eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
153 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
سوره جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*⚡مراقب باشیم⚡* *تازه اول ماجراست ...* 💥 مراقب باشیم ، توطئه ای در راه است ... اتفاقات اصلی انتخابات ریاست جمهوری هنوز شروع نشده است و برخی بیخود رئیسی را از قبل برنده میدانند ، در حالی که غربگرایان برخلاف آنچه وانمود می کنند برای مناظرات برنامه مفصلی تدارک دیده اند ... 💥 اگر سال ۹۲ را به یاد بیاوریم، تمامی افراد مطرح از جبهه اصلاحات و دوم خرداد و ... از جمله هاشمی رفسنجانی ، توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شدند و اصلاح طلبان جیغ بنفش کشیدند که ما هیچ کاندیدایی نداریم و انتخابات را مصادره کرده اند ... 💥 در ادامه به صورت پنهانی همه ی آنها در پشت سر حسن روحانی متحد شدند و با کمک سرشبکه های خارجی و رسانه های متحد غربی شان، حسن روحانی را که تا آنروز هیچ طرفداری نداشت و هیچکس ارزشی برای او قایل نبود با کمال ناباوری رئیس جمهور کردند... 💥 این در حالی بود که از جبهه انقلاب حداقل ۵ کاندیدای مطرح از قبیل قالیباف، جلیلی، رضایی، حداد عادل و ولایتی حضور داشتند و همه پیروزی جبهه انقلاب به خصوص آقای قالیباف را قبل از مناظرات قطعی می دیدند... *و اما این دوره :* 💥تقریبا همه ی اصلاح طلب ها یقین داشتند که جهانگیری و پزشکیان و تاجزاده و ... رد  صلاحیت می شوند و جیغ بنفشی که اکنون سر می دهند، فریبی بیش نیست. 💥 در اینکه اصلاح طلبان در این دوره کاندید قدرتمندی ندارد شکی نیست ولی بدیهی است که جهانگیری و لاریجانی هم مد نظر شورای اصلاحات نبوده، زیرا جهانگیری که اصلا سبد رای ندارد و آنها لاریجانی را هم اصلاح طلب نمیدانند... 💥 در جلسه ی خصوصی که هفته گذشته سران اصلاحات تشکیل دادند ، آقای عطریانفر که تئورسین اصلی جریان اصلاحات است گفت: "ما کاندیدای مورد حمایت مان را بعد از اعلام صلاحیت ها توسط شورای نگهبان تعیین می کنیم تا فعلا تخریب نشود و هر کسی را که ما بخواهیم می توانیم با اتحاد داخلی و کمک رسانه های خارجی و سلبریتی ها رئیس جمهور کنیم!!  همانطور که سال ۹۲ روحانی را که هیچ محبوبیتی نداشت رئیس جمهور کردیم ... " 💥 بله، جبهه اصلاحات اکنون در کمال پنهان کاری و ناباوری در حال تعیین گزینه نهایی هستند تا سناریوی سال ۹۲ را تکرار کنند ... و ما قبل از مناظرات دچار غرور پیروزی شده ایم ... در حالی که مناظرات و تخریب ها هنوز شروع نشده است ... *آن فرد کیست؟* 💥 یکی از سر حلقه ای امنیتی اصلاحات فرد مورد نظر را لو داد و او کسی جز آقای "همتی" رییس بانک مرکزی دولت روحانی نیست . 💥 آقای آشنا که امنیتی ترین فرد دولت روحانی است در روز اعلام صلاحیت ها در توئیتی نوشت: " همتی، و ما ادراک ما همتی... " یعنی شما چه میدانید همتی کیست و ما با او چه برنامه ای داریم ... 💥 بله ، آنها میخواهند همتی را که دارای رزومه اقتصادی قوی میدانند مانند روحانی در سال ۹۲ برای مردم بزک کنند. جالب اینکه شورای اصلاحات نیز همتی را سه هفته قبل تایید کرده است... 💥 رقابت تازه در حال شروع است و جبهه انقلاب در حال فریب خوردن است... یادمان باشد اگر از هم اکنون از کاندیدای شاخص جبهه انقلاب یعنی آقای "رئیسی" حمایت نکنیم و غافل بمانیم، ممکن است آقای رئیسی نیز در کمال ناباوری به سرنوشت آقای قالیباف در سال ۹۲ دچار شوند ... *فریب غربگرایان را نخوریم و از قبل دچار غرور پیروزی نشویم...* ✨نشر حداکثری✨ @AhkamStekhare
نگاه بدون تعصب _______ من در دوره قبل هم با آمدن رئیسی مخالف بودم و در مورد سوابقش تحقیق کردم. از جوانی سابقه جبهه داره که خیلی های دیگه هم دارند. از اوایل انقلاب در قوه قضائیه بوده که خیلی هام بودن و خراب کردن. در قوه قضائیه رشد کرده و به پست های بالاتر رسیده ، خب همه چاپلوس ها و جاه‌طلب ها همینطور هستن... اما بعدش دیدم جزو افرادی بوده که توسط شهید بهشتی برای آموزش کادرسازی مدیریت های نظام انتخاب شده. بعدش دیدم دادستان ویژه روحانیت شده . این یعنی حتی با هم لباس های خودش هم رودرواسی نداره و سختگیره بعدش دیدم رئیس بازرسی کل کشور شده و هر وزیر جدیدی که وارد کار میشده یک پرونده از تمام تخلفات همون وزارتخانه رو براش میفرستاده تا در جریان نقاط ضعف قرار بگیره. بعدش دیدم به محض اینکه تولیت آستان قدس رضوی شد معاونین قبلی آستان رو ممنوع الخروج کرده و چندتا شون رو هم تحویل قوه قضاییه داده. تحقیق کردم دیدم آستان قدس با آنهمه املاک صنعتی و کارخانه و کشت و زراعت و مراکز درمانی و خدماتی در خارج از حرم و مسائل انتظامی و امنیتی و بهداشتی و خدماتی و برق و آب و درآمد و اقتصاد و ... در داخل حرم مطهر رضوی ، نیاز به مدیریتی مثل یک دولت کوچک با اکثر وزارتخانه ها را داره . دیدم حتی گاهی به دولت هم کمک اقتصادی کرده طوری که در اخر دوره ایشون ، آستان قدس از دولت طلبکار بوده ! دیدم جلوی سرمایه گذاری آستان قدس را روی پاساژ تجاری و مال سازی های لوکس و لاکچری گرفته و مسکن ارزان قیمت برای زوج های جوان ساخته. بعدش دیدم وقتی رئیس قوه قضائیه شد هم اول به معاونین قبلی قوه گیر داد و دستگیرشون کرد. دیدم همزمان هم به پرونده های بزرگ روز رسیدگی کرده هم به ‌پرونده های قدیمی و مسئولین قبلی که درست کار نکردند داره رسیدگی میکنه. دیدم بجای رئیس جمهور وقت راه افتاده داره مشکلات مالی و ورشکستگی کارخانه های صنعتی بزرگ را رسیدگی میکنه. دیدم چندتا دادستان و بازپرس جوان را طوری تربیت و حمایت کرده که مثل شیر دارن شکم پرونده های بزرگ رانت خوار های بزرگ رو پاره پاره میکنن و از کسی ترسی ندارند. دیدم انگار با هیچکس رودرواسی نداره ، شعار نمیده بگه باید بشود... وقتی ‌کاری انجام میده تازه میفهمیم چه کاری شده. به همین دلایل با خروجش از ریاست قوه قضائیه موافق نبودم تا با فساد مبارزه کنه ولی دیدم قوه مجریه شده مرکز تولید خلاف و فساد و قوه قضائیه حکم درمان رو پیدا کرده. در صورتیکه در قوه مجریه میشه از فساد پیشگیری کرد. پس پیشگیری مقدم بر درمان هست. برای همین در حدی که میشه به یک انسان کم خطا اعتماد کرد به او اعتماد میکنم . برای همین اگر روحانی از حالا تاااا اخر خرداد هم برق و آب رو قطع کنه و ارزاق رو هم گران تر کنند به سید ابراهیم رئیسی رای میدم تا رئیس جمهور بشه. علی برکت الله... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: اولین شعاع نور همیشه همین طوره ... از یه جایی به بعد می بری ... و من ... خیلی وقت بود بریده بودم ... صداش توی گوشم می پیچید ... گنگ و مبهم ... و هر چی واضح تر می شد بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت ... - هی توم ... با توئم توم ... توماس ... چشمات رو باز کن دیگه ... عصبی شده بودم ... دیگه داشت با تمام وجود روی مغزم راه می رفت ... اونم با کفش های میخ دار ... اما قدرت تکان دادن دستم یا باز کردن دهنم رو هم نداشتم ... به زحمت تکانی به خودم دادم شاید دست از سرم برداره اما فایده نداشت ... حالا دیگه داشت با لگد می زد به تخت ... به زحمت لای چشمم رو باز کردم ... اولین شعاع نور، بدجور چشمم رو سوزوند ... لعنتی هیچ جور بی خیال من نمی شد ... به زور دوباره لاشون رو باز کردم ... تصویر مات چهره اوبران در برابرم نقش بست ... بلند شدم و نشستم .... سرم داشت می ترکید ... انگار داشتن توش، سرب داغ می ریختن ... به اطراف نگاه کردم ... - من اینجا چه غلطی می کنم؟ ... هنوز مغزم کار نمی کرد ... با تمسخر بهم نیشخند زد ... - تو اینجا چه غلطی می کنی؟ ... همون غلطی رو که نباید بکنی ... تا کی می خوای اینطوری زندگی کنی؟ ... می دونی دیروز ... صداش مثل چنگک روی شیارهای مغزم کشیده می شد ... معده ام بدجور داشت بهم می پیچید ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - لعنت به تو توماس ... سلول رو به گند کشیدی ... من احمق رو باش که واست قهوه آورده بودم ... - برو گمشو لوید ... دست از سرم بردار ... چند قدم رفت عقب ... نگاش نمی کردم اما سنگینی نگاهش رو حس می کردم ... اومدم بلند بشم که روی استفراغ خودم سر خوردم و محکم وسط سلول پخش زمین شدم ... دستم رو گرفتم به صندلی و خودم رو کشیدم بالا ... - نمی دونم چرا توی آشغال رو اخراج نمی کنن؟ ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ... انزجار خاصی توی چشم هاش موج می زد ... - یه پرونده جدید داریم ... زودتر خودت رو تمییز کن قبل از اینکه سروان توی این کثافت ببیندت ... قهوه رو گذاشت کنارم و رفت بیرون ... و من هنوز گیج بودم... اونجا ... توی سلول چه غلطی می کردم؟ ... 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها ایمانی
: برداشت اول قهوه رو برداشتم و رفتم بیرون ... افسرپشت میز، زل زده بود بهم ... چهره اش جدید بود ... نهایتا بیست و چند ساله ... سرم تیر می کشید ... تحمل نگاهش رو نداشتم ... - به چی زل زدی تازه کار؟ ... -هیچی قربان ... و سریع سرش رو انداخت پایین ... قهوه رو گذاشتم روی میزش و رفتم رختکن ... شلوارم رو عوض کردم و بدون اینکه برم سمت دفتر، راهم رو گرفتم طرف در خروجی ... - هی کجا میری؟ ... با بی حوصلگی چرخیدم سمتش ... - می بینی دارم میرم بیرون ... - کور نیستم دارم می بینم ... منظورم اینه کدوم گوری میری؟ ... همین چند دقیقه پیش بهت گفتم یه پرونده جدید داریم ... منتظر نشدم جمله اش تموم بشه ... رفتم سمت خروجی ... - توی ماشین منتظرت می مونم ... در ماشین رو باز کرد ... تا چشمش به من افتاد با عصبانیت، پرونده های دستش رو پرت کرد روی صندلی عقب ... - با معده خالی؟ ... همین چند دقیقه پیش هر چی توی شکمت بود رو بالا آوردی... هنوز هیکلت بوی گند میده ... اون وقت دوباره ... - هر احمقی می دونه قهوه ... هر چقدرم قوی، خماری رو از بین نمی بره ... شیشه های ماشین رو کشید پایین ... و با عصبانیت زل زد توی صورتم ... - می دونی چیه توم؟ ... من یه احمقم که نگران سلامتی توئم ... و اینکه معلق یا اخراجت نکنن ... اما همه اش تا الان بود ... دیگه واسم مهم نیست ... هر غلطی می خوای بکنی بکن ... دیگه نمی تونم پشت سرت راه بیوفتم و کثافت کاری هات رو جمع کنم ... با بی حوصلگی چشمم رو چرخوندم و نیم نگاهی بهش انداختم ... - من ازت خواسته بودم کثافت کاری هام رو جمع کنی؟ ... تکیه دادم به صندلی و چشم هام رو بستم ... - وقتی رسیدیم صدام کن ... صحنه جرم ... مقتول: کریس تادئو ... 16 ساله ... سفیدپوست ... دانش آموز دبیرستانی ... ساعت تقریبی قتل: 9 صبح ... برداشت اول از علت مرگ ... خونریزی شدید بر اثر برخورد ضربات متعدد چاقو ... دو ضربه به شکم ... سه ضربه به پهلو ... 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها‌ایمانی
: تازه کار؟! مشاهدات اولیه صحنه جنایت .... نوجوانی با موهای نیمه ژولیده ... قد، حدودا 188 ... شلوار جین آبی پر رنگ ... تی شرت لیمویی ... پیراهن چارخانه سبز و آبی غرق خون ... و رد خونی که روی زمین کشیده شده بود ... دستکش ها رو دستم کردم و رفتم بالای سر جنازه ... هنوز دل و روده ام بهم می پیچید ... و دیدن جنازه غرق خون حالم رو بدتر می کرد ... چند دقیقه بعد، دوباره حالم بهم خورد ... دیگه بدتر از این نمی شد ... جلوی همه ... بالای سر جنازه ... افسر پلیسی که چند قدمی مون ایستاده بود ... با حالت تمسخرآمیزی بهم تیکه انداخت ... - بهت نمی خورد تازه کار باشی ... خوبه توی این سن*، امیدت به آینده رو از دست ندادی و به پلیس ملحق شدی ... اوبران با ناراحتی بهم نگاه کرد ... دیگه تحمل تمسخر اونها رو نداشتم ... برگشتم بالای سر جنازه ... - چند تا از ناخن های دستش بر اثر سائیدگی روی زمین شکسته ... از حالتش مشخصه تا آخرین لحظه برای دفاع از خودش جنگیده ... و توی آخرین لحظات هم برای درخواست کمک، روی زمین خودش رو کشیده ... اما به خاطر ضربات و شدت خونریزی، نتونسته خودش رو به جایی برسونه ... کسی اون رو ندیده یا نخواسته ببینه ... - احتمال داره عضو گروه گنگ یا فروش مواد دبیرستانی باشه ... بین گنگ ها زیاد درگیری پیش میاد ... سرم رو آوردم بالا و محکم توی چشمهاش نگاه کردم ... وقت، وقت انتقام بود ... - اینجاست که تفاوت بین یه کارآگاه تازه کار واحد جنایی با یه پلیس گشت کهنه کار مشخص میشه ... حتی پلیس تازه کاری مثل من می دونه وقتی یه درگیری توی دبیرستان پیش بیاد ... اولین انگشت اتهام میره سمت گنگ های دبیرستانی ... پس یه مواد فروش که تیپ لباس پوشیدنش عین بچه های عادی، سالم و درس خونه ... روی ساعدش از این مدل خالکوبی ها* نمی کنه ... که از 100 متری مثل آژیر قرمز برای پلیس ها جلب توجه کنه ... این خالکوبی هر چی هست ... مال زندگی قبلی این بچه است ... بدون اینکه به حالتش توجه کنم ... از جا بلند شدم و بین جمعیتی که جمع شده بودن، چشم چرخوندم ... اوبران اومد سمتم ... - دنبال کی می گردی؟ ... -اینجا نیست ... - کی؟ ... مکث کردم و برگشتم سمتش ... - همین الان به تمام پلیس هایی که اینجان بگو سریع کل دبیرستان رو ... دنبال یه دختر با رژ بنفش تیره بگردن ... تمام گوشه کنارها رو ... زیرزمین ... انباری یا هر گوشه کناری رو ... محکم توی چشم هاش نگاه کردم ... - اگه خودش قاتل نباشه ... آخرین کسیه که غیر از قاتل ... مقتول رو زنده دیده ... * به تازگی وارد 31 سالگی شده بودم. * نوع طرح خالکوبی روی ساعد مقتول، مخصوص گنگ های دبیرستانی و خیابانی بود. 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها ایمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معراج‌عاشقانه🇵🇸
#مردی_در_آینه #قسمت_سوم: تازه کار؟! مشاهدات اولیه صحنه جنایت .... نوجوانی با موهای نیمه ژولیده
: تماس های شخصی - پیدا کردن یه آدم ... اونم از روی رنگ رژش ... توی دبیرستان به این بزرگی بی فایده است ... عین پیدا کردن یه قطره آب وسط دریاست ... با بی حوصلگی چرخیدم سمتش ... هنوز سرم گیج بود و دل و رده ام بهم می پیچید ... - یه بار گفتم تکرارشم نمی کنم ... بهانه هم قبول نمی کنم ... و رفتم سمت دفتر دبیرستان ... معاون مدیر اونجا بود اما اثری از خودش نبود ... یعنی قتل یه دانش آموز دبیرستانی توی ساعت درسی، از نظر مدیر چیز مهمی نبود؟ ... یا چیزی اون دانش آموز رو از بقیه مستثنی می کرد؟ ... معاون پشت سرم راه افتاده بود ... - کارآگاه مندیپ ... اگه به چیزی یا کمکی نیاز دارید من در خدمت شمام ... محکم توی صورتش نگاه کردم ... حالت چهره اش تمام نظریاتم رو تقویت می کرد ... چرا مدیر اینجا نیست؟ ... بدون اینکه بهش توجه کنم در رو باز کردم و رفتم داخل ... منشی از جاش بلند شد و اومد سمتم ... اما قبل از اینکه چیزی بگه ... من وسط اتاق مدیر ایستاده بودم ... محکم و با حالتی کاملا تهاجمی اولین حمله رو شروع کردم... - چه کسی پای تلفنه ... که صحبت باهاش از قتل یه دانش آموز توی ساعت درسی ... توی مدرسه ای که تو مدیرش هستی مهمتره؟ ... واست مهم نیست؟ ... یا به هر دلیلی از مرگ اون دانش آموز خوشحالی؟ ... خشکش زد ... هنوز تلفن توی دستش بود ... چند قدم جلوتر رفتم ... حالا دیگه دقیقا جلوی میزش ایستاده بودم ... کمی خم شدم و هر دو دستم رو گذاشتم روی میز ... و محکم توی چشم هاش زل زدم ... - ازت پرسیدم کی پشت خطه؟ ... فریاد دومم بی نتیجه بود ... سریع به خودش اومد و تلفن رو گذاشت ... - شما همیشه و با همه اینطور پرخاشگر برخورد می کنید؟... از جاش بلند شد و رفت سمت در ... و در رو پشت سر منشیش بست ... - یادم نمیاد جواب سوالم رو گرفته باشم؟ ... چند لحظه صبر کرد ... سعی می کرد به خودش و شرایط مسلط بشه ... اما چه نیازی به این کار داشت؟ ... - تلفن فوری و شخصی بود ... و اگه قصد دارید این بار سوال کنید چه کار شخصی ای می تونه از پیگیری یه قتل توی دبیرستان من مهم تر باشه ... باید یادآوری کنم برای پاسخ به چنین سوال هایی و سرکشی توی امور شخصی من و دبیرستانم ... باید دلیلی داشته باشید که این سوال ها با تحقیق درباره قتل رابطه داره ... که در این صورت، لازم می دونم یه تماس شخصی دیگه بگیرم ... البته این بار با وکیلم... دلیلی وجود داره که تماس های کاری من به این قتل مربوط باشه؟ ... 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها ایمانی
: مسئله دارها دوباره داشتم کنترلم رو از دست می دادم ... دلم می خواست با مشت بزنم توی دهنش ... دستم رو مشت کرده بودم اما سعی می کردم خودم رو کنترل کنم ... برگشت پشت میزش ... - کارآگاه ...؟ ... - مندیپ ... توماس مندیپ ... - به نظر میاد شما کارتون رو خوب بلدید که با این شرایط ظاهری ... اداره پلیس به شما هنوز اجازه کار کردن میده ... اما باید بگم ... منم کارم رو خوب بلدم ... می دونید چی مدرسه ما رو یکی از آرام ترین و بهترین دبیرستان های ایالت کرده ... و باعث شده بالاترین امتیازها رو داشته باشیم؟... من می تونم از چند صد متری افراد مسئله دار رو بشناسم ... و برام خیلی جالبه افسر پلیس واحد جنایی رو... این وقت از روز ... توی چنین شرایطی می بینم ... چند لحظه سکوت کرد ... - پیشنهاد می کنم کارتون رو خارج از این دبیرستان شروع کنید ... چون من بچه های شرور رو قبول نمی کنم ... و همین طور که می بینید در تشخیص آدم های مسئله دار هم خیلی خوبم ... هیچ چیز از آبرو و رتبه علمی دبیرستان واسم مهمتر نیست ... پس دوستانه ازتون خواهش کنم ... بدون وسط کشیدن پای دبیرستان، پرونده رو حل کنید ... البته ما از هیچ کمکی دریغ نمی کنیم ... تمام سلول های بدنم گر گرفته بود ... انگار توی مغزم سرب داغ می کردن ... به هر زحمتی بود خودم رو کنترل کردم ... می دونستم می خواد من رو برای شروع یه درگیری تحریک کنه ... اما چرا؟ ... چی توی فکر و پشت این رفتار آرام بود؟ ... بدون گفتن کلمه ای از در خارج شدم ... معاون سریع پشت سرم می اومد ... چند قدمی که رفتم برگشتم سمتش ... - می خوام همین الان کل چارت تحصیلی کریس تادئو رو ببینم ... با تمام نکات و جزئیات ... اسامی دوست هاش ... و هر کسی که توی این دبیرستان لعنتی باهاش حرف می زده... پشت سر معاون ... توی مسیر چشمم به اولین پلیسی که افتاد رفتم سمتش ... - سریع یه قیچی آهن بر با دستکش بیار ... از دفتر اصلی که اومدم بیرون حاضر باشه ... پرونده کریس رو داد دستم ... به محض باز کردنش ... اولین نظریه ام تایید شد ... عکس روی پرونده ... عکس کریس تادئو نبود ... شاید چهره ها یکی بود ... اما این عکس، تیپ و شخصیت توی عکس ... متعلق به اون جنازه نبود ... کریس تادئوی 16 ساله ای که به قتل رسیده ... با عکس توی پرونده اش خیلی فرق داشت ... 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها ایمانی
: چهره های دردسرساز موهای ژل زده و نیمه بلند ... تی شرت مشکی ... و ... حالت موها و چهره اش توی عکس ... دقیقا عین گنک های شر دبیرستانی بود ... با اون چهره های دردسرساز و خراب کار ... سرم رو بالا آوردم و به معاون پوزخند زدم ... - اون مدیر فوق العاده تون که گفت بچه های شرور رو نمی پذیره ... تشخیصش در مورد شناخت مسئله دارها اغراق بیش از حد بود؟ ... یا این بچه به دلیل خیلی مخصوصی، استثناء پذیرش شده بوده؟ ... چند لحظه صبر کرد ... حرف های زیادی پشت چشم هاش بود و از توی مغزش حرکت می کرد ... در نهایت فقط لبخند سنگینی زد ... - بابت برخوردهای آقای مدیر عذرمی خوام ... ذاتا فرد بدی نیست اما این دبیرستان از همه چیز واسش مهمتره ... مکث کرد ... و دوباره ... - از همه چیز ... تاکیدش روی " از همه چیز" ... قابل تامل بود ... و با تاکید خود مدیر روی آبرو و اعتبار علمی دبیرستان همخونی داشت .... غیر مستقیم می خواست حرف بزنه؟ ... یا در شرایطی بود که با کمی فشار و هل دادن ... خیلی چیزها برای گفتن می تونست داشته باشه ... - و چی شد که کریس رو قبول کردید؟ ... - قبل از اینکه آقای ... به عنوان مدیر اینجا انتخاب بشه ... کریس دانش آموز این دبیرستان بود ... و آقای مدیر هیچ دانش آموزی رو به راحتی و بی دلیل اخراج نمی کنه ... پرونده رو دادم دست خانمی که کنار دستگاه کپی و فکس ایستاده بود ... - یه کپی می خوام ... از تمام صفحات ... چیزی جا نیوفته ... و دوباره چرخیدم سمت معاون ... کپی گرفتن، بهانه چند لحظه ای بود که زمان بیشتری برای فکر روی سوال بعدی بخرم ... - از وقتی مدیر جدید اومده چند تا دانش آموز رو اخراج کردید؟... با چه بهانه هایی؟ ... حالت چهره اش عوض شد ... مطمئن شدم دلائل زیادی برای غیر مستقیم صحبت کردن داره ... لبخند رضایت کوچکی که چهره اش رو پر کرده بود و سعی در کنترلش داشت ... - این چیزها، چیزهایی نیست که در موردش حرف بزنیم ... اومدم توی حرفش ... - مشکلی نیست ... می تونم ازتون دعوت کنم برای پاسخ به سوالات به اداره پلیس بیاید ... یه دعوت کاملا دوستانه ... حالت رضایت توی چهره اش بیشتر شد ... - بدون میکروفن و دوربین؟ ... - بدون میکروفن و دوربین ... چرا باید از دعوت به اداره پلیس و بازجویی غیر مستقیم خوشحال بشه؟ ... یه آدم انسان دوسته که کمک به بشریت برای مبارزه با ظلم و جنایت بهش احساس یک نوع دوست و قهرمان رو میده؟ ... یا دنبال اهداف دیگه ای توی این گفت و گو می گرده؟ ... حداقل توی چهره اش نشانی از ناراحتی برای مرگ کریس تادئو رو نداشت ... :شهید سید طاها ایمانی
لینک قسمت اول رمانهای کانال: https://eitaa.com/sajadeh/7742
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👊👊👊👊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا