eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
153 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌧🌹🌧🌹🌧🌹🌧🌹 شب اول وقت قبل از شام به اتاق دایے اش رفت و روے صندلے نشست. _خیالت راحت حورا جان به زن داییت گفتم بهت ڪار نداشته باشه. _نه دایے من میخوام درباره یک چیز دیگه اے باهاتون حرف بزنم. عینڪ طبے اش را از چشمش برداشت و روے میز گذاشت. _میشنوم. —فاطمےه شروع شده دایی‌. میخوام برم حسینیه شبا.اومدم ازتون اجازه بگیرم. _ڪاش میتونستے مریمم باخودت ببری. _من ڪه از خدامه اما ایشون با من جایے نمیان.از من خوششون نمیاد. حقم دارن من جاشونو تو خونه تنگ ڪردم.باعث زحمتتونم. آقا رضا سرش را گرفت و زیر لب چیزے گفت. ڪاش مے توانست ڪمے مرحم راز دخترخواهرش باشد. _حورا جان من.. _ایرادی نداره دایے جان من عادت ڪردم. شما هم مثل همیشه زندگے عادیتون رو ادامه بدین. آقا رضا برخواست و گفت:باشه برو اما شب زود برگرد. _چشم. میتونم مارالم با خودم ببرم؟ _فکر نڪنم مریم بزاره. باهاش صحبت میڪنم خبر میدم _ممنون. مزاحمتون نمیشم فعلا. از اتاق دایے اش بیرون آمد و به آشپزخانه رفت و در نبود زن دایے، شام را درست ڪرد و سپس به اتاقش رفت تا براے شب آماده شود. شلوار لے مشڪے و مانتو مشڪے دخترانه اش را پوشید. روسرے ساتن خاڪسترے اش را روے سرش محڪم ڪرد و با برداشتن چادر و ڪیفش بیرون رفت. آقا رضا مشغول چاے خوردن بود. به حورا نگاهے ڪرد و سرش را به علامت منفے تڪان داد. اےن یعنے حورا باید تنها به حسینیه مے رفت. با خداحافظے ڪوچڪے از خانه خارج شد و سمت حسینیه سر ڪوچه حرڪت ڪرد.
🌐🍀🌐🍀🌐🍀🌐🍀🌐 وارد هیئت ڪه شد عطر عجیبے به مشامش رسید. یک فضاے خاص بود ڪه با وارد شدنت دلت آرام میگرفت. از همان ابتدا قطره هاے اشک یڪے یڪے قل خوردند روے صورت مهتابے حورا. قطره هایے ڪه هر ڪدام غم و اندوه بزرگے را در خود داشت. صدای نوحه خوان از پخش بلندگو مے آمد و همه را غصه دار میڪرد. حورا مقابل پرده حضرت زهرا ایستاد و دست ادب به سینه گرفت. _ےا فاطمه الزهرا خودت زندگیمو درست ڪن. میدونے چقدر درد دارم تو این سینه.. خودت یه ڪارے بڪن قسم به بزرگے نامت ڪه خیلے محتاجم به نگاهے از شما. بعد همانطور ڪه اشک هایش را پاک میڪرد وارد حسینیه شد و گوشه اے نشست. ڪتاب دعایے برداشت و تک تک دعاهایے ڪه میخواست را خواند. سخنرانی ڪه تمام شد،نوحه خوان روضه را شروع ڪرد. آن چنان دردناک و سوزناک مے خواند ڪه هر شنونده اے گریه و ناله سر مے داد. دل حورا شڪست. با خود گفت:خدایا.. میشه به منم یک نگاهے ڪنے. من دیگه از این زندگے خسته ام. ڪسے رو ندارم باهاش دردودل ڪنم. ڪسیو ندارم ڪه بهم محبت ڪنه. ڪسیو ندارم ڪه سرمو بزارم رو شونه اش و هق هق ڪنم. خودت ڪه میبینے حال و روزمو. به حق همین شب عزیز قسمت میدم خدا... منو خلاص ڪن از این زندگے ڪه از اول تا همین حالا جز شب هایے ڪه پیش توام روے خوشے بهم نشون نداده. مهرزادم ڪارے ڪن فراموشم ڪنه. من به دردش نمے خورم. نمے تونه رو پاے خودش وایسته و مستقل بشه. از همه مهم تر... تو رو باور نداره. من بنده تو ام خدا. همیشه دست نیازم به سوے تو دراز بوده. دست خالے برم نگردون از مجلس بے بے فاطمه زهرا. حاجتمو بده.. گرےه مے ڪرد و با خدا حرف مے زد. آخر مجلس بود و وقت دعا. بعد از همه دعاهایے ڪه روضه خوان گفت، زمزمه ڪرد: خدایا آخر و عاقبتم رو به خیر ڪن. با یک الهے آمین همه بلندشدند تا از حسینیه خارج شوند. حورا آخر از همه خارج شد و دید ڪه دارند غذا مے دهند. پرس غذاے خود را ڪه از بویش میتوانست تشخیص بدهد ڪه قیمه است، از دست پسرک جوانے گرفت و راه افتاد سمت در خروجی. اما ڪمے مڪث ڪرد و دوباره برگشت سمت حسینیه. همان پسرے ڪه غذاها را تقسیم مے ڪرد، با دیدن حورا در آن وضع لبخندے زد و محو او شد. _یعنی چقدر مشڪل داره ڪه این جورے مثل ابر بهار گریه مے ڪنه؟ حورا باز دیگر خواسته خود را از خدا خواست و به سمت خانه به راه افتاد. "ڪاش خدا ڪمے مرا ببیند. خب چه مے شود؟ مگر من سهمے از این دنیا ندارم؟ مگر من چه قدر چیزے مے خواهم ڪه اینگونه دنیا با من لج مے ڪند؟ خدایا.. دنیایت به اندازه قلب یک گنجشک ڪوچک است. هیچڪس به آرزوهایش نمے رسد.
🌐💞🌐💞🌐💞🌐💞🌐 ساعت۱۱بود ڪه حورا وارد خانه شد. صدای مریم خانم بلند بود. حورا زیر لب گفت:باز شروع شد. _اےن دختره ڪجا گذاشت رفت این وقت شبے؟ ماشالله تو هم خونسردے اجازه دادے بره. معلوم نیست ڪدوم گورے میره با ڪیا میگرده ڪه انقدر پررو شده. تو هم به جاے اینڪه جلوشو بگیرے تشویقش مے ڪنے بره. آفرےن باریڪلا. فردا تو در و همسایه حرف درمیارن میگن حورا خانم تا نصفه هاے شب تو ڪوچه خیابون پلاسه. آقا رضا گفت:هےس بسه دیگه مریم چقدر بلند حرف مے زنے. زشته.. _زشت دختر جوونه ڪه شب تو خیابون معلوم نیست چه غلطے مے ڪنه. حورا خواست برود، خواست جوابے بدهد، خواست حرف هاے دلش را ڪه در این چندین و چند سال روے دلش مانده است را بزند اما.. فقط صبر ڪرد. دستانش رو مشت ڪرد و فشار داد. حرفے نزد و سر جایش ایستاد. ناگهان صداے مهرزاد را شنید ڪه مانند همیشه به طرفدارے از او آمده بود. _چه خبرته مامان؟ مثل این ڪه یادت رفته دختر خودته ڪه تو خیابونا میچرخه نه حورا. سپس رو ڪرد به پدرش و گفت:چرا وایستادین نگاه میڪنین؟ باید بزارین مثل همیشه زنتون هر چے از دهنش درمیاد به حورا بگه؟ مرےم خانم باز به صدا درآمد:چته تو مهرزاد؟ انقدر از این دختره طرفدارے نڪن. دختر بے ننه بابا ڪه طرفدارے نمے خواد. _حورا بے مادر و پدره اما یڪیو داره ڪه خیلے دوسش داره. اونم حورا رو دوست داره. انقدر دوسش داره ڪه تا الان هواشو داشته و علاقه حورا هم بهش ذره اے ڪم نشده. انقدر دوسش داره ڪه بهش این همه صبر و آرامش داده تا شما و حرفاتون و جهنمے ڪه تو این خونه براش درست ڪردین رو تحمل ڪنه. _حرفای جدید میزنے مهرزاد. ببینم نڪنه این دختره رو... _آره مامان دوسش دارم. مگه دوست داشتن جرمه؟ اونم دوست داشتن دختر پاک و معصومے مثل حورا. مرےم خانم این دفعه جوش آورد و به حالت جیغ گفت:خاڪ بر سرم شد. وااااے خدا بیچاره شدم بدبخت شدم. آقا رضا زیر بغل همسرش را گرفت و او را از زمین بلند ڪرد. مرےم خانم همچنان گریه مے ڪرد و مانند ڪسے ڪه عزیزش را از دست داده شیون مے ڪرد. دختر ها از اتاقشان بیرون آمدند و به سمت مادرشان رفتند. _دیدی مهرزاد؟ از اخر ڪار خودتو ڪردے ببین مامان به چه روزے افتاد از دست تو! مهرزاد با پوزخند گفت:هه تو یڪے دیگه حرف مراعات و اینا رو نزن. باید بیام از خیابونا جمعت ڪنن. _خجالت بڪش مهرزاد. سمت برادرش حمله ڪرد ڪه پدرش جلویش را گرفت. _بی غیرت بے آبرو.. برو با اون دختره امل ڪه لیاقتت همونه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[♥️] ‌‌‌‌‌‌گفتند‌شھیدگمنامہ ! پلاك‌هم‌‌نداشت ؛ اصلا‌هیچ‌نشونہ‌ا‌ۍ‌نداشت!! امیدوار‌بود‌م‌روۍ زیرپیرهنیش،اسمش‌رو‌نوشتہ‌باشھ . نوشتہ‌بود : ((:
✍امام صادق علیه السلام: «روزه‌ ماه شعبان ، ذخيره‌ی بنده برای روز قيامت است؛ بنده‌اى نيست كه در ماه شعبان زیاد روزه بگیرد، جز اينكه خدای تعالی امر معیشتش را اصلاح نماید و شرّ دشمن از او بگرداند و کمترین ثواب برای کسی که یک روز از این ماه روزه بگیرد، اين است كه بهشت بر او واجب می‌شود.» 📚 الأمالي (للصدوق)، ص ۱۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘بسم الله الرحمن الرحیم ☘ و بیشتر آنان [در عقاید و آرایشان] جز از گمان و ظن پیروی نمی کنند، یقیناً گمان و ظن به هیچ‌ وجه انسان را از حق بی نیاز نمی کند، [و جای معرفت و دانش را نمی گیرد] مسلماً خدا به آنچه انجام می دهند، داناست. یونس/۳۶🍃 🎄صبحتون منور ب لبخند خدا🎄 _________________ ۲شنبه ۱۶فروردین ۱۴۰۰💚 ۲۲شعبان ۱۴۴۲🌿 ۵آوریل ۲۰۲۱🌱 یا قاضی الحاجات ۱۰۰مرتبه 🦋 التماس دعا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂 -----------------✾✾✾------------------- j๑ïท ➺ •♡| 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀❣🍀 ✍حاج اســماعیل دولابی: وقـتی می‌خواهی از مـنزل خارج شـوی اهـــل‌خانــه را خشـــنود کن و بـــیرون بیا. وقــتی هــم خواستی وارد خـانه شوی بیـــرون در اســـتغفار کن صلوات بفرست هرناراحتی داری بـیرون بگـــذار و با روی خــوش داخــل شـــو. 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌐🌧🌐🌧🌐🌧🌐🌧🌐 _اون املے ڪه میگے لیاقتش از تو هم بیشتره. اون دختر پاڪه، معصومه، مثل آب زلال میمونه. دستش به نامحرم نخورده. موهاشو نامحرم ندیده اونوقت تو.. تو دارے مشخص میڪنے ڪے لیاقتش بیشتره ڪے ڪمتر؟ مرےم خانم همچنان عجز و ناله مے ڪرد. _خدا لعنتت ڪنه پسر ڪه همه آرزوهام رو به باد دادے. همه رویاهایے ڪه برات داشتم رو نابود ڪردے. اے خدا مگه من چه گناهے به درگاهت ڪردم ڪه پسر من باید عاشق این دختره بے همه چیز بشه؟ مهرزاد عصبے شد و بلند گفت:بسه دیگه مامان هے من هیچے نمے گم. حورا رفته حسینیه شباے فاطمیه است. اگه با تنها رفتنش مشڪل دارین از فرداشب باهاش میرم. مونا باز دخالت ڪرد:تو ڪه نمازم نمیخونے فاطمیه ات چیه؟ _میرم مراقب حورا باشم شما فضولے نڪن. الانم خودتونو جمع ڪنین حورا بیاد ببینه زشته. مهرزاد به سمت در خانه حرڪت ڪرد ڪه با حورا برخورد. حورا بدون آن ڪه نگاهے به او بیندازد همان طور بهت زده وارد خانه شد و به دایے و زن دایے و دختر دایے هایش خیره شد. _حورا؟؟ ڪی.. ڪے اومدی؟ حورا پاسخے نداد. _چی شنیدے حورا؟ _همه چیزایے ڪه باید میشنیدم شنیدم.
🌐🌻🌐🌻🌐🌻🌐🌻🌐 مهرزاد جلوی حورا ایستاد و من من کنان پرسید:حورا جان ببین بزار برات توضیح بد.. حورا دستش را به علامت ایست جلوی صورت حورا گرفت و گفت:خواهش میکنم.. از مهرزاد رد شد و جلوی خانواده دایی اش ایستاد. با بغضی که همچنان در گلویش مانده بود، بریده بریده گفت: زن دایی جان.. من اگه... اگه جای دیگه ای.. جز اینجا داشتم... حتما میرفتم و... مزاحمتون نمی شدم... از ... از امروزم... میگردم دنبال خونه. خیالتون راحت باشه... زیاد منو تحمل... نمی کنین اما.. اما میخوام اینو بگم که... من به شما... بدی نکردم. هیچ بدی به هیچ کسی نکردم. نمیدونم چرا دارین با من این طوری رفتار می کنین. من تو دنیا بعد خدا... شما رو داشتم. اما شما هم برای من هیچوقت مثل مادر و‌پدر نبودین. من چی می خواستم مگه؟ یکم محبت مادرانه.. حمایت پدرانه.. اما شما اینا رو از من که هیچی از مهرزادم محروم کردین. چرا؟ چون همیشه از من دفاع می کرد. برگشت سمت مهرزاد و گفت:آقا مهرزاد از این به بعد من و شما فقط و فقط دختر عمه پسر دایی هستیم و جز این من به هیچ چشمی بهتون نگاه نمی کنم. بهتره برگردین سر زندگی خودتون و منو فراموش کنین. تا مهرزاد خواست حرفی بزند، حورا انگشت اشاره اش را بالا آورد و گفت:نزارین حرمت ها شکسته بشه لطفا. من از اول هم به چشم برادر بهتون نگاه می کردم. همین و بس.. پس لطفا تمومش کنین. منم زیاد اینجا نمی مونم. باز برگشت سمت خانواده آقا رضا و گفت:ببخشید اگه تو این سال ها مزاحمتون بودم. با بغض برگشت به اتاقش و دیگر نتوانست و بغض را شکست. شروع کرد به گریه کردن اما روی تخت نشست و بالش را روی صورتش محکم فشرد تا صدای گریه اش را نشنوند. تا ضعفش را نبینند. فقط خدا می دانست و خودش. دلش شکسته بود و برای مظلومی و بی کسی خودش می سوخت. آن شب کم گریه نکرده بود که باز هم داشت گریه می کرد. چشمانش می سوخت و سرش هم حسابی درد می کرد.
🌐🌼🌐🌼🌐🌼🌐🌼🌐 دیگر صدایی از بیرون نیامد و انگار همه خوابیدند. حورا بیرون رفت و قرص مسکنی خورد و خوابید. خواب های آشفته می دید و هی از خواب می پرید. نمی دانست این ذهن آشفته از چیست اما دیگر خوابش نبرد. روی تختش نشست و پاهایش را درون شکمش جمع کرد. پتو را دور خودش پیچاند و زل زد به دیوار. "بعضی وقتا خیلی آدما نمیدونن حالشون چطوریه انگار ک خالی ان ی حس تهی بودن تهی بودن از فکر کردن تهی بودن از زندگی کردن تهی بودن از همه چی طوری ک حتی خودتم نمیدونی چت شده وقتیه ک دلت اونقد زمان میخاد ک بشینی ی دل سیر گریه کنی اشک بریزی داد بزنی درد دل کنی ولی فقط با یه دیوار گچی" صبح زود بیدار شد و شال و کلاه کرد تا برود حرم. می خواست مدتی تنها باشد و حسابی زیارت کند. با اتوبوس به حرم رسید و داخل رفت. کتاب دعا و مهری برداشت و به گوشه ای از صحن رفت و نشست روی زمین. شروع کرد به خواندن زیارت نامه و بعد هم‌نماز زیارت خواند. وسیله ای نداشت برای همین راحت به داخل صحن رفت و خود را به ضریح رساند. دستش که به ضریح امام رضا رسید، اشک هایش جاری شد. سرش را به ضریح چسباند و با امام رضا حرف زد. آن قدر گریه کرد و دعا کرد که خانم های پشت سرش اعتراض کردند. او هم‌خود را عقب کشید و رفت‌‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خبري خوش براي مسلمانان ماه مبارك رمضان تاريخ ١٤٠٠/١/٢٥ روز چهارشنبه ميباشد پيامبر اكرم(صلّي الله عَلّيه و سَلّم)فرمود *هركس خبر ماه مبارك رمضان را به ديگران دهد آتش جهنم برايش حرام است😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ [فریادی که وقتی بر سر آنان زده شود] نه می توانند وصیتی کنند و نه [اگر بیرون خانه باشند] می توانند به خانواده خود برگردند، و در صور دمیده شود، ناگاه همه آنان از قبرها به سوی پروردگارشان می شتابند. یس/۵۰-۵۱🥀 ♥️روزتون منور ب نگاه جانان♥️ ________________ ۳شنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۰❣ ۲۳شعبان ۱۴۴۲🧡 ۶آوریل ۲۰۲۱🌼 یا ارحم الراحمین ۱۰۰مرتبه 🦋 التماس دعا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی... یا غافر الذنب اغفر ذنوبی جمیعا... خداوندا... ای آمرزنده گناهان... بیامرز گناهان بسیارم را...🤲 ____________🦋✨ هرچند ک چیز عادی و قابل رویت هستش تو اطرافمون و ما باید همیشه ب یاد مرگ باشیم اما: !
حی علی الصلاه التماس دعا فرج🦋