eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
5.1هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
9 درهاى لطف و كرم باز، و ترا اين همه ناز، چرا قدر خود ندانى، و نامه اعمال خود نخوانى؟ خود را نشناسى، كه از كدام اجناسى، روميى چون ماهى؟ و يا حبشى سياهى؟ رانده درگاهى، يا قبول بارگاهى؟ همه وجود نورى، يا از اين معنى دورى؟ پسنديده معبودى، يا قلب زراندودى؟ بنده رحمانى، يا خواجه گمانى، يا از جمله عارفانى؟ يا از گروه و لا هم يحزنون، يا از فرقه فى طغيانهم يعمهون؟ بس كه بر ما غالب آمد نفسك بيداد ما گشت شيطان همنشينش تا شود شدّاد ما رخصت تلبيس خود را مى‏زند بر رقّ دل‏ فرصت تقديس خود را مى‏برد از ياد ما نيست ما را دختران باقيات الصالحات‏ تا مگر لطف و قبول حق شود داماد ما پرگناهيم و تباه و نامه عصيان سياه‏ ليك قرآن رهبر ما ذكر او اوراد ما ما به نور لا إله و ذكر الّا الله رويم‏ سوى جنّت، گر به طاعت مى‏روند اوتاد ما گر فرومانيم ازين ره، پير انصارى، چه غم؟ غمخور كارت جهان را كرد خلدآباد ما الهى! عبد الله را از سه آفت نگاه‏دار: از وساوس شيطانى، و از مكايد نفسانى، و از غرور نادانى. الهى! دلى ده كه در كار تو جان بازيم، جانى ده كه كار آن جهان سازيم، تقوايى ده كه دنيا را بسپريم، روحى ده كه از دين برخوريم، يقينى ده كه در آز بر ما باز نشود، قناعتى ده تا صعوه حرص ما باز نشود، دانايى ده كه از راه نيفتيم، بينايى ده تا در چاه نيفتيم، دست گير، كه دستاويز نداريم، بپذير كه پاى گريز نداريم، درگذار كه بد كرده‏ايم، آزرم دار، كه آزرده‏ايم، طاعت مجوى كه آب آن نداريم، از هيبت مگوى كه تاب آن نداريم، توفيقى ده تا در دين استوار شويم، عقبى ده تا از دنيا بيزار شويم، نگاه دار تا پريشان نشويم، به راه دار تا پشيمان نشويم، بياموز تا شريعت بدانيم، بر افروز تا در تاريكى نمانيم، بنماى تا در روى كس ننگريم، بگشاى درى كه درگذريم، تو بساز كه ديگران ندانند، تو بنواز كه ديگران نتوانند، همه را از خود رهايى ده، همه را به خود آشنايى ده همه را از مكر شيطان نگاه دار، همه را از فتنه نفس آگاه دار. الهى! بساز كار من، منگر به كردار من، دلى ده كه طاعت افزون كند، طاعتى ده كه به بهشت راهنمون كند، علمى ده، كه در او آتش هوا نبود، عملى ده كه در او آب ريا نبود، ديده‏اى ده كه عزّ ربوبيّت تو بيند، دلى ده كه ذل عبوديّت تو بيند، نفسى ده كه حلقه بندگى تو در گوش كند، جانى ده كه زهر حكمت تو به طبع نوش كند، تو شفا ساز كه از اين معلولان شفايى نيايد، تو گشادى ده كه از اين ملولان كارى نگشايد، باصلاح آر كه نيك بى‏سامانيم، جمع دار كه بس پريشانيم. 👈 ادامه دارد .... 🆔 @sahife2
📕در کتاب كشف الاسرار و عدة الابرار، ج‏2، ص: 511 ( معروف به تفسير ) ذیل آیه شریف «» : *️⃣آن گه در سياق آيت ذكر همسايگان كرد، و مراعات حقوق آنان فرمود، گفت: وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى‏ وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ‏، و همسايگان بسياراند، و حقوق ايشان بر اندازه قرب ايشان: همسايه‏ سراى است، و همسايه‏ نفس، و همسايه‏ دل، و همسايه‏ جان. و همسايه‏ سراى ، آدميست، و همسايه‏ نفس ، فرشته است، و همسايه‏ دل ،سكينه معرفت، و همسايه‏ جان ، حق جلّ جلاله. همسايه‏ سراى را گفت: وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى‏، و همسايه‏ نفس را گفت: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ‏، و همسايه‏ دل را گفت: أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ‏، و همسايه جان را گفت: و هو معكم اينما كنتم. امّا سراى آنست كه مراعات وى بگذارى، و بمواسات خويش هر وقت او را از خود شاكر و آسوده دارى. و حق همسايه نفس آنست كه او را بطاعت خويش شاد دارى، و از معاصى خويش او را رنجور نكنى، تا چون از تو بر گردد، خشنود و شاكر بر گردد. و حق همسايه دل آنست كه معرفت خويش از شوائب بدعت و آلايش فتنه و حيرت پاك دارى، و بلباس سنّت و پيرايه حكمت آراسته كنى. و حق همسايه جان آنست كه اخلاق را تهذيب كنى، و اطراف را ادب كنى، و خاطر پر از حرمت دارى، و قدم از دو گيتى برگرفته، و از خود باز رسته، و حق را يكتا شده. در اخبار بيارند كه اللَّه گفت: «يا محمد، كن بى كما لم تكن، فأكون لك كما لم ازل». تا با خودى از چه همنشينى با من‏ اى بس دورى كه از تو باشد تا من‏ در من نرسى تا نشوى يكتايى‏ كاندر ره عشق يا تو گنجى يا من! 🆔 @sahife2
10 الهى! ظاهرى داريم شوريده، باطنى داريم در خواب، سينه‏اى داريم پرآتش، ديده‏اى داريم پرآب، گاه در آتش سينه مى‏سوزيم و گاه در آب چشم غرقاب، و اليك المرجع و المآب. يكى را همت بهشت و يكى را دوست، فداى اويم كه همتش همه اوست. هر كه را مرغ او در جان بياراميد، هر چه جز مهر او بود از آشيان برميد. طالب دنيا رنجور، و طالب عقبى مزدور، و طالب مولى مسرور. گل بهشت در پاى عارفان خار است، جوينده مولى را با بهشت چه كار است؟ اگر دست همت عارف به حور بهشت بازآيد، طهارت معرفت او شكسته شود، و اگر درويش از اللّه جز اللّه خواهد، در اجابت بر وى بسته شود. بهشت اگر چه عزيز است، از كم يافتن است، بهشت خواستن آبروى كاستن است. اگر چه مشك اذفر خوش‏نسيم است‏ دم جان‏بخش چون بويت ندارد مقامى سخت دلخواه است فردوس‏ و ليكن رونق كويت ندارد اى عزيز! بهشت و دوزخ بهانه است، مقصود خداوند خانه است. اى بهشت! سرّ تو ندارم، مرا دردسر مده، اى دوزخ! تن تو ندارم، از خود خبرم مده. الهى! اگر چه بهشت چون چشم و چراغ است، بى‏ديدار تو درد و داغ است. دوزخ بيگانه را بنه‏گاه است و آشنا را گذرگاه است، بهشت مزدور را بنه‏گاه است و عارفان را نظرگاه. الهى! من به حور و قصور كى نازم؟ اگر نفسى با تو پردازم، از آن هزار بهشت پر سازم. الهى! اگر عبد الله را بخواهى گداخت، دوزخى ديگر بايد آلايش او را، و اگر بخواهى نواخت بهشتى ديگر بايد آسايش او را. از عارفان در جهان نشان نيست، و آن زبان كه از عارفان نشان دهد، در هيچ دهان نيست، چون نشان دهى از چيزى كه در جهان نيست؟ يكى تشنه آب آب مى‏جويد، و يكى در آب قصه آب مى‏گويد، اگر اين تشنه در دريا بار كند، زندگانى به دريا دهد، و اگر آن تشنه فرا آب رسد، زندگانى فرا آب دهد، و اين هر دو در طلب زندگانى هلاك، اين سخن را نداند مگر صاحب دل پاك. الهى! زبانم در سر ذكر شد، ذكر در سر مذكور، دل در سر مهر شد، مهر در سر نور، جان در سر عيان شد، عيان از بيان دور. پيداست كه نازيدن مزدور به چيست، و نازيدن عارف به كيست، از صوفى چه گويم كه نه از آدم‏زاده است و نه آدمى است. زاهد مزدور به بهشت مى‏نازد و عارف به دوست، از صوفى چه گويم كه صوفى خود اوست. 👈 ادامه دارد .... 🆔 @sahife2
11 الهى! آنچه بر سر ما آمد، بر سر كس نيايد، ديده‏اى كه به نظاره تو آيد هرگز باز پس نيايد. اصل وصال دل است، و باقى زحمت آب و گل است. دل رفته و دوست يافته، پادشاهى است، بيدل و دوست زيستن گمراهى است. الهى! نظر خود بر ما مدام كن، و ما را برداشته خود نام كن، و به وقت رفتن بر جان ما سلام كن. الهى! اگر از نعمتت گويم، حرز گردن است، و اگر نگويم، طوق آن در گردن است. الهى! مى‏دانى كه ناتوانم، پس از بلاها برهانم. الهى! نيستى همه را مصيبت است، و مرا غنيمت است. الهى! قصه بدين درازى، من دريافتم به بازى بازى. الهى! تا دى بشناختم، از غم فردا بگداختم. الهى بر آن روز مى‏خندم كه يافته مى‏جستم، دست و دل از دانش بشستم، به نابينايى مى‏نگريستم، به مردگى مى‏زيستم. الهى! ناديده و ناجسته حاصل، اى جان و دل را زندگانى و منزل، از پيش خطر و از پس نيست‏ راهى، بپذير كه جز دوستى توام نيست پناهى. الهى! مى‏لرزم، از بيم آنكه به جوى نيرزم. الهى! اكنون چون بر من است تاوان، آفتاب صدق و صفت بر من تابان، كه به شر از شرك رستن نتوان، و به نجاست نجاست شستن نتوان. الهى! نه ظالمى، كه گويم زنهار، و نه مرا بر تو حقى، كه گويم بيار، همچنين مى‏دار، اى كريم و اى ستّار! الهى! تو غيب بودى و من عيب بودم، تو از غيب جدا شدى و من از عيب جدا شدم. الهى! مى‏پنداشتم كه ترا شناختم، اكنون آن پنداشت و شناخت را در آب انداختم. الهى! در ملكوت تو كمتر از مويم، اين بيهوده تا كى گويم؟ الهى! نه نيستم نه هستم، نه بريدم نه پيوستم، نه به خود ميان بستم، لطيفه‏اى بود، از آن مستم، اكنون زير سنگ است دستم. از صولت عيان بود آنچه حلّاج را بر سر زبان بود. الهى! همه شاديها بى‏ياد تو غرور است، و همه غمها با ياد تو سرور است. الهى! بنياد توحيد ما خراب مكن، و باغ اميدها ما بى‏آب مكن. الهى! چون به تو نگريم، شاهيم- تاج بر سر، و چون به خود نگريم، خاكيم- و از خاك بدتر. الهى! بر تارك ما خاك خجالت نثار مكن، و ما را از بلاى خود گرفتار مكن. الهى! صبر از من رميد، و طاقت شد سست، تخم آرام كشتم، بى‏قرارى رست. الهى! بدين شادم، كه نه به خود به تو افتادم. الهى! از كشته تو خون نيايد، و از سوخته تو دود، كشته تو به كشتن شاد، و سوخته تو به سوختن خشنود. 👈 ادامه دارد .... 🆔 @sahife2
12 الهى! دانى كه بى‏تو هيچ‏كسم، دستم گير كه در تو رسم. به ظاهر قبول دارم، به باطن تسليم، نه از خصم باك دارم، نه از دشمن بيم، نه بر صاحب شريعت رد نه بر تنزيل، نه گنج تشبيه نه جاى تأويل. اگر دل گويد: «چرا؟» گويم: «امر را سرافكنده‏ام»، و اگر خرد گويد: «چرا؟» جواب دهم كه «من بنده‏ام» الهى! ندانم كه در جانى يا جان را جانى، نه اينى نه آنى، اى جان را زندگانى، حاجت ما عفو است و مهربانى. الهى! مى‏بينى و مى‏دانى، و برآوردن مى‏توانى. الهى! عمر بر باد كردم و بر تن خود بيداد كردم، گفتى و فرمان نكردم، درماندم و درمان نكردم، با تو چنين عهد و پيمان نكردم. الهى! با غم و حسرتم، بى‏جرم و بى‏تهمتم، و بى‏تو بيتم و به حيرتم، در زندان محنتم، بسته مشيتم. اى موصوف به كرم وجود، اى انس و جن را خالق و معبود! اى آنكه گردن گردون گردان در ربقه تسخير توست، و بر سر عظام رميم لجام تقدير توست، فردوس بوستان توست، قيامت ميزان توست! سرگشته قضاى تو جباران، شكسته عزّت كبرياى تو قهاران! الهى! اگر نه از تو آغاز اين كارستى، لاف بندگى تو را كه يارستى؟ الهى! اگر كار نه از خدمت خاستى، پسر عمران به طلب ارنى كى برخاستى؟ و اگر نه ترا اين معنى بايستى محمّد مصطفى قاب قوسين را نشايستى. يكى را جواب لن‏ترانى گفت و بار كوه جهان بر دلش نهفت، ديگرى در خانه‏ام هانى خفت. الهى! اگر ابليس آدم را بدآموزى كرد، گندم آدم را كه روزى كرد؟ يكى را دوست مى‏خواند، و يكى را مى‏راند، و كسى سر قبول ورد نمى‏داند. سبحان الله اين چه درياى بى‏پايان است؟! صد هزاران دل صديقان با خون آميخته كه نه از نسيم وصال به مشام فراق ايشان بويى رسيده و نه از منهل قرب شربتى چشيده. اگر همه عالم باد گيرند، چراغ مقبل نميرد، و اگر آب گيرد، داغ مدبر نشويد. بو جهل از كعبه و ابراهيم از بتخانه، كار عنايت دارد، باقى همه بهانه. ابراهيم را چه زيان كه پدر او آزر است؟ آزر را چه سود كه ابراهيم او را پسر است؟ نور در طاعت است اما كار به عنايت است. آنجا كه عنايت خدايى باشد فاسق ، آخر كار پارسايى باشد و آنجاى كه قهر كبريايى باش سجاده ‏نشين، كليسيايى باشد 👈 ادامه دارد .... 🆔 @sahife2
13 الهى! اگر با تو سازم، گويى كه ديوانه است، و اگر با خلق در سازم، گويى كه بيگانه است. الهى! رهى به طاعت فرمودى و با آن نگذاشتى، و از معصيت نهى كردى و بر آن داشتى. الهى! فرمايى كه بجوى و مى‏ترسانى كه بگريز، مى‏نمايى كه بخواه و مى‏گويى بپرهيز. الهى! گريخته بودم، تو خواندى، ترسيده بودم، برخوان لا تقنطوا تو نشاندى، ابتدا مى‏ترسيدم كه مرا بگيرى به بلاى خويش، اكنون مى‏ترسم كه مرا بفريبى به عطاى خويش. الهى! به اوّلم نواختى به آخرم باز پس انداختى. الهى! علمى را كه خود افراشتى، نگونسار مكن، چون در آخر عفو خواهى كرد، در اول شرمسار مكن. تنى دارم كه بار خدمت بردارد، دستى ندارم كه تخم دولت بكارد، چشمى دارم كه هر زمان فتنه‏اى آرد. الهى! اگر يك بار گويى كه «اى بنده من» از عرش بگذرد خنده من. اى جامع هر پراكنده، و اى رافع هر سر افكنده، و اى چاره هر بيچاره، و اى جامع هر آواره، اى آن كه غريبان با تو راز كنند، و يتيمان بر تو ناز كنند، كاشكى عبد الله خاك شدى، تا نامش از دفتر وجود پاك شدى. الهى! مكش اين چراغ افروخته را، و مسوز اين دل سوخته را، و مدر اين پرده دوخته را. چون سگى را بر آن دربار است، عبد الله را با نوميدى چه كار است؟ الهى! ما را پيراستى چنانكه خواستى. الهى! نه خرسندم نه صبور، نه رنجورم نه مهجور. الهى! تا با تو آشنا شدم، از خلايق جدا شدم، در جهان شيدا شدم، نهان بودم پيدا شدم. دى آمد و هيچ نامد از من كارى‏ و امروز زمن گرم نشد بازارى‏ فردا بروم بى‏خبر از اسرارى‏ ناآمده به بدى از اين بسيارى‏ 👈 ادامه دارد .... 🆔 @sahife2
14 زنده نشدم تا نسوختم، دانى كه اين جامه نه من دوختم. يكى در غرقاب زيادت متقاضى، ديگرى در تشنگى به قطره آبى راضى. الهى! اگر ترا بايستى، بنده چنان زيستى كه شايستى. آتش با صولت است، اما خاك با دولت است. چون آفتاب معرفت عيان گردد، عارف بى‏بيان گردد. كريما! هر كه را خواهى كه برافتد، او را فاكنى تا با دوستان تو در افتد. الهى! اين چه فضل است كه با دوستان كرده‏اى كه هر كه ايشان را شناخت، ترا يافت، و هر كه ترا يافت، ايشان را شناخت. الهى! تو آيينى و دوستان تو آينه، آيين را در آينه بتوان ديد هرآينه. الهى! به توبه‏ام پشيمانم، همانم دان كه نومسلمانم. الهى! اگر عبد الله را نمى‏نگرى، خود را مى‏نگر، آبروى عبد الله پيش دشمن مبر! كريما! امانت عرضه كردى، بگريخت كوه، چون است كه امانت بهره من آمد، تجلّى بر كوه؟ الهى! عيب و آزار من مجوى، كه آب كرم بازاستد از جوى. قصه دوستان دراز است، زيرا معبود بى‏نياز است. الهى! جمال تراست، باقى زشتند، زاهدان مزدور بهشتند. اى منعم و تواب و اى آفريننده خلقان از آتش و آب، فرياد رس از ذلّ حجاب و فتنه اسباب و وقت شوريده و دل خراب. الهى! بر رخ از خجالت گرد داريم، و در دل از حسرت درد داريم، و روى از شرم گناه زرد داريم، اگر بر گناه مصرّيم، بر يگانگى تو مقرّيم. الهى! در دلهاى ما جز تخم محبّت مكار، و بر جانهاى ما جز باران رحمت مبار! الهى! به لطف ما را دست گير و پاى دار، (كه) دل در قرب كرم است و جان در انتظار، و در پيش حجاب بسيار! الهى! حجابها از راه بردار و ما را به ما مگذار، برحمتك يا عزيز و يا غفار! 👈 ادامه دارد .... 🆔 @sahife2
15 الهى! نور تو چراغ معرفت بيفروخت، دل من افزونى است. گواهى تو ترجمانى من بكرد، نداى من افزونى است. قرب تو چراغ وجد بيفروخت، همّت من افزونى است. ارادت تو كار من بساخت، جهد من افزونى است. بود تو كار من راست كرد، بود من افزونى است. الهى! از بود خود چه ديدم مگر بلا و عنا؟ و از بود تو همه عطاست و وفا، اى به بر پيدا و به كرم هويدا! ناكرده گير كرد رهى و آن كن كه از تو سزا. الهى! نام تو ما را جواز، و مه تو ما را جهاز. الهى! شناخت تو ما را امان، و لطف تو ما را عيان. الهى! فضل تو ما را لوا، و كنف تو ما را مأوى. الهى! ضعيفان را پناهى، قاصدان را بر سر راهى، مؤمنان را گواهى: چه بود كه افزايى و نكاهى؟ الهى! چه عزيز است او كه تو او را خواهى، ور بگريزد او را در راه آيى. طوبى آن كس را كه تو او رايى، آيا كه تا از ما خود كه رايى؟ دو گيتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست، اكنون نمى‏يارم گفت كه اوست. چشمى دارم همه پر از صورت دوست‏ با ديده مرا خوش است تا دوست در اوست‏ از ديده و دوست فرق كردن نه نكوست‏ يا اوست به جاى ديده يا ديده خود اوست‏ فردا در موقف حساب اگر مرا نوايى بود و سخن را جايى بود، گويم: بار خدايا از سه چيز كه دارم در يكى نگاه كن: اوّل سجودى كه هرگز جز ترا از دل نخواستست، ديگر تصديقى كه هر چه گفتى گفتم كه راستست، سديگر چون باد كرم برخاستست دل و جان جز ترا نخواستست. جز خدمت روى تو ندارم هوسى‏ من بى‏تو نخواهم كه بر آرم نفسى‏ 👈 ادامه دارد .... 🆔 @sahife2
16 الهى! نمى ‏توانيم كه اين كار بى ‏تو بسر بريم، نه زهره آن داريم كه از تو بسر بريم، هرگه كه پنداريم كه رسيديم از حيرت شما روا سر بريم. خداوندا! كجا بازيابيم آن روز كه تو ما را بودى و ما نبوديم؟ تا باز به آن روز رسيم، ميان آتش و دوديم. اگر به دو گيتى آن روز يابيم بر سوديم. و ر بود خود را دريابيم به نبود خود خشنوديم. الهى! از آنچه نخواستى چه آيد؟ و آن را كه نخواندى كى آيد؟ ناكشته را از آب چيست؟ و نابايسته را جواب چيست؟ تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوار است؟ و خار را چه حاصل از آن كش بوى گل در كنار است؟ قسمى رفته نفزوده و نكاسته چتوان كرد، قاضى اكبر چنين خواسته، شيطان در افق اعلى زيسته، و هزاران عبادت برزيده چه سود داشت كه نبود بايسته .... آه از قسمى پيش از من رفته! فغان از گفتارى كه خودرايى گفته! چه سود ارشاد بوم يا آشفته؟ ترسان از آنم كه آن قادر در ازل چه گفته! الهى! گر زارم در تو زاريدن خوش است، ور نازم به تو نازيدن خوش است. الهى! شاد بدانم كه بر درگاه تو مى ‏زارم، بر اميد آنكه روزى در ميدان فضل به تو نازم، تو من فا پذيرى و من فا تو پردازم، يك نظر در من نگرى و دو گيتى به آب اندازم. الهى! بنده با حكم ازل چون برآيد؟ و آنچه ندارد چه بايد؟ جهد بنده چيست؟ كار خواست تو دارد، بنده به جهد خويش نجات خويش كى تواند؟ الهى! اى سزاى كرم و اى نوازنده عالم! نه با جز تو شادى است نه با ياد تو غم، خصمى و شفيعى و گواهى و حكم، هرگز بينما نفسى با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، بازرسته از زحمت لوح و قلم، در مجلس‏ انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم؟ جز عشق تو بر ملك دلم شاه مباد وز راز من و تو خلق آگاه مباد كوته نشود عشق توام زين دل ريش‏ دستم ز سر زلف تو كوتاه مباد 👈 ادامه دارد .... 🆔 @sahife2
17 الهى! نسيمى دميد از باغ دوستى، دل را فدا كرديم. بويى يافتيم از خزينه دوستى، به پادشاهى بر سر عالم فدا كرديم. برقى تافت از مشرق حقيقت، آب و گل كم انگاشتيم و دو گيتى بگذاشتيم. يك نظر كردى، در آن نظر بسوختيم و بگداختيم. بيفزاى نظرى و اين سوخته را مرهم ساز و غرق شده را درياب كه «مى‏زده را هم به مى دارو و مرهم بود». الهى! تو دوستان را به خصمان مى‏نمايى، درويشان را به غم و اندوهان مى‏دهى، بيمار كنى و خود بيمارستان كنى، درمانده كنى و خود درمان كنى، از خاك آدم كنى و با وى چندان احسان كنى، سعادتش بر سر ديوان كنى و به فردوس او را مهمان كنى، مجلسش روضه رضوان كنى، ناخوردن گندم با وى پيمان كنى، و خوردن آن در علم غيب پنهان كنى، آنگه او را به زندان كنى، و سالها گريان كنى، جبّارى تو كار جبّاران كنى، خداوندى كار خداوندان كنى، تو عتاب و جنگ همه با دوستان كنى. گر لا بد جان به عشق بايد پرورد بارى غم عشق چون تويى بايد خورد عشقت به در من آمد و در در زد در باز نكردم آتش اندر در زد الهى! كار آن دارد كه با تو كارى دارد، يار آن دارد كه چون تو يارى دارد، او كه در دو جهان ترا دارد هرگز كى ترا بگذارد؟ عجب آن است كه او كه ترا دارد از همه زارتر مى‏گذارد، او كه نيافت به سبب نايافت مى‏زارد، او كه يافت، بارى چرا مى‏گذارد؟ در بر آن را كه چون تو يارى باشد گر ناله كند سياه‏كارى باشد در سر گريستنى دارم دراز، ندانم كه از حسرت گريم يا از ناز، گريستن از حسرت بهره يتيم و گريستن شمع بهره ناز، از ناز گريستن چون بود اين قصه‏اى است دراز. 👈 ادامه دارد .... 🆔 @sahife2
18 الهى! يك چندى به ياد تو نازيدم، آخر خود را رستخيز گزيدم، چو من كيست كه اين كار را سزيدم؟ اينم بس كه صحبت تو ارزيدم! الهى! نه جز از ياد تو دل است نه جز از يافت تو جان، پس بيدل و بى‏جان زندگى چون توان؟ الهى! جدا ماندم از جهانيان، به آن كه چشمم از تو تهى و تو مرا عيان. خالى نئى از من و نبينم رويت‏ جانى تو كه با منى و ديدار نئى! اى دولت دل و زندگانى جان، نادريافته يافته و ناديده عيان، ياد تو ميان دل و زبان است و مهر تو ميان سر و جان، يافت تو روز است كه خود برآيد ناگاهان، يابنده تو نه به شادى پرداز و نه به اندهان، خداوندا، بسر بر مرا كارى كه از آن عبارت نتوان، تمام كن بر ما كارى با خود كه از دو گيتى نهان. مشرب مى‏شناسم اما فاخوردن نمى‏يارم، دل تشنه و در آرزوى قطره‏اى مى‏زارم، سقايه مرا سير نكند كه من در طلب دريايم. به هزار چشمه و جوى گذر كردم تا بو كه دريا دريابم. در آتش غريقى ديدى؟ من چنانم. در دريا تشنه ديدى؟ من همانم. راست، ماننده متحيّرى در بيابانم. همى‏گويم: «فرياد رس، كه از دست بيدلى به فغانم!» خداوندا! هر كه شغل وى تويى شغلش كى بسر شود؟ هر كه به تو زنده است هرگز كى بميرد؟ جان در تن گر از تو محروم ماند چون مرده زندانى است، زنده اوست به حقيقت‏كش با تو زندگانى است. آفرين خداى بر آن ان و كشتگانی باد كه ملك مى‏گويد: «زندگانند ايشان». الهى! شاد بدانيم كه اول تو بودى و ما نبوديم، كار تو درگرفتى و ما نگرفتيم، قيمت خود نهادى و رسول خود فرستادى! الهى! هر چه بى‏طلب به ما دادى به سزاوارى ما تباه مكن، و هر چه بجاى ما كردى از نيكى، به عيب‏ ما بريده مكن، و هر چه نه به سزاى ما ساختى، به ناسزايى ما جدا مكن. 👈 ادامه دارد .... 🆔 @sahife2
19 الهى! آنچه ما خود را كشتيم به بر مى‏آر، و آنچه تو ما را كشتى آفت ما از آن بازدار! من چه دانستم كه مزدور اوست كه بهشت باقى او را خط است؟ و عارف اوست كه در آرزوى يك لحظه است؟ من چه دانستم كه مزدور در آرزوى حور و قصور است، و عارف در بحر عيان غرقه نور است؟ من چه دانستم كه بر كشته دوستى قصاص است؟ چون بنگرستم اين معامله ترا با خاص است. من چه دانستم كه دوستى قيامت محض است و از كشته دوستى ديت خواستن فرض! سبحان الله! اين چه كار است چه كار؟ قومى را بسوخت، قومى را بكشت، نه يك سوخته پشيمان شد و نه يك كشته برگشت! نور چشمم خاك قدمهاى تو باد! آرام دلم زلف به خمهاى تو باد! در عشق تو داد من ستمهاى تو باد! جانى دارم فداى غمهاى تو باد! يكى سوخته و در بى‏قرارى بمانده، يكى كشته و در ميدان افراد سر گشته، يكى در خبر آويخته، يكى در عيان آميخته. آن تخم كه ريخته؟ وين شور كه برانگيخته؟ يكى در غرقاب، يكى در آرزوى آب، نه غرقه آب سيراب، نه تشنه را خواب. الهى! ما را بر اين درگاه همه نياز روزى بود كه قطره‏اى از آن شراب بر دل ما ريزى، تا كى ما را بر آب و آتش بر هم آميزى؟ اى بخت ما! از دوست رستخيزى! در عشق تو بى‏سريم سر گشته شده‏ و ز دست اميد ما سر رشته شده‏ مانند يكى شمع به هنگام صبوح‏ بگداخته و سوخته و كشته شده‏ 👈 ادامه دارد .... 🆔 @sahife2