eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
152 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای روز بیست و ششم ماه مبارک رمضان 🌙 آمین 🌼🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🥀♥️🥀♥️ «سفرنامه برزخ» قسمت نهم بعد از حرف های ملک الموت رو به شیطان که در کنارم ایستاده بود و به سخنانمان گوش می داد کردم و با عصبانیت گفتم: ای هزاران لعنت خدا و فرشتگان و جن و انس بر تو و دستیارانت باد که مرا به چنین روز سیاهی نشاندی! اگر خداوند تنها یک آرزوی مرا برآورده سازد و آن اینکه شما خبیثان و پست فطرتان را در اختیار من قرار دهد روزی هزاران بار شما را در آتش می سوزانم. شیطان با کمال پروئی و قاطعیت، خنده ای کرد و گفت: اگر در دنیا قرآن خوانده و با آن انس گرفته بودی کرده بودی، می دانستی که خداوند می فرماید: الشيطان . گونه اعمال قدرت و سلطنتی بر انسان ندارد و من هم، روز قیامت هنگام محاکمه مجرمان می گویم: من هیچ گونه تسلطی بر شما نداشتم تا شما را به زور به کفر و معصیت کشانم، من تنها شما را به سوی کفر و معصیت دعوت کردم و شما هم، از دل و جان حرف مرا قبول کردید و بدون فکر، چهار نعل به سوی گناه دویدند. پس امروز به جای مذمت کردن من، خود را مذمت و ملامت کنید؛ زیرا خود مقصرید و من گناهی ندارم». (1) حتی هنگامی که تو در دنیا به دنبال من می آمدی و مرا خدای خود قرار داده بودی، من به عمل تو راضی نبودم و به جای تو، از خداوند متعال خجالت می کشیدم و عرق شرم از پیشانیم جاری بود. .........قبض روح در این لحظه پر خطر و پر ماجرا و سرنوشت ساز، عزرائيل سيخ بلند و گداخته ای که در دست داشت آهسته آهسته به من نزدیک کرد. همان وقت سایه مرگ پیرامون چشم ها و دهانم پدیدار شد، زبانم از حرکت ایستاد، رطوبت دهانم خشک شد، پوست لطیف بدنم چنان زرد و بی حس شد به طوری که رگ های کبودم از پشت پوست به خوبی نمایان بود به نحوی که می شد آنها را به آسانی شمرد. که آن سیخ گداخته و قرمز شده به بدنم رسید، چنان دردی احساس کردم که گویا پوست بدنم را با چاقویی جدا می کردند و همزمان میخی بزرگ در چشمهایم فرو می بردند و آن را به سرعت می چرخانند و مانند آن بود که بدنم را با اره قطعه قطعه می کردند. قدرت فریاد زدن نداشتم، اما چشم هایم هنوز باز بود که ناگهان تعدادی از فرشتگان عذاب ظاهر شدند و با تازیانه های آتشین بر صورت و پشت و پهلوهایم می زدند و با مسخره می گفتند: « بچش عذاب سوزان را که تو بسیار عزیز و گرامی و بزرگوار هستی . این شکنجه ها و دردها و عذاب ها تا مدتی ادامه داشت و به نظرم به اندازه تمام زندگی ام بود و بعد از آن، چشم های بی فروغم نیز بسته شد و شکنجه ها پایان یافت. کپی ممنوع❌❌❌ ___________ ۱.سوره ابراهیم.۲۲ ♥️🥀♥️🥀♥️
♥️🥀♥️🥀♥️ «سفرنامه برزخ» قسمت دهم به اندازه تمام زندگی ام بود و بعد از آن، چشم های بی فروغم نیز بسته شد و شکنجه ها پایان یافت. در این حال عزرائیل و فرشتگان و شیاطین که کار خود را کرده بودند ناپدید شدند تنها موجوداتی که پارچه ای بدبو و زمخت در دست داشتند برای مأموریت بعدی باقی ماندند. ناگهان دیدم جنازه بی جانم وسط اتاق افتاده و من با حال حیران آن را تماشا می کنم. در این لحظه بود که متوجه شدم آن موجوداتی که پارچه ای متعتن و زمخت در دست داشتند جلو آمدند. گمان کردم آنان می خواهند جسد بی جانم را در این پارچ، بگذارند و ببرند. اما مشيت وقتی بود که آنان با سرعت به سوی من (روح) آمدند و پارچه را پهن کردند و مرا گرفتند، درون آن انداختند و آن پارچه را به طور کامل دور من پیچیدند. زبری آن پا رچه طوری بود که گویا از سیم خاردار درست کرده بودند، ولی بدتر از آن، بوی بسیار زننده آن بود که مرا از خود بی خود می کرد و حالم را دگرگون می نمود. اما چاره ای نبود، نه کسی صدای ناله ام را می شنید و نه توان گریز از چنگال آنان را داشتم و نه رحمی در وجود آنان وجود داشت. به هر حال آنان هر کدام گوشه ای از آن پارچه را گرفتند و مرا با آن، به طرف آسمان حرکت دادند. مسافتی که بالا رفتیم، دسته ای از فرشتگان که در مسیر راه بودند، از کسانی که مرا حمل می کردند پرسیدند و گفتند: این روح چه کسی است. یکی از آنان در جواب گفت: این روح خبیث، از انسان گمراهی است، از کسی که در دنیا خدای او شکمش، قبله او زنان زیبا رویش، شرف او در گرو داشتن پول و ثروتش بوده است. این کسی است که ابلیس پلید و دیو ضلالت و گمراهی، او را به دشمنی با خدا و معصیت او با پروردگار وادار کرد. اگر این بدبخت بی توا، برگریبان اسب سرکش و وحشي هوس هایش، افسار صبر و تنوا زده بود و با ما پستان همنشینی نمی کرد روزگارش چنین تیره و تار نمی شاد و پنج مرگ به هنگام گناه حرمش را نشان داد و گریبانش بیچاره نمی داند که از این به بعد چ، عذاب های وحشتناکی در انتظار اوست! مأمورین همچنان بالا رفتند تا بالاخره در جایی تون کردند، بعد صدا زدند و گفتند: درب را باز کنید! ولی از آن طرف پاسخ دادند: اینکه همراه شماست روح پلیدی است و به آسمان راه ندارد؛ او را برگردانید؟ آنان پس از شنیدن جواب رد، پارچه را گشودند و مرا از همان جا رها کردند، به شدت به زمین خوردم به طوری که تمام بدن مثالیم در هم شکست، بدنی که چند دقیقه پیش جای بدن خاکی را گرفته بود. در این هنگام با زحمت زیاد بلند شدم و به سبب علاقه ای که به جنازه ام داشتم داخل همان اتاقی شدم که در آن، از جسم خاکی جدا کپی ممنوع❌❌❌ ♥️🥀♥️🥀♥️
♥️🥀♥️🥀♥️ «سفرنامه برزخ» قسمت یازدهم در این هنگام با زحمت زیاد بلند شدم و به سبب علاقه ای که به جنازه ام داشتم داخل همان اتاقی شدم که در آن، از جسم خاکی جدا شده بودم؛ چرا که سالیان درازی با آن جسم زندگی کرده و با آن شديد أنس گرفته بودم و دوری از آن، برایم مشکل بود و مایل بودم بدانم چه سرنوشتی پیدا می کند. لحظاتی نگذشت، آن زن با سینی چای وارد اتاق شد و با دیدن صحنه، ابتدا وحشت کرد. اما بعد فکر کرد که شاید با او شرخی میکنم و برای ترساندنش خود را به مردن زده ام. او در حالی که آرام سینی چای را روی میز کوچک کنار اتاق می گذاشت، با خنده گفت: آقای فلانی بلند شو! شوخی نکن! ببین چه چای خوبی درست کرده ام! او چند بار این جمله را تکرار کرد اما چون حرکتی از من ندید به ذهنش رسید که شاید بی هوش شده ام. فورا دست روی قلبم گذاشت، وقتی متوجه شد که قلبم از حرکت ایستاده است فریاد کشید ولی فریادش آن قدر بلند نبود که همسایه ها را از خواب بیدار کند. بعد از آن، زن فکر کرد بهتر است هر چه زودتر و بدون سر و صدا از خانه خارج شود؛ چرا که ممکن است مردم متوجه شوند و او را به جرم قتل، تحویل نیروهای امنیتی دهند. اما بلافاصله فکر دیگری به ذهنش رسید و آن این بود که مزد امشبش را از من نگرفته است. به همین خاطر به سرعت مشغول جمع آوری چیزهای قیمتی که در دسترس او بود و می توانست با خود ببرد شد و آنها را در ملحفه ای ریخت و از خانه خارج شد. من هر چه سعی کردم به او بگویم که ای بی انصاف لااقل همسایه ها را از مرگ من با خبر کن ولی بی فایده بود و خیلی زود فهمیدم که او من را نمی بیند و صدایم را نمی شنود. آن زن، هنگام خروج از منزل به خاطر عجله ای که داشت فراموش کرد که درب حیاط را ببندد. او با سرعت تمام در کوچه حرکت می کرد و با شنیدن هر صدایی، وحشت زده به طرف صدا نگاه می کرد، گویی که مرتکب قتل شده است. هنوز به سر خیابان نرسیده بود که ناگهان چند مأمور گشت انتظامی او را متوقف کردند. یکی از آنان پرسید: ببخشید خانم! شما این موقع شب اینجا چکار میکنید؟ زن که برای مواجه شدن با چنین صحنه ای قبلا خود را آماده نکرده بود دست پای خود را گم کرد و با لکنت زبان گفت: از منزل برادرم بر می گردم. از لکنت زبان و ملحفه ای که در دست داشت مأمورین را بیش از پیش به شک انداخت. یکی از آنان به زن گفت: ملحفه خود را باز کن. زن ابتدا از باز کردن ملحفه خودداری کرد و گفت: ای آقا! مقداری لباس است و نگاه کردن نمی خواهد، مأمورین اصرار کردند زن ملحفه را بر روی زمین گذاشت اما انگشتانش توان باز کردن را نداشت. کپی ممنوع❌❌❌ ♥️🥀♥️🥀♥️
🌷🌷🌷
متشکرم بله قسمت‌های جذاب تری هم داره🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسرار روزه _6.mp3
11.35M
۶ ⚜ لقمه و زبان، کلید ورود انسان به جهان غیبند! اگر کنترل شوند، دریافت بسیاری از ادراکات غیبی و دیدن بسیاری از نادیدنی‌های ماورائی را برای انسان میسّر می‌کنند. ※ روزه، کنترل دهان و زبان را برای انسان آسان می‌کند! 🎤 @Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نقش انسان در تقدیرات شب قدر.pdf
1.79M
✔️ "نقش انسان در تقدیرات شب‌قدر" ▫️ نکته‌های کلیدی برای جذب تقدیرات بلند در لیالیِ قدر ✔️ تألیف ▫️استاد ✍ با ما همراه باشید. @researcher_ir
امشب شب اجابت دعاست؛ وبخوانید ( ۱ حمد – ۱ قدر – ۱ آیت الکرسی – ۳ توحید و ۷ تا صلوات)
بسم الله الرحمن الرحیم ۲شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰🌺 ۲۷رمضان ۱۴۴۲🌙 ۱۰مه ۲۰۲۱🌷 یا قاضی الحاجات ۱۰۰مرتبه🦋 التماس دعا♥️
دعای روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان🌙
معراج‌عاشقانه🇵🇸
امشب شب اجابت دعاست؛ وبخوانید ( ۱ حمد – ۱ قدر – ۱ آیت الکرسی – ۳ توحید و ۷ تا صلوات)
سلام اعضای عزیز ... ی عده پیام میدن ک شاید اون حاجت بر آورده نشه ...اونوقت یعنی چی؟ ببینید قبلا هم من بهتون گفتم حاجتتون رو اینطور بگید مثلا خدایا ب من ی فرزند عطا کن « اگر صلاح من در اینه» گفتم هرچی میخوایید بگید خدایا هرچی صلاحه
معراج‌عاشقانه🇵🇸
امشب شب اجابت دعاست؛ وبخوانید ( ۱ حمد – ۱ قدر – ۱ آیت الکرسی – ۳ توحید و ۷ تا صلوات)
اجابت دعا توی ماه مبارک هست ....همیشه هست چ این شب چ شبای دیگه ماه مبارک.... اصلا دعای فرد روزه دار اگه ب صلاحش باشه مستجابه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🥀♥️🥀♥️ «سفرنامه برزخ» قسمت دوازدهم یکی از مأمورین ملحفه را باز کرد با دیدن چیزهای قیمتی به زن گفت: تو دزد هستی؟ زود بگو که این اجناس را از کجا دزدیدهای؟ زن که خیلی ترسیده بود با دست پاچگی گفت: به خدا قسم! من همین اجناس را برداشته ام آن هم به عنوان مرد امشبم است؛ چرا که از عصر تا نیم ساعت پیش نزد آن مرد بودم و او فرصت نکرد تا مزد مرا بدهد. به خدا قسم! من او را نکشته ام. با گفتن این جمله یکی از مامورین زن که به همراه آنان بود فورة دستبندی را بیرون آورد و یک حلقه آن را به مچ دست زن و حلقه دیگرش را به دست خود زد و گفت: ای خانم! حرکت کن و هر چه زودتر ما را به محل حادثه ببر و قضیه را صادقانه به ما بگو. زن در حالی که گریه میکرد مرتب می گفت: من بی گناهم تا اینکه با مامورین به درب منزل رسیدند. درب منزل باز بود و این مورد هم آنان را بیشتر به شک انداخت. مأمورین یقین کردند که آن زن قاتل است. بعد آهسته آهسته وارد خانه و اتاق شدند و با دیدن جنازه فورا با بی سیم واقعه را به کلانتری ما اطلاع دادند و یک خودرو و یک آمبولانس در خواست کردند. چیزی نگذشت که دو خودرو در مقابل منزل توقف کردند. مأمورین شروع به بازرسی اتاق ها نمودند. اطلاع پیدا کردن همسر و مادر می گوید: هنگام بازرسی اتاق ها، مأمورین از جیب لباسم که به جالباسی آویزان بود مدارکی مانند، شناسنامه و شماره تلفن منزلی را که همسر و فرزندانم در آن زندگی می کردند پیدا نمودند. یکی از مأمورین از آن زن پرسید آیا شما اطلاعی از خانواده و محال زندگی ایشان دارید؟ زن در جواب گفت: خانواده این شخص در محل دیگری زندگی می کنند. در این هنگام دو نفر آمدند و جنازه را با خود به سردخانه بردند مأمورین نیز آن زن را دستگیر کرده و با خود به کلانتری بردند، افسر نگبان با استفاده از شماره تلفنی که از جیب لباسم پیدا کرده بود با همسرم تماس گرفت و از او خواست که به کلانتری بیاید. نیم ساعتی نگذشته بود که همسر و مادرم خود را به کلانتری رساندند و موضوع را جویا شدند. در این هنگام افسر نگهبان آنها را به اتاقی هدایت کرد و به آرامی همه چیز را برای آنان بازگو کرد. بعد از شنیدن موضوع مادرم شروع به گریه کرد و نمی توانست جریان را باور کند و همسرم نیز شوکه شده بود. افسر نگهبان از همسرم خواست که مادرم را به خانه ببرد و فردا جهت دریافت نتیجه معاینه پزشک قانونی به اداره بیایند. ساعت هشت بود که مادر و همسر و اقوامم به پزشک قانونی آمدند و خود را به سردخانه رساندند. مسئول سردخانه بعد از دریافت مشخصات، به سراغ یکی از کشوها رفت و آن را آرام آرام بیرون کشید. هر قدر که بدن من بیشتر نمایان می شد بر وحشت و اندوه حاضرین نیز افزوده می شد تا اینکه جنازه به طور کامل در برابر دیدگان همه قرار گرفت. کپی ممنوع❌❌❌ ♥️🥀♥️🥀♥️
♥️🥀♥️🥀♥️ «سفرنامه برزخ » قسمت سیزدهم بعضی ها از ترس نتوانستند نگاه کنند و صورتشان را برگرداندند، جنازه ام کبود شده و چهره ای وحشتناک به خود گرفته بود. این منظره ترسناک باعث شد که خانواده ام گمان کنند من به قتل رسیده ام و همه آن زن را نفرین می کردند و خبر نداشتند که این قیافه وحشتناک را عزرائیل به وجود آورده است. با وجودی که می دانستم از دنیا رفته ام و دیگر نه کسی مرا می بیند و نه صدایم را می شنود، اما باز سعی می کردم تا به حاضرین بفهمانم که آن زن، مقصر نیست و من خود، خودم را هلاک کرده ام. اما فایده ای نداشت و کسی به حرف من گوش نمیداد. بالاخره پزشک قانونی آمد و جنازه را معاینه کرد و گفت: این مرد در اثر سکته قلبی از دنیا رفته و کسی او را به قتل رسانده است. سپس جواز دفن را صادر کرد. قرار شد مراسم تشییع فردای آن روز برگزار شود. در آن روز، اقوام و دوستان دسته دسته به منزل ما می آمدند، به مادر و همسر و بقیه بازماندگانم تسلیت میگ گفتند. بعضی از آنان فقط به این جهت آمده بودند تا برای نهار و شام دعوت شوند و در دلشان کوچکترین ناراحتی از مرگ من وجود نداشت. یکی از کسانی که بیشتر از همه برایم ناراحتی می کرد همسرم بود؛ اما نه بخاطر اینکه من مرده بودم، بلکه به جهت اینکه با پرونده ای سیاه به عالم برزخ منتقل شده ام. او خوب می دانست که چه عذاب هایی در انتظار من است.. او دائم برایم قرآن می خواند و توجه خاصی به سوره مبارکه واقعه داشت. در دوران زندگی مشترکمان گاهی اوقات به من هم توصیه می کرد و می گفت: برای یک بار هم که شده این سوره را بخوانم. اما متأسفانه من از روی غرور و تکبری که داشتم هرگز به حرف او گوش نکردم. شاید اگر یکبار این سوره را می خواندم از خواب غفلت بیدار می شدم و از اعمال زشت گذشته ام توبه میکردم. به هر حال همسر مؤمن و دلسوزم از اینکه من تنها و بدون توبه از دنیا رفته و به هنگام ارتکاب گناهی بزرگ عزرائیل را ملاقات کرده ام و باید عذاب شوم بسیار ناراحت بود. در آن موقع، تازه فهمیدم که همسرم مظهر یک مسلمان واقعی است، او انسانی است که بهشت را تنها برای خود نمی خواست و حتی برای گناهکاران حرفه ای مانند من نیز ناراحت بود که چرا باید به جهنم بروم. همسرم در زندگی مشترکمان دائم مرا پند می داد و موعظه میکرد و از جهنم می ترساند و می گفت: و انسان باید در دنیا دیندار و خداشناس و معتقد به قیامت باشد تا رستگار شود. و انسان باید قرآن خوان باشد و دستورات آن را سرمشق زندگی خویش قرار دهد تا سعادتمند باشد و انسان باید به دستورات پیامبران الهی و امامان معصوم علیه السلام کپی ممنوع❌❌❌ ♥️🥀♥️🥀♥️
♥️🥀♥️🥀♥️ « سفرنامه برزخ» قسمت چهاردهم بزرگان دین عمل کنند تا از جهنم و آتش سوزان آن نجات یابد. و انسان باید قدر سلامتی و نعمت هایی را که خداوند به او داده بداند تا از شکر کنندگان به حساب آید. و انسان باید در این دنیا با مال خود به فقرا و مساکین و یتیمان کمک کند تا مالش فراوان گردد و در آن دنیا محتاج نباشد. و انسان باید با ثروت خود باقیات الصالحاتی برجای گذارد تا بعد از مرگ، ثواب آن در نامه عملش ثبت گردد. و انسان باید از بی عفتی و بی عصمتی دوری نماید و چشم خود را از نامحرمان بپوشاند تا دیگران به ناموس او طمع ننمایند. و به قول شاعر: هرکه باشد نظرش در پی ناموس کسان پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان عاقبت دست در آغوش نگارش ببرند هرکه یک بوسه ستاند ز لب یار کسی ولی افسوس که هیچ یک از نصیحت های او در من اثر نکرد و شیطان سد راهم شد و عاقبت کارم به اینجا کشید. من به جای اطاعت از همسرم دشمن ایشان شدم و حرف های زیبا و دلسوزانه او را مغرضانه حساب کردم و آن بیچاره را به باد ملامت و سرزنش گرفتم تا جایی که او را از خود راندم و محل سکونتش را جدا کردم. اما الآن فهمیدم که او چه فرشته نجات خوبی برای من بود, اما گوش شنوا نبود چقدر با من مهربان، دلسوز و خاطر خواه من بوده است. گوش شنوا نبود وقتی جسد بی جانم در میان اقوام و آشنایان بدون هیچ گونه حرکتی روی زمین افتاد و همسر، مادر، فرزندان و بسیاری از نزدیکانم، در حالی که اطراف جنازه ام جمع شده بودند ناله و فریادشان به آسمان بلند بود، تعدادی نیز زبان به شکوه و شکایت گشودند و می گفتند: چرا به این زودی از دنیا رفت؟ مرگ او زود بود، هنوز جوان بود، آرزوهایی داشت که هنوز به هیچ کدام از آنها نرسیده و هنوز لذت دنیا را نچشیده بود. تعدادی با صدای بلند گریه می کردند و شعرهایی را با خود زمزمه می نمودند، بعضی صورت خود را می خراشیدند و بعضی بته پاره می کردند. در این لحظه صدای ملک الموت بلند شد و با صدای بلند و با اعتراض چنین گفت: ای جماعت! و چرا گریه می کنید، ناله و فغان می نمایید؟ و شکایت شما از چه کسی است و شکوه شما برای چیست؟ و چرا به سر و صورت می زنید؟ و چرا یقه پاره می کنید و سرو صورت خود را می خراشید؟ و چرا از خدای مهربان گله و شکایت دارید و شکایت او را به سوی مخلوق می برید؟ کپی ممنوع❌❌❌ ♥️🥀♥️🥀♥️
سلام خدمت اعضای محترم.... با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما♥️ ب دلیل آغاز امتحانات ترم ، و سنگینی دروس رمان سفرنامه برزخ رو در قالب عکس در کانال می‌فرستیم ... ان‌شاءالله ک صبور باشید!
متشکرم از شما♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یوسف زهرا کجایی آقام؟💔 اللّهـ جانم.... اللهم عجل لولیک الفرج
مرد میدانـ💔
13.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💭 ماشین عروس 👰🏻🤵🏻 که صدای بوق بوقش سراسر اتوبان پیچیده بود، به چهارراه🚦نزدیک می‌شد که ... 📽 این موشن گرافی زیبا رو تا آخر ببینید. 🌟خط نور، کانالی ویژه نوجوانان🌟: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac