eitaa logo
ساحل رمان
8.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
998 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترسِ آن دارم که زیاد با تو سخن بگویم، مبادا خسته شوی؛ و ترسِ آن دارم که سکوت کنم مبادا گمان کنی که دیگر برای قلبم مهم نیستی...🙃 . @SAHELEROMAN |
- . . .
ساحل رمان
و فرمود: - مانند شهابی درخشنده در شب تاریک، ظهور می‌کند. پس اگر تو آن زمان را درک کردی، چشمت روشن.☄ • . @SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل نهم / قسمت چهل‌ویکم فصل نهم نمی‌دانستند چه ساعتی از شب است، بین زمین و آسمان بودند که صدایی مبهمی دائم اسم‌هایشان را زمزمه می‌کرد، بیشتر از همه هم مصطفی را! مصطفی به سختی چشمانش را باز کرد و سر چرخاند سمتی که صدا می‌آمد، نور کم‌رنگ و هیکل مهدوی ایستاده در چهارچوب در، چشمان تارش را پر کرد. به آنی تمام هوشیاری‌اش را به دست آورد و نیم‌خیز شد: - جانم آقا! - قرار نبود من بیدارتون کنم! مصطفی نشست و دستی به موهایش کشید. نگاهش را از مهدوی گرفت و در اتاق چرخاند؛ چهار دیوانۀ خواب که گوشۀ چشمشان کمی باز شده بود اما آدمِ بلند شدن نبودند! در جا ایستاد و اول رفت سراغ جواد، جای آرامش نبود با صدای بلند گفت: - جواد، آقای مهدوی دو دقیقۀ دیگه با پارچ آب میاد. و با پا لگدی به جواد زد. عکسالعمل جواد جالب بود؛ در لحظه نشست و گفت: - دقیقاً الان ساعت چنده؟ لگد بعدیِ مصطفی به وحید خورد که غَلت زد و نالید: - برو با آقای مهدوی مذاکره کن، گفتوگو توی جهان جواب داده، چرا توی اردوی ما جواب نمی‌ده! علیرضا نشست و دست به موهای به هم ریخته‌اش کشید. مصطفی یک راست رفت سراغ کلید برق و اتاق از نور زرد لامپ پُر شد و دستان بچه‌ها بالا آمد تا روی چشمانشان. آرشام غرید: - خاموش کن، کور شدیم. - کور زندگی نکنی مهمه و الاّ نور که کور نمی‌کنه! جواد نگاهش را دوخت به صورت وحید و گفت: - دهنت سرویس که می‌تونی این وقت شب هم از این حرف‌ها بزنی! - این وقت شب نَه! ده دقیقه دیگه اذان صبحه، الان هم سحره، سه دقیقه دیگه آماده دمِ در نباشید تا ظهر نه آب دارید بخورید، نه غذا! مهدوی این را گفت و رفت. مصطفی خیز برداشت سمت پتو و متکایش و بلند گفت: - جان مادرتون بلند شید! این مهدوی، اون مهدوی نیستا، تا ظهر درمونده می‌مونید! با حال و قالِ مصطفی بچه‌ها هم خیز برداشتند و هرکس مشغول شد. سه دقیقه شده نشده مقابل مهدوی بودند، با موهای شانه نشده، لباس‌های نامرتب و صورت‌های نشسته و… مهدوی ایستاده بود و بدونِ آنکه نگاهشان کند گفت: - برید یه سروسامونی به اوضاعتون بدید و بیاید. شانه زدن موها و مرتب کردن لباسشان کمی خواب را دور کرد، مصطفی آستین بالا زد و رفت سمت تَک‌شیر آبِ کنار باغچه! . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
-🦋'• نوشت: - بگو خداست که شما رو از سختی‌ها نجات می‌ده و از هر اندوهی رها می‌کنه. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️این ویدیو رو باید تک تک مردم ایران ببینن ! ❇️خبرنگار آمریکایی بعد از سفرش به ایران و صحبت با ایرانی ها معتقده که ایرانی ها تصور فانتزی از آمریکا دارن، تصوری که برگرفته از تبلیغات آمریکاست و با واقعیت فاصله داره! https://eitaa.com/baraye_iranam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|🌌| درد می‌کشم... پشیمان می‌شوم‌... آه! @SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا