Mahdi Mirdamad - Shame Gharibone (320).mp3
4.24M
شام غریبونه...🖤
نه دیگه باغی مونده و نه دیگه باغبون
شام غریبونه ...🖤
همه یا سیلی خوردن و یا قدشون کمون
شام غریبونه...🖤
آروم آروم میره تو قتلگاه ساربون💔
#مداحی
#حاجمهدیمیرداماد
#شامغریبونه
____________
شام غریبان:
سپاه دشمن غروب عاشورا زنان را از خیمهها بیرون کردند و خیمهها را آتشزدند. در این هنگام زنان فریاد میزدند و چون چشمشان به کشتگان خود افتاد لطمه به صورت زدند.
عمر بن سعد غروب عاشورا سر امام حسین (ع) را با خولی اصبحی و حمید بن مسلم ازدی و سرهای یاران و خاندان او را که هفتاد و دو سر بود، به همراه شمر، قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزره بن قیس نزد ابن زیاد فرستاد.
عمر سعد خود با جمعی از لشکریانش آن شب را در کربلا ماند و روز بعد نزدیک ظهر پس از دفن کشتگان سپاه خود، همراه اهل بیت امام حسین (ع) و دیگر بازماندگان، به سمت کوفه حرکت کرد.
نقل کردهاند که در شب یازدهم محرم که شام غریبان بود، حضرت زینب (س) نماز شبش را ترک نکرد؛ اما به سبب ضعفی که او را فرا گرفته بود، نماز را نشسته خواند!
#لختی با دل :
ندیدم کس ب صبوری ات عمه جان...
دل خون است ...
اما راضی ب رضای معشوق...
کوفتی از عمق دشمنان را با جملهی:
"ما رایت الا جمیلا"
نهایت زیبایی را تو با صبرت تجلی کردی...
عمه جان ...
ببخش اگر غم هایم را غم خواندم ...
غم های من حتی قابل مقایسه با غم تو نیست...
من کجا و شما کجا ...
غم من دربرابر غم شما ب مانند قطره آب در مقابل دریا ست...
من اینهمه بی تاب ..
و شما میگویی "ما رایت الا جمیلا"...
ببخش اگر ادعای غم کردم ...
عمه جان ...
خجالت میکشم از شما که غم هایم را ب زبان بیاورم...
خواهر حسینم
التماس دعای فرج 💔
Shab11Moharram1399[03].mp3
3.32M
#زمینه
#حاجمیثممطیعی
#بابایمنالوداع💔
هیچ چیز دردناک تر از غم پدر نیست...
اونم برا ی دختر...
اخه...
دخترا بابایی ان😔💔
معراجعاشقانه🇵🇸
.•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژهی محرم داستان کوتاه #نارینه قلم داستانی: #زهراصادقی_هیام
#نارینه
#مقتل_روزعاشورا
حضرت پس از آخرین وداع سوار بر اسب شدو برای کار زار مقابل دشمنان قرار گرفت بعد از موعظه و نصیحت و اتمام حجت شمشیر به دست گرفته این اشعار را خواند:
"من پسرعلی پرهیزگار و پاکدامن از خاندان هاشمم....
و همین برای مباهاتم کافیست....
جدم رسول خدا بزرگوار ترین مردم است......
مادرم فاطمه از فرزندان احمد است.......
و عمویم جعفر است که او راصاحب دو بال طیار میخوانند....
و کتاب خدا به جا در میان ما نازل شد و هدایت و وحی آن گونه که شایسته هست در میان ما یاداوری میشود...
ما مایه امان الهی برای همه مردم هستیم
به همین خاطر در میان مردم خرسندیم و اعلام میکنیم...
و ما عهده دار حوضیم و دوستانمان را می نوشانیم..با جام رسول خدا که هیچکس آن را انکار نمیکند....
و پیروان ما در میان مردم بهترین پیروانند...و
دشمنان ما در قیامت زیانکارانند....
وقتی که موعظه ها اثرنکرد و معرفی هم سودی نبخشید، امام علیه السلام آماده جنگ شد هر کس به وی نزدیک میشد کشته میشد به همین خاطر تعداد زیادی از دشمن هلاک شدند.
در این زمان عمربن سعد خطاب به لشگرخود گفت : آیا میدانید با چه کسی میجنگید، او فرزند علی کُشنده ی عرب است. از همه طرف بر او بتازید.
تیر اندازان به سوی آن حضرت تیر انداختند و بین او و اهل حرمش حائل شدند. گروهی خواستند به سمت خیمه ها بروند. در این حال حضرت فریاد زد :
"وای برشما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمیترسید پس در این دنیای خود آزاد مرد باشید و به نیاکان خود توجه کنید اگرعرب هستید آن گونه که ادعا میکنید.
شمر گفت : پسرفاطمه چه می گویی؟
امام فرمود : من با شما جنگ دارم و شما با من، و زنان را جرمی نیست، این جاهلان و سرکشان و یاغیان خود را نگذارید به حرم من وارد شوند...!
شمرگفت : پسر فاطمه راست میگوید .
سپس فریاد زد: از حرم این مرد دور شوید و به سوی خودش بروید، به جان خودم قسم که او همتای با ارزشی است.
مردم بار دیگر به سوی او هجوم بردند، هرگاه حضرت اسبش رابه طرف فرات می برد، به اوحمله کرده و ایشان را از این کار باز میداشتند. دراین حال مالک بن نسرکندی شمشیر بر سر حضرت وارد آورد و خون از سرشان جاری شد حضرت به خیمه بازگشت و پارچه ای خواست وسرخود را با آن بست و عرقچین بر سر گذاشت و عمامه بر آن نهاد.
برای بار دوم با اهل بیتش وداع کرد درحالی که آنها را سفارش به صبر نمود و وعده ثواب و پاداش داد و فرمود: خداوند دشمنان شما را به انواع بلا عذاب خواهد کرد و در مقابل این مصائب، شما را به انواع نعمت ها عوض خواهد داد. زبان به شکایت باز نکنید و چیزی که از قدر و مقام شما بکاهد بر زبان نیاورید..!!
برای لحظه ای به خود آمدم. یعنی من از حسین فاطمه بیشترم یا از خانواده و اهل و بیت او که با این همه ظلم میفرماید: زبان به شکایت باز نکنید.
چرا همچون این عزیزان زبان به شکایت از درد و رنج و بیماری باز میکنم؟
به خودم جواب دادم: سرطان دارد تمام وجودم را میگیرد چطور شکایت نکنم؟ چطور وقتی درد دارم شاکی نباشم؟
اما حمید این طور بود . حمید راضی بود و تسلیم. هیچ شکایتی نمیکرد.
کاش من هم میتوانستم این طور باشم. یعنی میشد؟
" حضرت دوباره عازم میدان کار زارشد. نگاهی به اطراف کرد و سپس ندا داد:
ای مسلم بن عقیل و ای هانی بن عروه و ای حبیب بن مظاهر و ای زهیر بن قین.....و ای پهلوانان وفادار و ای اسب سواران کار زار چه شده شما را ندا میدهم جوابم را نمیدهید وشما را میخوانم، نمیشنوید، شماخوابید انتظار دارم بیدارشوید، آیا دوستی تان را از امامتان باز داشتید که او را یاری نمیکنید.
اینان بانوان رسولند، برخیزید ای بزرگواران و در برابر این سرکشان پست از حریم رسول دفاع کنید.
آن گاه دلیرانه به دشمن حمله کرد، درحالی که بسوی شان از هر طرف تیر می آمد و زخم های فراوانی را بر بدن حضرت وارد میکرد، ضعف ناشی از جراحات و جنگ سبب شد تا امام از حمله باز ایستاده و استراحتی کند .
در همین حال سنگی بر پیشانی مبارکشان نشست وپیشانی شان شکست.
خون چهره امام را فراگرفت، حضرت لباسش را بالا اورد و مشغول پاک کردن خون چهره شدند که تیری زهر آگین و سه پر (سه شعبه) برقلب مبارک امام علیه السلام فرود آمد . خون مثل ناودان بیرون می تراوید.
امام سر برداشت و به آسمان نگریست و زمزمه کرد :
"بسم الله و بالله و علی ملةِ رسول الله"
_به نام الله و به اعتماد به او و براساس آئین رسول خدا آغاز نمودم و به پایان میبرم.
آن گاه گفت: الهی تعلمُ انّهُم یقتلون رَجُلاً لیس علی وجه الارض ابن نبیٌّ غيره.
خدایا میدانی آنان کسی را می کشند که بر زمین جز او فرزند پیامبری نیست.
👇👇👇
امام تیر را بیرون کشید. (بسیاری نوشته اند از پشت بیرون کشید چون سه شاخه بود و کشیدن از جلو ممکن نبود.)
امام دست بر جای تیر می نهاد و خون بیرون آمده را در مشت جمع میکرد و به آسمان پرتاب میکرد و مشت دیگر که پر میشد بر صورت و محاسن می کشید و می گفت:
"با این صورت خضاب شده با خون، جدم رسول خدا را دیدار می کنم و قاتلان خود را یک یکی معرفی میکنم."
این سنگ و تیر کار امام را تمام کردند. پس از این امام به زمین افتاد و پیادگان نزدیک شدند تا کار امام را یک سره کنند.
بین شمر و ابوالجنوب(عبدالرحمان بن زیاد زهیر جعفی) درگیری و بحث پیش آمد. شمر میگفت چرا کار را تمام نمیکنی و او میگفت: خودت چرا کار را تمام نمی کنی؟
در همان لحظه عبدالله بن حسن _نوجوان امام مجتبی_ از خیمه بیرون دوید تا امام را یاری کند که با شمشیر بحر بن کعب و تیراندازی حرمله در دامان عمویش به شهادت رسید.
شمر در این لحظه قصد حمله به خیمه ها کرد. امام بر زمین افتاده بود.
شمر نیزه خود را در خیمه ی امام فرو برد و فریاد زد : آتش بیاورید تا خیمه و خیمه نشینان را بسوزانیم.
امام با صدایی که از حنجره ی تشنه برخاست فرمود: پسر ذی الجوشن، خدایت به آتش بسوزاند، برای سوزاندن خانواده و خیمه ام آتش می طلبی؟
در این هنگام شبث بن ربعی پیش آمد و شمر را سرزنش کرد و شمر از آتش زدن خیمه منصرف شد. گویا شمر نیزه اش را در خیمه ای فرو برد که امام سیدالساجدین در آن خیمه بود.
در زمان وقوع این حادثه زینب کبری بر تل ایستاده بود یا در کنار خیمه امام نظارهگر صحنه بود . گویا در این موقعیت است که بنا بر زیارت ناحیه مقدسه امام نگاهش را به سمت خیمه ها چرخاند و سپس چشم از خیمه ها گرفت و این لحظهای بود که شمر قصد قتل امام کرده بود.
امام پس از اصابت تیر به سینه به گونه چپ بر خاک افتاده بود. سیمای مطمئن و نگاه نافذش دشمن را از کشتن باز میداشت. برخی مثل سیدبن طاووس میگویند نعوذبالله پشت امام از نیزه مانند خارهای خارپشت شده بود.
حمید بن مسلم _گزارشگر سپاه عمر سعد_ میگوید: به خدا سوگند مرد گرفتار و مغلوبی را هرگز ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و دلدار تر و پابرجا تر از آن بزرگوار باشد چون پیادگان بر او حمله می کردند با شمشیر به آنان حمله میکرد و آنان از راست و چپش می گریختند چنانچه گله گوسفند از برابر گرگی فرار کنند.
بار دیگر زرعة بن شر یا صالح بن وهب (بر سر اسم اختلاف است) یک ضربه ای بر کتف چپ امام فرود آورد و آن را شکافت و پس از آن ضربه ای بر گردن امام زد که حضرت به رو بر زمین افتاد. امام بار دیگر سر بلند کرد و سنان بن انس نیزه ای بر او زد و بار دیگر امام نقش بر زمین شد.
حضرت زینب در کنار خیمه یا بر روی تل ناظر صحنه بود و عمر سعد را مخاطب قرار داد و گفت: ای پسر سعد، ابا عبدالله را می کشند و تو تماشا می کنی؟
عمر سعد روی برگرداند در حالی که اشک بر گونه و محاسنش جاری بود.
حضرت زینب نا امید از عمر سعد فریاد زد: اما فیکم مسلم؟ بین شما مسلمانی نیست؟
اینجا شمر به سنان گفت : کار را تمام کن.
سنان گفت: این کار رو نمیکنم. از رسول خدا میترسم.
برخی نوشته اند خولی یا سنان وارد گودال شدند اما لرزان و هراسان بازگشتند.
شمر با سرزنش آن ها خودش وارد گودال شد ...
امام از عطش زبانش را به سختی در دهان می چرخاند. شمر طعنه زنان گفت: پسر ابی تراب! مگر تو باور نداری که پدرت بر حوض کوثر دوست دارانش را آب می نوشاند. صبوری کن تا از دست او آب بگیری!
آن گاه شمر لعنت الله بر سینه ی امام نشست.
چنگ زد و محاسن امام را فشرد. عرق بر پیشانی امام بود.
در مقتل خوارزمی آمده است که امام خطاب به شمر گفت: مگر نمیدانی من کیستم و مرا می کشی؟
شمر گفت: به خوبی تو را می شناسم. مادرت زهرا، پدرت علی مرتضی ، جدت محمد مصطفی و انتقام گیرنده ی خون تو خداست. با این همه بی پروا تو را می کشم.
لحظه ی شهادت، امام این گونه زمزمه می کرد:
واجّداه! وامحمدا! وابتاه! واعلیّاه! وااخاه! واحسناه!واغربتا! واعطشاه! واغوثاه! واقلة ناصراه! ااَقتل مظلوماً و جدی المصطفی واذبحُ عطشاناً وابن علی المرتضی و اترک مهتوکاً و امّی فاطمة الزهراء.
نوشته اند با قطع هر عضوی با زدن هر ضربه ای، جملات بالا را می گفت.(معالی البسطین، الدّمعة الساکبه)
هنگام شهادت امام زمین لرزید، تاریکی در شرق و غرب جهان پیدا شد. مردم را هراس و لرزشی فرا گرفت. خون تازه از آسمان بارید و منادی در آسمان صدا دا: به خدا کشتند، پسر امام و برادر امام، پدر ائمه، حسین بن علی را کشتند.
(سرخ فام شدن آسمان، اشک ریختن آسمان و سوگواری کائنات یکی از مسائلی است که در اکثر مقاتل ذکر شده است. )
#ادامه_دارد...
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•