🌼بسم الله الرحمن الرحیم🌼
یقیناً نخستین خانه ای که برای [نیایش و عبادت] مردم نهاده شد،
همان است که در مکه است،
که پر برکت و وسیله هدایت برای جهانیان است.
آل عمران /۹۶
🍂صبحتون بخیر🍂
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
شنبه۱۴فروردین ۱۴۰۰🌻
۳۰شعبان ۱۴۴۲🌞
۳آوریل ۲۰۲۱🌙
#ذکر_روز
یا رب العالمین
۱۰۰مرتبه 🦋
التماس دعا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیرت انگیزه!!!!!!!!
#سبحان_الله😍
حتما حتما حتما ببینید
نبینی ضرر کردی
فوق العاده 😍😍😍🦋
تا آخر ببین♥️
بسم الله الرحمن الرحیم
| وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ |
کسانی که ایمان دارند،
عشقشان به خدا شدیدتر است...
بقره_آیه١۶۵
ــــــــ🌱ــــــــ
.💚 @sajadeh 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋تو امید منی الله🦋
🌹🌧🌹🌧🌹🌧🌹🌧🌹
#رمان_حورا
#قسمت_سی_وسوم
شب اول وقت قبل از شام به اتاق دایے اش رفت و روے صندلے نشست.
_خیالت راحت حورا جان به زن داییت گفتم بهت ڪار نداشته باشه.
_نه دایے من میخوام درباره یک چیز دیگه اے باهاتون حرف بزنم.
عینڪ طبے اش را از چشمش برداشت و روے میز گذاشت.
_میشنوم.
—فاطمےه شروع شده دایی. میخوام برم حسینیه شبا.اومدم ازتون اجازه بگیرم.
_ڪاش میتونستے مریمم باخودت ببری.
_من ڪه از خدامه اما ایشون با من جایے نمیان.از من خوششون نمیاد. حقم دارن من جاشونو تو خونه تنگ ڪردم.باعث زحمتتونم.
آقا رضا سرش را گرفت و زیر لب چیزے گفت. ڪاش مے توانست ڪمے مرحم راز دخترخواهرش باشد.
_حورا جان من..
_ایرادی نداره دایے جان من عادت ڪردم. شما هم مثل همیشه زندگے عادیتون رو ادامه بدین.
آقا رضا برخواست و گفت:باشه برو اما شب زود برگرد.
_چشم. میتونم مارالم با خودم ببرم؟
_فکر نڪنم مریم بزاره. باهاش صحبت میڪنم خبر میدم
_ممنون. مزاحمتون نمیشم فعلا.
از اتاق دایے اش بیرون آمد و به آشپزخانه رفت و در نبود زن دایے، شام را درست ڪرد و سپس به اتاقش رفت تا براے شب آماده شود.
شلوار لے مشڪے و مانتو مشڪے دخترانه اش را پوشید. روسرے ساتن خاڪسترے اش را روے سرش محڪم ڪرد و با برداشتن چادر و ڪیفش بیرون رفت.
آقا رضا مشغول چاے خوردن بود. به حورا نگاهے ڪرد و سرش را به علامت منفے تڪان داد.
اےن یعنے حورا باید تنها به حسینیه مے رفت.
با خداحافظے ڪوچڪے از خانه خارج شد و سمت حسینیه سر ڪوچه حرڪت ڪرد.
#نویسنده_زهرا_بانو
🌐🍀🌐🍀🌐🍀🌐🍀🌐
#رمان_حورا
#قسمت_سی_و_چهارم
وارد هیئت ڪه شد عطر عجیبے به مشامش رسید. یک فضاے خاص بود ڪه با وارد شدنت دلت آرام میگرفت.
از همان ابتدا قطره هاے اشک یڪے یڪے قل خوردند روے صورت مهتابے حورا.
قطره هایے ڪه هر ڪدام غم و اندوه بزرگے را در خود داشت.
صدای نوحه خوان از پخش بلندگو مے آمد و همه را غصه دار میڪرد.
حورا مقابل پرده حضرت زهرا ایستاد و دست ادب به سینه گرفت.
_ےا فاطمه الزهرا خودت زندگیمو درست ڪن. میدونے چقدر درد دارم تو این سینه.. خودت یه ڪارے بڪن قسم به بزرگے نامت ڪه خیلے محتاجم به نگاهے از شما.
بعد همانطور ڪه اشک هایش را پاک میڪرد وارد حسینیه شد و گوشه اے نشست.
ڪتاب دعایے برداشت و تک تک دعاهایے ڪه میخواست را خواند.
سخنرانی ڪه تمام شد،نوحه خوان روضه را شروع ڪرد.
آن چنان دردناک و سوزناک مے خواند ڪه هر شنونده اے گریه و ناله سر مے داد.
دل حورا شڪست. با خود گفت:خدایا.. میشه به منم یک نگاهے ڪنے. من دیگه از این زندگے خسته ام. ڪسے رو ندارم باهاش دردودل ڪنم. ڪسیو ندارم ڪه بهم محبت ڪنه. ڪسیو ندارم ڪه سرمو بزارم رو شونه اش و هق هق ڪنم.
خودت ڪه میبینے حال و روزمو.
به حق همین شب عزیز قسمت میدم خدا... منو خلاص ڪن از این زندگے ڪه از اول تا همین حالا جز شب هایے ڪه پیش توام روے خوشے بهم نشون نداده.
مهرزادم ڪارے ڪن فراموشم ڪنه. من به دردش نمے خورم. نمے تونه رو پاے خودش وایسته و مستقل بشه. از همه مهم تر... تو رو باور نداره.
من بنده تو ام خدا. همیشه دست نیازم به سوے تو دراز بوده. دست خالے برم نگردون از مجلس بے بے فاطمه زهرا.
حاجتمو بده..
گرےه مے ڪرد و با خدا حرف مے زد.
آخر مجلس بود و وقت دعا. بعد از همه دعاهایے ڪه روضه خوان گفت، زمزمه ڪرد: خدایا آخر و عاقبتم رو به خیر ڪن.
با یک الهے آمین همه بلندشدند تا از حسینیه خارج شوند. حورا آخر از همه خارج شد و دید ڪه دارند غذا مے دهند.
پرس غذاے خود را ڪه از بویش میتوانست تشخیص بدهد ڪه قیمه است، از دست پسرک جوانے گرفت و راه افتاد سمت در خروجی.
اما ڪمے مڪث ڪرد و دوباره برگشت سمت حسینیه.
همان پسرے ڪه غذاها را تقسیم مے ڪرد، با دیدن حورا در آن وضع لبخندے زد و محو او شد.
_یعنی چقدر مشڪل داره ڪه این جورے مثل ابر بهار گریه مے ڪنه؟
حورا باز دیگر خواسته خود را از خدا خواست و به سمت خانه به راه افتاد.
"ڪاش خدا ڪمے مرا ببیند. خب چه مے شود؟
مگر من سهمے از این دنیا ندارم؟
مگر من چه قدر چیزے مے خواهم ڪه اینگونه دنیا با من لج مے ڪند؟
خدایا.. دنیایت به اندازه قلب یک گنجشک ڪوچک است. هیچڪس به آرزوهایش نمے رسد.
#نویسنده_زهرا_بانو
🌐💞🌐💞🌐💞🌐💞🌐
#رمان_حورا
#قسمت_سی_و_پنجم
ساعت۱۱بود ڪه حورا وارد خانه شد.
صدای مریم خانم بلند بود.
حورا زیر لب گفت:باز شروع شد.
_اےن دختره ڪجا گذاشت رفت این وقت شبے؟ ماشالله تو هم خونسردے اجازه دادے بره. معلوم نیست ڪدوم گورے میره با ڪیا میگرده ڪه انقدر پررو شده.
تو هم به جاے اینڪه جلوشو بگیرے تشویقش مے ڪنے بره.
آفرےن باریڪلا. فردا تو در و همسایه حرف درمیارن میگن حورا خانم تا نصفه هاے شب تو ڪوچه خیابون پلاسه.
آقا رضا گفت:هےس بسه دیگه مریم چقدر بلند حرف مے زنے. زشته..
_زشت دختر جوونه ڪه شب تو خیابون معلوم نیست چه غلطے مے ڪنه.
حورا خواست برود، خواست جوابے بدهد، خواست حرف هاے دلش را ڪه در این چندین و چند سال روے دلش مانده است را بزند اما.. فقط صبر ڪرد.
دستانش رو مشت ڪرد و فشار داد. حرفے نزد و سر جایش ایستاد.
ناگهان صداے مهرزاد را شنید ڪه مانند همیشه به طرفدارے از او آمده بود.
_چه خبرته مامان؟ مثل این ڪه یادت رفته دختر خودته ڪه تو خیابونا میچرخه نه حورا.
سپس رو ڪرد به پدرش و گفت:چرا وایستادین نگاه میڪنین؟ باید بزارین مثل همیشه زنتون هر چے از دهنش درمیاد به حورا بگه؟
مرےم خانم باز به صدا درآمد:چته تو مهرزاد؟ انقدر از این دختره طرفدارے نڪن. دختر بے ننه بابا ڪه طرفدارے نمے خواد.
_حورا بے مادر و پدره اما یڪیو داره ڪه خیلے دوسش داره. اونم حورا رو دوست داره. انقدر دوسش داره ڪه تا الان هواشو داشته و علاقه حورا هم بهش ذره اے ڪم نشده.
انقدر دوسش داره ڪه بهش این همه صبر و آرامش داده تا شما و حرفاتون و جهنمے ڪه تو این خونه براش درست ڪردین رو تحمل ڪنه.
_حرفای جدید میزنے مهرزاد. ببینم نڪنه این دختره رو...
_آره مامان دوسش دارم. مگه دوست داشتن جرمه؟ اونم دوست داشتن دختر پاک و معصومے مثل حورا.
مرےم خانم این دفعه جوش آورد و به حالت جیغ گفت:خاڪ بر سرم شد. وااااے خدا بیچاره شدم بدبخت شدم.
آقا رضا زیر بغل همسرش را گرفت و او را از زمین بلند ڪرد.
مرےم خانم همچنان گریه مے ڪرد و مانند ڪسے ڪه عزیزش را از دست داده شیون مے ڪرد.
دختر ها از اتاقشان بیرون آمدند و به سمت مادرشان رفتند.
_دیدی مهرزاد؟ از اخر ڪار خودتو ڪردے ببین مامان به چه روزے افتاد از دست تو!
مهرزاد با پوزخند گفت:هه تو یڪے دیگه حرف مراعات و اینا رو نزن. باید بیام از خیابونا جمعت ڪنن.
_خجالت بڪش مهرزاد.
سمت برادرش حمله ڪرد ڪه پدرش جلویش را گرفت.
_بی غیرت بے آبرو.. برو با اون دختره امل ڪه لیاقتت همونه
#نویسنده_زهرا_بانو
#شهیدانہ [♥️]
گفتندشھیدگمنامہ !
پلاكهمنداشت ؛
اصلاهیچنشونہاۍنداشت!!
امیدواربودمروۍ
زیرپیرهنیش،اسمشرونوشتہباشھ .
نوشتہبود :
#اگربرایخداستبگذارگمنامبمانم((:
✍امام صادق علیه السلام:
«روزه ماه شعبان ، ذخيرهی بنده برای روز قيامت است؛ بندهاى نيست كه در ماه شعبان زیاد روزه بگیرد، جز اينكه خدای تعالی امر معیشتش را اصلاح نماید و شرّ دشمن از او بگرداند و کمترین ثواب برای کسی که یک روز از این ماه روزه بگیرد، اين است كه بهشت بر او واجب میشود.»
📚 الأمالي (للصدوق)، ص ۱۶
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
☘بسم الله الرحمن الرحیم ☘
و بیشتر آنان [در عقاید و آرایشان] جز از گمان و ظن پیروی نمی کنند،
یقیناً گمان و ظن به هیچ وجه انسان را از حق بی نیاز نمی کند،
[و جای معرفت و دانش را نمی گیرد] مسلماً خدا به آنچه انجام می دهند، داناست.
یونس/۳۶🍃
🎄صبحتون منور ب لبخند خدا🎄
_________________
۲شنبه ۱۶فروردین ۱۴۰۰💚
۲۲شعبان ۱۴۴۲🌿
۵آوریل ۲۰۲۱🌱
#ذکر_روز
یا قاضی الحاجات
۱۰۰مرتبه 🦋
التماس دعا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و #خدایی ک در این نزدیکی است 🤗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گاندو
#طنز😂
-----------------✾✾✾-------------------
j๑ïท ➺
•♡|
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝