ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سیزدهم / قسمت نودوپنجم با این جواب فیالبداهۀ وحید، همه سکوت کر
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل سیزدهم / قسمت نودوششم
- صفت مهربونی جسمه؟
- نه آقا!
- حله پس!
تمام صفات ما مثل گرسنگی، تشنگی، ترس و یا مثلا مفهوم مثلث که توی ذهن همۀ ما هست اینا که جسم نداره؟
وحید با شیطنت گفت:
- آره آقا مثل ما مجرده، تنهاست.
هی دنیا!
دست جواد کوبیده شد به کتف وحید و صدای خندهشان باغ را به تلاطم انداخت.
- آقا خدا وکیلی من هرکی رو میبینم از متأهل شدنش نالانه،
شما انگار مشکل نداری،
آدم نیتش کنارتون عوض میشه.
حرفهای وحید چشم مصطفی را گرد کرد و لب جواد را به ناسزای آرامی جنباند و مهدوی که گفت:
- خوشنیت میشی!
- دیگه آدمیزاده و نیتهاش!
عرصۀ عمل تنگه آقا؛
بذارن ما جوونا پایهایم.
جواد غرید:
- دارم نگرانت میشم وحید،
مورد اگر داری بریم لباس برای دومادیت بگیریم!
- مورد که زیاده،
فقط مشکل اینه که من هنوز دلم میخواد بچگی کنم،
حوصلۀ موردداری ندارم.
مصطفی دیگر طاقت نیاورد،
تا وحید بخواهد فرار کند دو تا مشت را خورده بود.
وحید خودش را رساند پشت آقای مهدوی و پناه گرفت.
- آقا شما میدونی من پاکتر از برگ گلم،
فقط حرف زدن راجع به مورد که مشکلی نداره!
مهدوی دست روی شانه وحید گذاشت و گفت:
- حالا مورد کی هست؟
وحید ابرو بالا داد و معترض نالید:
- آقا شما دیگه چرا!
من دلم سطل آشغال نیست که پر از مورد باشه،
چشمم هم یویو نیست که همهجا بچرخه!
حالواحوالم هم بدبخت نشده هنوز!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
-🌗'•
نوشت:
- الان که نه، ولی چند سال دیگه میفهمی این روزا خیلیام بد نبودن! قدرشو همین الان بدون..؛)
.
#شب_بهخیر
••
نبودم که الان با یه خــــبر
دو نونه برسم خدمتتون!🥖
یه خبـــری که خودم هــــم
از شنـیدنش شوکه شدم!🤫
چیه به نظرت؟
@SAHELE_ROMAN
••
ساحل رمان
•• نبودم که الان با یه خــــبر دو نونه برسم خدمتتون!🥖 یه خبـــری که خودم هــــم از شنـیدنش شوکه شدم
••
نوچ!
بریم برای گزینه بعدی!
ساحل رمان
•• نبودم که الان با یه خــــبر دو نونه برسم خدمتتون!🥖 یه خبـــری که خودم هــــم از شنـیدنش شوکه شدم
••
فقط ساحل رمان میتونه همچین اعضای اهل دلی داشته باشه🤌🏻🥸😂
ساحل رمان
•• نبودم که الان با یه خــــبر دو نونه برسم خدمتتون!🥖 یه خبـــری که خودم هــــم از شنـیدنش شوکه شدم
••
زشته یه "نه" بلند بگم به همهتون؟🌝🦌
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل سیزدهم / قسمت نودوهفتم
بذارید مجردیمون یهخورده پا بگیره،
دیگه افتادیم وسط عمیق متأهلی غرق نشیم!
مهدوی وحید را به جای خودش کنار آتش نشاند و گفت:
- شنیدی که جواد و مصطفی قراره صبحانه املت بدن!
تا بخواهند دو نفری اعتراض کنند مهدوی راه افتاد و ادامه داد:
- اصلا مدیریت امروز اردو با این دوتاست،
تا پنج دقیقه دیگه اون دو خرس پاندا رو بیدار کنید برای ادامه اردو!
[فصل چهاردهم]
روغن زیتون را ریخت کف دستش و آرام شروع به ماساژ پای مادر کرد و دعایش را برای خودش خرید:
- خیر ببینی مهدیجان!
من اگر تو رو نداشتم چه کار میکردم!
خندید و سرش را بلند کرد تا صورت مادر بر صندلی نشسته را ببیند:
- آخه قربونت برم به جای من حرف میزنی چرا؟
من اگه تو رو نداشتم نفس سخت میشد!
مادر کمی شیطنت کرد و با خنده گفت:
- محبوبه جان منظورش به شما بود مادر!
مهدی سر تکان داد و لبخند زد و محبوبه سر بالا انداخت:
- قربونت برم حرف دل من رو زده!
آدمیزاد بدون خدا روی زمین دق میکرد و میمرد،
خدا دید باید یه کاری بکنه،
مادر رو خلق کرد!
مهدی چنان لذت برد که نتوانست پنهان کند:
- به به این گل گفتنت جایزه داره!
بعد هم خم شد و پای مادرش را بوسید و بلند شد.
- این پا دردتون به خاطر این چند روزه که کارتون زیاد شده،
دیگه استراحت کنید پسرها هم راه افتادند کار و بار رو میدم دست خودشون!
مادر دراز نکشیده خوابش برد،
انگار پاهایش منتظر مسکنی بود که در دستان مهدی بود و کلمات محبوبه!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
ساحل رمان
•• نبودم که الان با یه خــــبر دو نونه برسم خدمتتون!🥖 یه خبـــری که خودم هــــم از شنـیدنش شوکه شدم
••
این شما و این رمان #عاشق_شو!
به مناسبت #جشن_چاپ،
با [ســــی درصد تخـــفــیــف!]
همراه با امضای نویسنده🤩
برای اونایی که تو این مدت
هزار بار بهمـون پـــیام دادن
کِی عاشق شو چاپ میشه!📚
برای سفارش، با کد [
Sahel03] به آیدی زیر مراجعه کنید: @KETAB98_99 #به_مدت_محدود #از_دستش_ندی! SAHELEROMAN | ساحل رمان
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سیزدهم / قسمت نودوهفتم بذارید مجردیمون یهخورده پا بگیره، دیگه
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل چهاردهم / قسمت نودوهشتم
محبوبه برای سکوت اتاق جورچین بچهها را آورد و کنار گوششان وعده داد که اگر آرام بازی کنند تا مادرجان استراحت کند بعد یک آب بازی حسابی با مهدی کنار استخر نصیبشان میشود،
بچهها نگاه محبتی به مادربزرگ کردند و به طمع آب،
آرامش را قبول کردند.
مهدی کنارشان نشست و طفل کوچکش را برای خواباندن در آغوش کشید و ننووار تکان داد و آهسته رو به محبوبه گفت:
- خوبی؟
محبوبه نگاهی به چشمان خستۀ پرمحبت مهدی انداخت.
- معلوم نیست؟
مهدی همیشه از بازی راه انداختن محبوبه لذت میبرد:
- چی؟
- عالی بودنم!
- پس بگو الحمدلله!
- برا کدومش؟
محبوبه گفت و سربرگرداند سمت بچهها که دستش را میکشیدند تا جای تکۀ جورچین را نشانشان بدهد و شنید:
- محبوب مامان کلی شارژ شدهها!
- مامان عاشق پسراشه،
همین که این چند روز تو را دائم میبینه یه دنیاس براش فقط کاش بابات شهید نمیشد یا دیرتر شهید میشد تا ده تا بچه داشت مامان!
- دیگه چی؟
- باور کن انقدری که مامان با لذت بچه بزرگ میکنه من از مادر بودن خودم خجالت میکشم!
- دیگه!
- انگار خدا از آسمون یه هدیه فرستاده براش، اینطوریا!
نگاه مهدی رفت تا صورت مادر و همانجا ماند و آهسته فکر کرد؛
خب همین است روح خدا همراه جسم میشود و چه هدیهای عظیمتر از این!
نگاهش را آورد تا صورت کودکی که در آغوشش تکان میداد و حس کرد چیزی در دلش تکان خورد.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
سلام سلام
صبحتون بخیر🌱
رفقای قمی ساحل کجان؟👀
تشریف بیارید اینجا @sahele_roman
کارتون داریم😁
هدایت شده از کالای فرهنگی نمکتاب🇵🇸
✏️🎓✒️🎒✏️
قابل توجه اساتید و مدیران و مربیان و معلمان مدارس و دانشگاهها فروش ویژه دفتر و دفترچه های ایرانی برای ۱۳ آبان روز دانش آموز و دانشجو با ۱۰درصد تخفیف ویژه ✅
❌تعداد بالای ۲۰۰ عدد تخفیف ویژه دارد ❌
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
❒برای خرید تک و عمده #محصولات_نمکتاب از طریق(ایتا)👇🏻:
🔰 @namaktab_farhangi
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/4222156990Cab95243082
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل چهاردهم / قسمت نودونهم
کمی نگاهش کرد،
کمی بوییدش،
کمی به خود فشردش و وقتی دستان محبوبه متکا را مقابلش روی زمین گذاشت تازه به خودش آمد و گفت:
- محبوب!
- جانم!
- من دوست دارم خیلی هدیۀ خدا داشته باشم!
صدای خندۀ ریز محبوبه را شنید و آرزویش را گفت:
- حداقل چهار پنج تا دختر دو سه تا پسر! محبوب!
- جانم!
- نمیشه من خونه پیش بچهها بمونم تو بری سر کار!
- نه!
- چرا؟
- مگه میخوام چوب تحویل جامعه بدم!
- نه این رو که میدونم زن فقط لطافت تربیت داره ولی خب بذار من هم کنارت خونه بمونم!
- مامان!
محبوبه سر برگرداند سمت دو کودکش و شنید:
- به بابا قول بده براش یه خوراکی بخری تا مادرجون رو بیدار نکرده!
چشمان مهدی گرد شد و محبوبه محکم لب فشرد تا نخندد.
اما چند دقیقه نشده بود که:
- محبوب یادته اون روز کوچولوی تپلمون میخواست هرطور شده پستۀ در بسته رو بخوره؟
محبوب هول آنروزش را یادش آمد که چهطور پسته را درآورد:
- تا گذاشت بین دندوناش از دهنش درآوردم!
- به خاطر لذتِ یه پسته، دندوناش رو داشت به فنا میداد.
- لذتِ کم، دردَ زیاد!
مهدی نفس عمیقی کشید و پاهایش را دراز کرد.
- حالا غالب افراد شدن اهل پستۀ دربسته،
لذتِ دندونِ سالمِ عمری رو میبخشن به لذت یه پسته!
- قبول کن که پسته خوشمزه است!
- آره...
اما نه به قیمت دندون!
- خیلی از لذتا مزۀ یه پسته رو داره و تموم!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
به یادت آنچنان غرق خودم بودم که دریا گفت:
تو را میبینم و شک میکنم دریا منم یا تو!🌊
.
@SAHELEROMAN | #شعریجات
ساحل رمان
و نوشت:
- راهنمایی از امام زمان ‹ع› بخواهید. او حاضر است؛ بهگونهای که گویا در حضور ایشان هستید...🌧
•
.
#جمعه
-بریدهکتاب حضرتحجت
@SAHELEROMAN | ساحل رمان