#مناجات_نامه_خواجه_عبدالله_انصارى 16
الهى! نمى توانيم كه اين كار بى تو بسر بريم، نه زهره آن داريم كه از تو بسر بريم، هرگه كه پنداريم كه رسيديم از حيرت شما روا سر بريم.
خداوندا! كجا بازيابيم آن روز كه تو ما را بودى و ما نبوديم؟ تا باز به آن روز رسيم، ميان آتش و دوديم.
اگر به دو گيتى آن روز يابيم بر سوديم. و ر بود خود را دريابيم به نبود خود خشنوديم.
الهى! از آنچه نخواستى چه آيد؟ و آن را كه نخواندى كى آيد؟ ناكشته را از آب چيست؟
و نابايسته را جواب چيست؟ تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوار است؟ و خار را چه حاصل از آن كش بوى گل در كنار است؟ قسمى رفته نفزوده و نكاسته چتوان كرد، قاضى اكبر چنين خواسته، شيطان در افق اعلى زيسته، و هزاران عبادت برزيده چه سود داشت كه نبود بايسته ....
آه از قسمى پيش از من رفته! فغان از گفتارى كه خودرايى گفته! چه سود ارشاد بوم يا آشفته؟ ترسان از آنم كه آن قادر در ازل چه گفته!
الهى! گر زارم در تو زاريدن خوش است، ور نازم به تو نازيدن خوش است.
الهى! شاد بدانم كه بر درگاه تو مى زارم، بر اميد آنكه روزى در ميدان فضل به تو نازم، تو من فا پذيرى و من فا تو پردازم، يك نظر در من نگرى و دو گيتى به آب اندازم.
الهى! بنده با حكم ازل چون برآيد؟ و آنچه ندارد چه بايد؟ جهد بنده چيست؟ كار خواست تو دارد، بنده به جهد خويش نجات خويش كى تواند؟
الهى! اى سزاى كرم و اى نوازنده عالم! نه با جز تو شادى است نه با ياد تو غم، خصمى و شفيعى و گواهى و حكم، هرگز بينما نفسى با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، بازرسته از زحمت لوح و قلم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم؟
جز عشق تو بر ملك دلم شاه مباد
وز راز من و تو خلق آگاه مباد
كوته نشود عشق توام زين دل ريش
دستم ز سر زلف تو كوتاه مباد
👈 ادامه دارد ....
#مناجات #مناجات_عارفان #خواجه_عبدالله_انصاری
🆔 @sahife2
#مناجات_نامه_خواجه_عبدالله_انصارى 17
الهى! نسيمى دميد از باغ دوستى، دل را فدا كرديم. بويى يافتيم از خزينه دوستى، به پادشاهى بر سر عالم فدا كرديم. برقى تافت از مشرق حقيقت، آب و گل كم انگاشتيم و دو گيتى بگذاشتيم. يك نظر كردى، در آن نظر بسوختيم و بگداختيم. بيفزاى نظرى و اين سوخته را مرهم ساز و غرق شده را درياب كه «مىزده را هم به مى دارو و مرهم بود».
الهى! تو دوستان را به خصمان مىنمايى، درويشان را به غم و اندوهان مىدهى، بيمار كنى و خود بيمارستان كنى، درمانده كنى و خود درمان كنى، از خاك آدم كنى و با وى چندان احسان كنى، سعادتش بر سر ديوان كنى و به فردوس او را مهمان كنى، مجلسش روضه رضوان كنى، ناخوردن گندم با وى پيمان كنى، و خوردن آن در علم غيب پنهان كنى، آنگه او را به زندان كنى، و سالها گريان كنى، جبّارى تو كار جبّاران كنى، خداوندى كار خداوندان كنى، تو عتاب و جنگ همه با دوستان كنى.
گر لا بد جان به عشق بايد پرورد
بارى غم عشق چون تويى بايد خورد
عشقت به در من آمد و در در زد
در باز نكردم آتش اندر در زد
الهى! كار آن دارد كه با تو كارى دارد، يار آن دارد كه چون تو يارى دارد، او كه در دو جهان ترا دارد هرگز كى ترا بگذارد؟ عجب آن است كه او كه ترا دارد از همه زارتر مىگذارد، او كه نيافت به سبب نايافت مىزارد، او كه يافت، بارى چرا مىگذارد؟
در بر آن را كه چون تو يارى باشد
گر ناله كند سياهكارى باشد
در سر گريستنى دارم دراز، ندانم كه از حسرت گريم يا از ناز، گريستن از حسرت بهره يتيم و گريستن شمع بهره ناز، از ناز گريستن چون بود اين قصهاى است دراز.
👈 ادامه دارد ....
#مناجات #مناجات_عارفان #خواجه_عبدالله_انصاری
🆔 @sahife2
#مناجات_نامه_خواجه_عبدالله_انصارى 18
الهى! يك چندى به ياد تو نازيدم، آخر خود را رستخيز گزيدم، چو من كيست كه اين كار را سزيدم؟
اينم بس كه صحبت تو ارزيدم!
الهى! نه جز از ياد تو دل است نه جز از يافت تو جان، پس بيدل و بىجان زندگى چون توان؟
الهى! جدا ماندم از جهانيان، به آن كه چشمم از تو تهى و تو مرا عيان.
خالى نئى از من و نبينم رويت
جانى تو كه با منى و ديدار نئى!
اى دولت دل و زندگانى جان، نادريافته يافته و ناديده عيان، ياد تو ميان دل و زبان است و مهر تو ميان سر و جان، يافت تو روز است كه خود برآيد ناگاهان، يابنده تو نه به شادى پرداز و نه به اندهان، خداوندا، بسر بر مرا كارى كه از آن عبارت نتوان، تمام كن بر ما كارى با خود كه از دو گيتى نهان.
مشرب مىشناسم اما فاخوردن نمىيارم، دل تشنه و در آرزوى قطرهاى مىزارم، سقايه مرا سير نكند كه من در طلب دريايم. به هزار چشمه و جوى گذر كردم تا بو كه دريا دريابم. در آتش غريقى ديدى؟
من چنانم. در دريا تشنه ديدى؟ من همانم. راست، ماننده متحيّرى در بيابانم. همىگويم:
«فرياد رس، كه از دست بيدلى به فغانم!»
خداوندا! هر كه شغل وى تويى شغلش كى بسر شود؟ هر كه به تو زنده است هرگز كى بميرد؟ جان در تن گر از تو محروم ماند چون مرده زندانى است، زنده اوست به حقيقتكش با تو زندگانى است.
آفرين خداى بر آن #شهید ان و كشتگانی باد كه ملك مىگويد: «زندگانند ايشان».
الهى! شاد بدانيم كه اول تو بودى و ما نبوديم، كار تو درگرفتى و ما نگرفتيم، قيمت خود نهادى و رسول خود فرستادى!
الهى! هر چه بىطلب به ما دادى به سزاوارى ما تباه مكن، و هر چه بجاى ما كردى از نيكى، به عيب ما بريده مكن، و هر چه نه به سزاى ما ساختى، به ناسزايى ما جدا مكن.
👈 ادامه دارد ....
#مناجات #مناجات_عارفان #خواجه_عبدالله_انصاری
🆔 @sahife2
#مناجات_نامه_خواجه_عبدالله_انصارى 19
الهى! آنچه ما خود را كشتيم به بر مىآر، و آنچه تو ما را كشتى آفت ما از آن بازدار!
من چه دانستم كه مزدور اوست كه بهشت باقى او را خط است؟ و عارف اوست كه در آرزوى يك لحظه است؟ من چه دانستم كه مزدور در آرزوى حور و قصور است، و عارف در بحر عيان غرقه نور است؟
من چه دانستم كه بر كشته دوستى قصاص است؟ چون بنگرستم اين معامله ترا با خاص است.
من چه دانستم كه دوستى قيامت محض است و از كشته دوستى ديت خواستن فرض!
سبحان الله! اين چه كار است چه كار؟ قومى را بسوخت، قومى را بكشت، نه يك سوخته پشيمان شد و نه يك كشته برگشت!
نور چشمم خاك قدمهاى تو باد!
آرام دلم زلف به خمهاى تو باد!
در عشق تو داد من ستمهاى تو باد!
جانى دارم فداى غمهاى تو باد!
يكى سوخته و در بىقرارى بمانده، يكى كشته و در ميدان افراد سر گشته، يكى در خبر آويخته، يكى در عيان آميخته. آن تخم كه ريخته؟ وين شور كه برانگيخته؟ يكى در غرقاب، يكى در آرزوى آب، نه غرقه آب سيراب، نه تشنه را خواب.
الهى! ما را بر اين درگاه همه نياز روزى بود كه قطرهاى از آن شراب بر دل ما ريزى، تا كى ما را بر آب و آتش بر هم آميزى؟ اى بخت ما! از دوست رستخيزى!
در عشق تو بىسريم سر گشته شده
و ز دست اميد ما سر رشته شده
مانند يكى شمع به هنگام صبوح
بگداخته و سوخته و كشته شده
👈 ادامه دارد ....
#مناجات #مناجات_عارفان #خواجه_عبدالله_انصاری
🆔 @sahife2
خداوندا
#ترس_عذاب_شوق_ثواب مرحمت فرما
تا #لذت آنچه كه در #مناجات از تو مى خواهيم
و #غم و اندوه آنچه كه از آن به تو پناه مى بريم
در يابيم
https://eitaa.com/sahife2/12555
#مناجات_نامه_خواجه_عبدالله_انصارى 20
الهى! از نزديك نشانت مى دهند و برتر از آنى، وز دورت مى پندارند و نزديكتر از جانى، موجود نفس هاى جوانمردانى، حاضر دلهاى ذاكرانى.
ملكا! تو آنى كه خود گفتى و چنانكه گفتى آنى.
من چه دانستم كه اين دود آتش داغ است! من پنداشتم كه هرجا آتشى است چراغ است!
من چه دانستم كه در دوستى كشته را گناهست! و قاضى خصم را پناهست!
من چه دانستم كه حيرت به وصال تو طريق است! و ترا او بيش جويد كه در تو غريق است!
عالمى در باديه عشق تو سرگردان شدند
تا كه يابد بر در كعبه ى قبولت بر و بار
الهى! چون از يافت تو سخن گويند از علم خود بگريزم، بر زهره خود بترسم، در غفلت آويزم، همواره از سلطان عيان در پرده غيب مىآويزم، نه كامم بى، لكن خويشتن را در غلطى افكنم تا دمى بر زنم.
لبيك عاشقان به از احرام حاجيان
كانيست سوى كعبه و آنست سوى دوست
كعبه كجا برم چه برم راه باديه؟
كعبه ست كوى دلبر و قبله ست روى دوست
دل رفت و دوست رفت، ندانم كه از پس دوست روم يا از پس دل؟
فردا برود هر دو گرامى بدرست
بدرود كرا كنم ندانم ز نخست؟
گفتا: به سرم ندا آمد كه از پس دوست شو، كه عاشق را دل از بهر يافت وصال دوست بايد، چون دوست نبود دل را چه كند؟
چون وصال يار نبود گو دل و جانم مباش
چون شه و فرزين نماند خاك بر سر فيل را
👈 ادامه دارد ....
#مناجات #مناجات_عارفان #خواجه_عبدالله_انصاری
🆔 @sahife2
#مناجات_نامه_خواجه_عبدالله_انصارى 21
الهى! اى مهربان، فرياد رس، عزيز آن كس كش با تو يك نفس، بادا نفسى كه در و نياميزد كس، نفسى كه آن را حجاب نايد از پس، رهى را آن يك نفس در دو جهان بس، اى پيش از هر روز و جدا از هر كس، رهى را درين سور هزار مطرب نه بس.
من چه دانستم كه پاداش بر روى مهرتاش است، من پنداشتم مهينه خلعت پاداش است، من چه دانستم كه مزدورست او كه بهشت باقى او را حظ است، و عارف اوست كه در آرزوى يك لحظ است.
الهى! گهى به خود نگرم گويم از من زارتر كيست؟ گهى به تو نگرم گويم از من بزرگوارتر كيست؟
گاهى كه به طينت خود افتد نظرم
گويم كه من از هر چه به عالم بترم
چون از صفت خويشتن اندر گذرم
از عرش همى به خويشتن در نگرم
همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، به آتش جانسوز شكيبايى نتوان.
گر بسوزد گو بسوزد ور نوازد گو نواز
عاشق آن به كو ميان آب و آتش در بود
در دوستى غيرت از باب است و هر دل در آن دوستى و غيرت نيست خراب است.
اى سزاى كرم و نوازنده عالم، نه با وصل تواند و هست نه به ياد تو غم، خصمى و شفيعى و گواهى و حكم، هرگز بينما نفسى با مهر تو بهم، آزاد شده ز بند وجود و عدم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم؟
الهى! پسنديدگان ترا به تو جستند: بپيوستند، ناپسنديدگان ترا به خود جستند: بگستند، نه او كه پيوست به شكر رسيد، نه او كه گسست به عذر رسيد! اى برساننده در خود و رساننده به خود برسانم كه كس نرسيد به خود.
اى راه ترا دليل دردى
فردى تو و آشنات فردى
الهى! اين همه نواخت از تو بهره ماست، كه در هر نفسى چندين سوز و نور عنايت تو پيداست، چون تو مولى كراست؟ و چون تو دوست كجاست؟ و به آن صفت كه تويى جز اين نه رواست، اين همه نشان است، آئين فرداست، اين خود پيغام است و خلعت برجاست ...
سيّاره عشق را منازل مائيم
ز اشكال جهان نقطه مشكل مائيم
چون قصه عاشقان بيدل خوانند
سر قصه عاشقان بيدل مائيم
👈 ادامه دارد ....
#مناجات #مناجات_عارفان #خواجه_عبدالله_انصاری
🆔 @sahife2
#مناجات_نامه_خواجه_عبدالله_انصارى 22
اى خداوندى كه رهى را بىرهى با خود بيعت مىكنى، رهى را بىرهى گواهى به ايمان مىدهى، رهى را بىرهى بر خود رحمت مىنويسى، رهى را بىرهى با خود عقد دوستى مىبندى، سزد بنده مؤمن را كه بنازد اكنون كش عقد دوستى با خود ببست كه مايه گنج دوستى همه نور است، و بار درخت دوستى همه سرور است، ميدان دوستى يك دل را فراخ است، ملك فردوس بر درخت دوستى يك شاخ است.
خداوندا! نثار دل من اميد ديدار تست، بهار جان من در مرغزار وصال تست. آن همان آرزوست كه آن مخدره كرد:
رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ من چه دانستم كه مادر شادى رنج است، و زير يك ناكامى هزار گنج است!
من چه دانستم كه اين باب چه باب است، و قصه دوستى را چه جواب است!
من چه دانستم كه صحبت تو مهينه قيامت است، و عزّ وصال تو در ذلّ حيرت است!
خداوندا! يافته مىجويم، با ديدهور مىگويم، كه دارم، چه جويم؟ كه بينم، چه گويم؟ شيفته اين جستوجويم، گرفتار اين گفتگويم.
خداوندا! خود كردم و خود خريدم، آتش بر خود افروزانيدم! از دوستى آواز دادم، دل و جان فرا ناز دادم. مهربانا! اكنون كه در غرقابم، دستم گير كه گرم افتادم ...
پاداش بر روى مهرتاش است! باز خواستن خود را از دوست، پرخاش است! همه يافتها آزادى لاش است!
آزاد شو از هر چه به كون اندر
تا باشى يار غار آن دلبر!
الهى! چه ياد كنم كه خود همه يادم، من خرمن نشان خود فرا باد دادم! ياد كردن كسب است و فراموش نكردن زندگانى، زندگانى وراء دو گيتى است، و كسب چنانك دانى.
الهى! يك چندى به كسب ياد تو ورزيدم، باز يك چندى به ياد خود ترا نازيدم، ديده بر تو آمد، با نظاره پردازيدم! اكنون كه ياد بشناختم خاموشى گزيدم. چون من كيست كه اين مرتبت را سزيدم؟
فرياد از ياد به اندازه، و ديدار به هنگام، وز آشنائى به نشان، و دوستى به پيغام.
👈 ادامه دارد ....
#مناجات #مناجات_عارفان #خواجه_عبدالله_انصاری
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_28
#دعای_28_صحیفه_سجادیه
#دعا_بیست_هشتم_1
#دعا_و_نيايش_با_پروردگار 2
#لذت_هاى_انسانى 2
#لذت_هاى_روحی_روانی
✳️ ب- لذّتهاى روحى و روانى
اين گونه #لذت بردن برگرفته از شوق #مناجات و لقاى حق تعالى است. سوز و اشتياقى كه از عالم ملكوت و معنا به وجود انسان سرازير مىشود و به او حال خوش و آرامش عجيبى مىبخشد.
امام على عليه السلام مىفرمايد:
الذِّكْرُ لَذَّةُ الْمُحِبِّينَ.
ياد خدا، خوشى دوستداران است.
الذِّكْرُ مُجالَسَةُ الْمَحبُوبِ.
ياد حق، نشستن با محبوب است.
ذِكْرُ اللَّهِ مَسَرَّةُ كُلِّ مُتَّقٍ وَ لَذَّةُ كُلِّ مُوقِنٍ.
ياد خدا، شادى هر پرهيزگار و گوارايى هر اهل يقينى است.
بر اساس آن چه گذشت، مراتب كمالات انسانى به اعتبار نزول و پستى و صعود و بلندى در بىنهايت فراوان است. هر كسى در هر مرتبه از مراتب وجودى خويش از مرتبه خاصى از كمالات بهرهمند است و نيايش و دعا درى از درهاى رحمت خداوندى است كه بر روى بندگان گشوده شده است.
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج10، ص: 86
👈 ادامه دارد ...
#بیست_هشتم
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#مناجات_نامه_خواجه_عبدالله_انصارى 23
خداوندا! به شناخت تو زندگانيم، به نصرت تو شادانيم، به كرامت تو نازانيم، به عز تو عزيزانيم.
خداوندا! كه به تو زندهايم، هرگز كى ميريم؟ كه شادمانيم، هرگز كى اندوهگن بئيم؟ كه به تو نازانيم، بىتو چون بسر آريم؟ كه به تو عزيزيم، هرگز چون ذليل شويم؟!
الهى! چه غم دارد او كه ترا دارد؟ كرا شايد او كه ترا نشايد؟ آزاد آن نفس كه به ياد تو يازان، و آباد آن دل كه به مهر تو نازان، و شاد آن كس كه با تو در پيمان.
از غير جدا شدن سر مىدانست
كار آن دارد كه با تو در پيمانست
قومى بينم به اين جهان از و مشغول، قومى به آن جهان از و مشغول، قومى از هر دو جهان به وى مشغول. گوش فراداشته كه تا نسيم سعادت از جانب قربت كى دمد؟ و آفتاب وصلت از برج عنايت كى تابد؟ به زبان بيخودى و به حكم آرزومندى مىزارند و مىگويند: «كريما! مشتاق تو بىتو زندگانى چون گذارد؟ آرزومند به تو از دست دوستى تو يك كنار خون دارد!»
بىتو اى آرام جانم زندگانى چون كنم؟
چون نباشى در كنارم، شادمانى چون كنم
الحمد للّه كه نمردم تا ترا به كام خويش بديدم، و بر تو نصرت يافتم! رحمت خدا بر آن جوانمردان باد كه كمر مجاهدت بر ميان بستند، و در ميدان عبوديت در صف خدمت بيستادند، و قدم بر كل مراد خود نهادند. با خلق خدا به صلح و با نفس خود به جنگ.
👈 ادامه دارد ....
#مناجات #مناجات_عارفان #خواجه_عبدالله_انصاری
🆔 @sahife2
هدایت شده از مثنوی معنوی
tasviredelAUD-20210420-WA0002.mp3
زمان:
حجم:
4.57M
*️⃣دست گیر از دستِ ما، ما را بِخَر
پرده را بردار و پردهُ ما مَدَر
بازخَر ما را از این نفسِ پلید
کاردَش تا استخوانِ ما رَسید
از چو ما بیچارگان، این بندِ سخت
کِی گشاید، ای شهِ بی تاج وتخت؟
این چنین قفلِ گران را، ای وَدود!
که تواند جز که فضلِ تو گشود؟
https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh59
#دعای_ابوحمزه_ثمالی ( متن این قطعه صوتی از مناجات اینجا )
#مناجات
#منتخب
کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
📖 #داستان : وقتی من سخن گفتم…
(بازخوانی #دستورالعمل مرحوم#ملا_حسینقلی_همدانی ره به شاگردانش) (از زبان کتاب نورانی صحیفه سجادیه
👈 من یک کتاب نیستم.
من صدای قلبی هستم که هزار و سیصد سال پیش، در دل مدینه، زیر سقفِ غمبار خانهای تنها، با خدا حرف زد.
آن روزها که مردم، تازه از کربلا برگشته بودند و خاکِ خیمهها هنوز داغ بود، من در دستان امام سجاد(علیه السلام) شکل گرفتم:
واژههایی که از زخمها عبور کرده بودند و از گریههای نیمهشب جان گرفته بودند.
قرنهاست در مسیر باد و باران، از دستبهدست شدنها و سفر در دل صندوقچههای نجف و قم و مشهد گذشتهام.
من بارها در دست دلی شکسته باز شدم، گاهی روی زانوی توبهکار، گاهی در حجره طلبهای خاموش.
یک شب تابستانی در نجف، در سبد کتابهای یک طلبه جوان بودم.
او مرا برداشت و با شوق دوید به سمت نور چراغی که در ایوان حجرهای کمنور میدرخشید.
آنجا عالمی نشسته بود با نگاه پرنفوذ اما لبخندی پدرانه: آخوند ملا حسینقلی همدانی (ره).
طلبه با تردید گفت:
«آقا… من گاهی دلم از ذکر و دعا خالی میشود… چه کنم؟»
آخوند دستم را گرفت، به سینهاش فشرد و گفت:
«پسرم، با این کتاب انس بگیر… اما پیش از آن، *#مناجات #خمس_عشر* را مثل نفس کشیدن تکرار کن. هر کدام که حالت با آن سازگار شد، بخوان…
به خصوص: مناجات #مساکین، #تائبین، #مفتقرین، #مریدین، #متوسلین، و #معتصمین.
و وقتی دیدی که این مناجاتها، روحت را نرم کردند، بیا سراغ من.
آنوقت با من زندگی کن. نه اینکه فقط بخوانی، بلکه لحظههایت را با کلمات من بسازی… مثل کسی که با دوستش راز میگوید.»
آن شب طلبه کنار استاد نشست، و من باز شدم…
صفحهای پر از حروف سیاه ولی بوییده به عطر اشک:
📜 *«یا مَن تُحلّ عُقدَ المکاره… یا مَن یفثأ حدّ الشّدائد…»*
و من آرام وارد قلبش شدم.
سالها بعد، همان طلبه در محراب مسجدی دور، نیمهشبها من را با صدایی لرزان میخواند و مردمی خسته و پریشان، در سایه این کلمات آرام میگرفتند.
نسلها گذشت… و من هنوز میان دستانی تازه باز میشوم.
امشب تو هم مرا باز کردهای.
شاید همین لحظه یکی از همان مناجاتها، با حالتت جفت بیفتد.
شاید «مساکین» باشد، چون فقر حقیقیات را فقط او میداند… یا «متوسلین»، چون جز او پناهی نیست…
من اینجا هستم تا صدای تو را به آسمان ببرم.
همان راهی که از حجره خاکی نجف آغاز شد و تا قلب تو ادامه دارد…
#داستان_صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2