خودش را باخته بود یا گم کرده بود و شاید هم... حال بچهها را نمیفهمید و صداها را نمیشنید.
سه روزی بود که کمی آب خورده بود و به اندازۀ کودکی غذا، آن هم نه به اختیار خودش، به خواستۀ معدهای که از شدت گرسنگی وعدۀ سردرد میداد و از پا افتادن را!
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل اول / قسمت سوم
دلش هیچکس را نمیخواست؛ حتی خودش را هم دیگر دوست نداشت. چشم بست و سر به دیوار تکیه داد.
«خودش را دوست نداشت؟
واقعا این نتیجۀ این روزهای نکبتش بود؟»
با این حس زیر پای دلش خالی شد و کورسوی امیدی که برای خودش نگه داشته بود به صفر رسید. و اگر در لحظه چشم باز نمیکرد تا نور خورشید را ببیند، سقوطش در چاه خیالات حتمی بود.
نگاهی به اطراف انداخت که همه چیز همان بود که پیش از چشم بستن بود.
از این درماندگیش درمانده شده بود. حرفها و دردی که میکشید سنگین در گلویش نشسته بود و داشت خفهاش میکرد؛
اما اگر شکافته میشد و کسی هم میفهمید، دیگر هیچ برایش نمیماند.
هزار بار از خودش پرسیده بود که باید چه کند؟
هزار بار خودش را در حال گفتگو و فریاد با کسی دیده بود اما فقط در خیال!
از واقعیت هراس داشت و فراری بود...
فراری که او را به هیچ کجا نمیرساند.
نفس دردمندش را بیرون داد و نگاهش را دوخت به پنجرۀ دفتری که مأمن معاون همیشه سرشلوغشان مهدوی بود.
این چند روز در ذهنش تنها با او حرف زده بود هرچند ظاهرا از مقابل چشمان مهدوی گریخته بود و تنها با نگاه به پنجرۀ باز دفتر خودش را آرام کرده بود.
اما امروز بغضش سنگینتر و قلبش فشردهتر بود و حس میکرد دیگر طاقت ایستاده ماندن را ندارد.
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🌱
پهلوان های قدیمی شاهد این اعتقادند
مرتضی رزق زمین افتاده هارا میرساند...
#عید_غدیر
@SAHELEROMAN | ساحل رمان
ساحل رمان
🚫اگه سَر و سِّری با [عشق] نداری، بقیه کپشن رو نخون!🚫 ساحل رمان، شما رو به میل کردن جلد پنجم مجموعه
••
یه چالش بریم روز عیدی؟
بریـم بازدید این بــنر رو تا
امشب برسونیم به ۵k که
پارت امشــب #عاشق_شو
رو بذاریم براتون!📱
اگه خاطر رمان جدید رو
میخواید بزنید بریم!🛴😃
••
ساحل رمان
🚫اگه سَر و سِّری با [عشق] نداری، بقیه کپشن رو نخون!🚫 ساحل رمان، شما رو به میل کردن جلد پنجم مجموعه
••
ویو این بنر به ۵k نرسه بقیهی قسمتهای #عاشق_شو رو نمیدیم خدمتتون!
حالا تو اینو برای دوستات فوروارد نکن!
کی ضرر میکنه؟ من یا تو؟🌝🥸
[ یه سلام خاص به تویی که خاصی و به
جمعِ خاصمون پا گذاشتی ❛ ᴗ ❛🍓 ]
•
پیوستن/join رو کلیک کن تا عضو بشی
و گممون نکنی!
•
اینجا هـستی و هــستیم تا: حالمون بهتر
شه و کلی بهمون خوش بگذره،با خوندن
رمانهای خوشمزه!🧁🍫
•
.
و البته یه سری آیتمهای دیگه که مطمئنم
دوسشون داری! قدمت رو چشمهامون!
•
نقشه راه رو سنجاق کردیم برات !=)🗺
#خوش_اومدی
◆ @SAHELEROMAN ◇
هیچ زمانی که جبران نمیشود،
تکــرار نمــیشود و مــن دوســت
دارم برگردم عقب و این دو سه
ســـال را جبــران کنم. اما زمــان
اجـازه جبــران نمیدهــد، زمانــی
که برای هیچکس صبر نمیکند،
و تو نمیتوانی تسخیرش کنی.
.
📖- بگذارید خودم باشم
📽- #ســکـانــسیـــجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان