eitaa logo
ساحل رمان
8.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
915 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل پانزدهم / قسمت صدویازدهم علیرضا با چشمان سرخ شده نگاهش را از همه گرفت و به مصطفی دوخت. چشمانی که دودو می‌زد و آرامش نداشت. کف کنار لبانش را پاک کرد و دیگر طاقت نیاورد. صدای نفس‌های بلندش گوش همه را پر کرد. مهدوی سر پایین انداخت و همه بی‌اختیار سرشان پایین افتاد. همه حال علیرضا را درک می‌کردند. این بساط تازه پهن نشده بود، تمام هم نمی‌شد. هر بار یک دروغ علم می‌شد، همۀ سلبریتی‌ها و بازیگرها می‌آمدند وسط، هشتگ‌ها داغ می‌شد، داغ می‌شد، حقیقت و دروغ قاطی می‌شد و جرأت می‌شد عصبانیت و دیگر امثال علیرضا بود و آرشامِ مجازی‌گرد که وسط معرکه بودند. فضای مجازی دایما دارد بروز می شود - آقا من دارم می‌سوزم. من توی این دنیا چه‌کارم؟ قراره چی بفهمم؟ قراره کجا برم؟ چه کار کنم؟ چرا همه کج می‌رن؟ چرا خدا نمی‌زنه دهن همه رو سرویس کنه تا یه الاغی مثل من لگد نزنه به حال خودش. مهدوی گذاشته بود بچه‌ها حرف بزنند. صبح که یکی دو ساعت بحث اصالت معرفت را کرد باور نمی‌کرد نتیجه‌اش این بشود. راحت‌تر گرفته بود کار را! دلش می‌خواست همه آرام شوند و تا حرف نمی‌زدند آرام نمی‌شدند. میان فکرهای دلگیرانه‌اش یاد شکلات‌هایی افتاد که محبوبه به زور توی جیبش گذاشته بود. - ای رحمت بر شیری که خوردی محبوب! ای سلام بر تو وقتی به دنیا اومدی و الان که زن منی و بعدها! دست در جیبش کرد و شکلات‌ها را مشت کرد. خوب بود، مثل کرم سوختگی بود انگار، کمی سوزش و حس سوختن را رفع کرد با شیرینی‌اش. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش بازیگر سرشناس فیلم مرد عنکبوتی به جنایات اسرائیل؛ هیچ‌چیز مهم‌تر از امروز غزه نیست! اندرو گارفیلد:در دنیا جزو کسانی هستم که به هیچ چیز نیاز ندارم وبسیار خوشبختم وفکر میکنم بهتر است انرژی خودمان راصرف مسائلی کنیم که واقعا اهمیت دارند.مثل زندگی این روزهای فلسطینی‌ها در غزه. @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل پانزدهم / قسمت صدودوازدهم مثل آب بود که خاک تشنۀ ترک‌خورده را سیراب کرد، مثل ابر بود زیر تیغ آفتاب. مثل شیرینی بود برای آدم ضعف کرده و این بچه‌ها میان غلغله و هیاهوی سریال‌های خانگی و خارجی و موسیقی‌های متنوع ضعیف شده بود قدرت فکر و تشخیصشان. ترک خورده بود باورهای درستشان، سوخته بود لحظات نابی از زندگیشان که دیگر تکرار هم نمی‌شد و وحیدی که وجودش نعمت بود: - آقا چند بدم یکی دیگه می‌دی! مهدوی استفاده کرد از فرصت: - پول نه، ظرف‌های نهار رو می‌شوری یکی بدم. - آقا دو تا بده تا آخر اردو خودم و ظرف‌ها! حله! - وحید. - اردوی بعدی هم بزنید تنگش! - وحید. - آقا به همه بدید خودم غذا هم درست می‌کنم. خوبه دیگه. هان آقا خوبه؟! مهدوی مشت دوم شکلات‌ها را در اختیار وحید گذاشت. - آقایی آقا! خب کی ظرف نهار رو می‌شوره یکی بدم؟ جواد یک مشت حوالۀ وحید کرد و اولی را به زور گرفت. - نزن برادر، بفرمایید اصلا شما بخورید من نگاهتون کنم گوشت تنم می‌شه که بتونم کار کنم. مهدوی از فرصت پیش آمده استفاده کرد و گفت: - نمی‌شه «تن» رو، «بدن» رو ندیده گرفت، اما نباید ماورای اون رو انکار کرد، بدن همین حس بینایی، لمسی، شنوایی که آرشام و علیرضا درست می‌گن، همۀ چیزیه که شماها رو کشونده وسط و دارید شنا می‌کنید. جواد یاد تمام لحظات زندگیش افتاد و آن‌چه که در زندگیشان جریان داشت، تمام مسافرت‌ها، آرایش کردن‌ها... اصلا همۀ خانواده در پیج‌های آرایشی تبلیغی بودن و مدل‌ها و سلبریتی‌ها که حرفشان، حرف همین دنیای دیدنیه! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل پانزدهم / قسمت صدوسیزدهم آرام گفت: - انواع و اقسام فیلم و موسیقی و کلیپ و استوری و تبلیغ سلبرتیا و بلاگرا و فن پیجا آقا؟ - آره جواد خودشون غرق همین تن هستن! - از من وحید بشنو برای زیبایی ما نیست، می‌خوان پول رو پول بذارن، شهوتِ ثروت دارن، شهوتِ قدرت، شهوتِ جنسی دارن، حتی شهوتِ خوردنشون یه جور وحشتناکیه که بیننده رو مجبور می‌کنه به خوردن یا برای یه اندام خاصی که اونا می‌گن تبلیغ نخوردن... خب اینا می‌شن بُت برای همه! مصطفی گفت: - در حالی‌که قرار بوده بدن ما بشه واسطه، واسطۀ ما توی این عالم که خودمون رو بکشیم بالا بریم توی عالم دیگه! آرشام گفت: - مصطفی تو که مثل ما غرق نبودی درکی از عالم دیگه داری؟ مصطفی چشم درشت کرد و چیزی نگفت، مهدوی که سکوت بچه‌ها را دید گفت: - توی این دنیا، ما همش حرکت داریم زمان رو هم که بذارید وسط، مدام شما در زمان حال هستید پس یه زمانی حرکت کرده و رفته، یه زمانی در حال حرکت به سمت ماست، گذشته و آینده دارید. جواد گفت: - خوبه، گذشته با تمام افتضاحاتش دیدن نداره، آینده یه امیده که شاید بتونیم تا فرداها، بهتر بشیم. حال رو دریاب! مهدوی با این حرف جواد امیدوارانه ادامه داد: - همه ذرات به هم متصل هستند و ما یکی می‌بینیم! - مثل ما آقا، حقیقتا یکی نیستیم؟ آرشی و مصطفی و جواد و من و علیرضا ولی چی؟ وحدت اتصالی داریم! خنده نیاز بچه‌ها بود که وحید بساطش را فراهم کرد . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل پانزدهم / قسمت صدوچهاردهم و تا تمام متلک‌هایشان تمام بشود یک ربعی به شوخی و خنده گذشت. مهدوی این میان حواسش به علیرضا بود که آرام‌تر گوش می‌داد و آرشامی که در حال خودش غوطه‌ور بود اما می‌خندید. با صدای پیامک جواد گوشی را بالا آورد. - هستی داداشی! - هستم! مامان چی می‌گفت؟ - داره برام حق‌السکوت می‌خره! - کجا بود؟ - نمی‌پرسی چی؟ چرا؟ جواد زیر لب در سکوت کوه گفت: - حس بدی داره که فکر کنی همه، از خونواده تا ته دنیا تو رو مثل یه رایانه ببینند. یه دوچرخه که اگه پا بزنی حتما جلو می‌ری! - برای تو هم داره می‌خره! فقط من دیگه بدم میاد من رو مثل یه شی می‌بینن و دست به دست می‌شم بینشون! برایش نوشت: - منم همین‌طور! رایانه یه حقیقتی بالاتر پشتش نیست. یه... یه... می‌فهمی چی می‌گم؟ - نه و جواد دیگر برایش ننوشت که رایانه وحدت حقیقی نداره، فقط اتصال اجزاء دارد. - من برم فقط تروخدا جواب من رو زود بده، حالم بده! - هستم برو به هیچ چی هم فکر نکن! و دیگر هیچ نگفت. سکوت و نسیم و گرمی ملایم آفتاب برای این لحظات بچه‌ها خوب بود. مهدوی در مسیر آمدن بچه‌ها را وادار کرده بود با فاصلۀ زیاد از هم حرکت کنند تا به مباحثی که گفته بود فکر کنند و حالا جواد سردرگریبان همان حرف‌ها نتیجه‌اش را فریاد می‌زد. مهدوی نخواست که اذیت شوند و گفت: - رایانه نیستی جواد، آدمیزاد رایانه نیست مگر خودش بخواد یه جسم جامد باشه! هرکدوم یه خصوصیات و حالاتی داریم که ثابته، برای الان نیست، بعدا هم هست! این یعنی روح و روان داشتن ما. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرق تیتر زدن bbc برای جنگ روسیه _ اکراین و اسرائیل _ غزه @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمریکا سرخپوستان رو اینطوری از سرزمینشون بیرون کرد... برای فلسطین و دیگر کشورهای منطقه هم همین برنامه رو در دستور کار داشتن که جبهه مقاومت اجازه نداد و اجازه نخواهد داد💪 @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوی امام رضا میاد از درو دیوار حرم... خونه‌ی عمه‌ام اینجاس جز قم کجا برم... @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل پانزدهم / قسمت صدوپانزدهم اجسام تغییر می‌کنند چون حرکت و زمان بهشون سواره! درحالی‌که من یه حقیقتی فرامادی دارم. من حافظه دارم مثلا چیزی از گذشته رو یادآوری می‌کنم با دیدن اون در زمان حال! علومی که دارید یاد می‌گیرید، مادی نیست. ورای این ذرات و مواد هستی، هر مفهومی که من الان بپرسم در ذهنتون حاضر می‌شه که خب ذهن، ماده نیست. الان بگم آسمون، ذهن مفهوم آسمون رو بررسی می‌کنه. - اثر سنتز پروتئین نیست آقا! مهدوی به این سوال علیرضا واکنش منفی نشان نداد و گفت: - علیرضا از کلمه آسمون تو چی درک می‌کنی. وقتی می‌گن آسمون، مثلث، مادر یا هرچی بدن واکنش نشون می‌ده اما سرعت واکنش بدن به یه موجود یا به قول دانشمندا پدیده، سه تا پنج برابر سرعت سنتز شدن پروتئین‌ها توی مغزه! مثلا وقتی من یه چیزی رو به سمت تو پرتاب کنم، بدن تو واکنش نشون می‌ده. این قبل از اونه که مغز درک کنه و پروتئینی سنتز بشه. - یعنی مرکز درک که مدیریت بدن رو دستش داره، بالاتر از مغز و اسیدآمینه و پروتئینه؟ - آفرین همون روح و روانه مصطفی. بعد هم الان وقتی می‌گیم «من» یعنی یک موجودی که واقعا «وحدت» داره، اون هم وحدت حقیقی نه دروغی که بشه من رو نصف کرد و تقسیم کرد. شما الان اگر به خودتون فکر کنید، یه امر واحدید که تقسیم نمی‌شه، هرچی هستید همینید! منِ شما جدا جدا نیست، از هم بیگانه نیست! گوشه و بخش نیست! منِ شما این بدن نیست که دست، کار دست رو می‌کنه با میلیون‌ها سلول که هر سلولی توی خودش یه کارخونه است که کار می‌کنه و الی آخر! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اسرائیل به زبان ساده 🔹کاش معلم ها این کلیپ کوتاه را در همه کلاسها پخش کنند... @SAHELEROMAN
فقط ۱۲ تا از رسانه‌هاشون؛ فقط طی ۹ روز؛ و فقط درمورد یک نفر؛ ۲۱۶ شایعه و ابهام منتشر کردن و هزاران بار این اخبار منتشر و میلیون‌ها بار بازدید خورده! ما با یک جنگ تمام‌عیار رسانه‌ای طرفیم. نتانیاهو تو کنگره آمریکا گفته بود که رسانه آخرین امید اسرائیل برای غلبه بر ایرانه.. @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورشید این‌گونه از غرب در حال طلوع است ... جوانان اروپا و آمریکا بعد از غزه رو به قرآن آورده‌اند @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل پانزدهم / قسمت صدوشانزدهم منِ هرکس همۀ حس‌ها و ادراکات رو توی خودش جا داده؛ چه عملی، چه عقلی که عقل با اینا مقایسه می‌کنه، می‌سنجه، گزاره می‌سازه، قضاوت می‌کنه، نتیجه رو بلند اعلام می‌کنه! مصطفی انگار برای خودش زمزمه می‌کرد: - ماده گذشته و آینده نداره، من هر سه زمان رو دارم و مقایسه می‌کنم، معلومه که من فقط جسم نیستم، این همه علوم دارم که ثابته اما ماده ثابت نیست، اگر ماده و متغیر بودم نمی‌تونستم علم غیرمادی و ثابت داشته باشم، وحدت هم که حقیقیه و جامع، اجسام که این‌طور نیستند. خوابم که هست. میان فکر و ذکر مصطفی وحید گفت: - این آدمایی که چند ساعت یا چند روز مردن و زنده شدن حرفاشون همین رو تابلو می‌کنه دیگه، مثل خوابای ما که راست از آب درمیاد یا آدمایی مثل آیه‌الله‌ها که مامانم گاهی یه چیزایی توی کتاب می‌خوند برامون می‌گفت. - تو هم مسخره می‌کردی؟ - نه به جان آرشام. پیش شما الواطم، مرام مامانم خیلی درسته، افتضاح خونه منم که دارم دق می‌دم همه رو. از روی کتاب می‌گفت، با این حرفای آقا که دیگه صددرصد درست بوده، اونا می‌تونستند روح رو از تن جدا کنند، مثل مرگ اختیاری! علیرضا گفت: - مرتاض‌ها هم می‌تونن. فقط مردم مرتاض‌ها رو قبول دارند، علما رو رد می‌کنند! مصطفی نفسی گرفت و گفت: - پشت کار مرتاضا دلیل علمی و دنیایی میارن، برای عالم که ده‌ها سال درس می‌خونه و فلسفه و منطق رو قورت داده تهمت تخیل می‌زنن، . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل پانزدهم_شانزدهم/ قسمت صدوهفدهم ماهواره هم بی‌تقصیر نیست؛ اونا رو بزرگ می‌کنه، اینا رو می‌کوبه. جواد جدی جواب داد: - مرتاض بودن خیلی مسخره است، این‌قدر به خودت سختی بدی، سختی بدی، دنیا رو زهر خودت کنی که یه کمد رو با چشم جابه‌جا کنی، روی میخ بخوابی تا با چهارتا جن ارتباط بگیری مردم بیان نگات کنن. بعد هم که با قدرت خدا می‌میری، هیچ اون دنیا نداری. حداقل بشو ولیّ‌خدا که بازم این کار رو می‌تونی داشته باشی اما رفتی اون دنیا خدا رو هم داشته باشی! مرتاضا به نظر من فرقه هستن مثل این قانون جاذبه‌ای‌ها که عالمی رو سر کار گذاشتن. آقا چه‌قدر هم فرقه زیاد شده از یوگا، کارما، هُلارشی، مدیتیشن، شکرگزاری، اُشو بگیر تا عرفان حلقه و ... الانم که انیمه و چاکرا و... اضافه شده. اینا حرف خدا نیستن، تلقین بشر هستن و یه روش کوتاه مدت خوب که بعد معلوم نیست با آدم چه می‌کنه! بهت و حیرت با تمام وزنش آمد و نشست در جان مهدوی و چشمان مصطفی، جواد بود که این حرف و استدلال را ریخت میان جمع؟ [فصل شانزدهم] - بعضیا فقط حرفای خوب یاد بچه‌ها می‌دن، این کافی نیست مادر! لازمه اما کافی نیست! کار درست رو تو داری انجام می‌دی که هم فکر این پسرای من رو درست می‌کنی هم مسئولیت و کار رو یادشون می‌دی! مهدی خوشحال از تعریف مادر برای محبوبه ابرو بالا انداخت، محبوبه خندید و گفت: - بله آقامونه! البته مامان‌جون همش زحمت شماست که مهدی رو درست تربیت کردید! و ادامۀ حرفش را خورد. مهدی دوزاریش افتاد و برایش خط و نشان چشمی کشید. مادر بی‌توجه به آن‌ها ادامه داد: . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل شانزدهم / قسمت صدوهجدهم - الان دختر و پسر رو می‌شونن پای همین بحثایی که تو داری براشون انجام می‌دی اما راه و رسم زندگی رو یادشون نمی‌دن، دختر باید یاد بگیره پدرداری، مادرداری، پسر هم همینه‌ها. دختر باید شوق ازدواج داشته باشه شوق مادر شدن و افتخارش مادری باشه البته که مادر هرچی اهل درس و مطالعه و فهم باشه عالیه! پسر هم ذوق ازدواج و پدر شدن داشته باشه نه این‌که تا حرف می‌زنی بی‌ذوق فقط می‌خوان مدرک بگیرن و راحت‌طلبی شده کارشون! این می‌شه آموزش ناقص؛ فرد پر از حرفه به قول شما معرفته اما تو عمل صفره! صدای تلفن نگذاشت مادر ادامه دهد، شمارۀ خانه جواد بود، برداشت و سرعتی از اتاق خارج شد، جواد گوشی را گرفت و از جمع دور شد و نگاه نگران مصطفی و آرشام را هم با خود برد. مهدوی کمی ماند و نگاهش کرد و شنید که دارد دل به دل خواهرش می‌دهد، آرشام طاقت نیاورد و گفت: - شما می‌تونید کمک کنید و سکوت کردید یا نه اصلا خبر ندارید؟ مصطفی قبل از مهدوی گفت: - به نظرت اردو برای چی اومدیم؟ - به خاطر جواد؟ - جواد و خودمون. آقا که می‌خواست با خانواده بیاد الان یه خانواده اسیر ما شدن تا بتونیم توی این گیر و دار به فنا نریم، بلند بشیم و توی گل گیر نکنیم! - یعنی جواد می‌تونه بلند شه! - مثل روز اولیه که اومدیم؟ - نه، بهتره! - پس دلت برای خودمون بسوزه که اگه به چاله رسیدیم بلد باشیم رد کنیم. - مصطفی! با صدای مهدوی هر دو چشم از جواد گرفتند و برگشتند سمتش: - از روی چاله نپرید، درستش کنید که کسی هم توش نیفته! مصطفی ابرو بالا داد و لب زد: - علی علی! خوبی از خودتونه آقا! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
سلام خداوند بر امیرالمومنین ارزش مرد به اندازه همت اوست، و راستگویی او به ميزان جوانمرديش، و شجاعت او به قدر ننگی است كه احساس می كند، و پاكدامنی او به اندازه غيرت اوست. حکمت۴۶ تمام بی‌غیرت‌های وطنی فدای تو ای مرد! شهادت مبارکت 🗣 نهج البلاغه @SAHELEROMAN