eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
153 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معراج‌عاشقانه🇵🇸
#مردی_در_آینه #قسمت_سوم: تازه کار؟! مشاهدات اولیه صحنه جنایت .... نوجوانی با موهای نیمه ژولیده
: تماس های شخصی - پیدا کردن یه آدم ... اونم از روی رنگ رژش ... توی دبیرستان به این بزرگی بی فایده است ... عین پیدا کردن یه قطره آب وسط دریاست ... با بی حوصلگی چرخیدم سمتش ... هنوز سرم گیج بود و دل و رده ام بهم می پیچید ... - یه بار گفتم تکرارشم نمی کنم ... بهانه هم قبول نمی کنم ... و رفتم سمت دفتر دبیرستان ... معاون مدیر اونجا بود اما اثری از خودش نبود ... یعنی قتل یه دانش آموز دبیرستانی توی ساعت درسی، از نظر مدیر چیز مهمی نبود؟ ... یا چیزی اون دانش آموز رو از بقیه مستثنی می کرد؟ ... معاون پشت سرم راه افتاده بود ... - کارآگاه مندیپ ... اگه به چیزی یا کمکی نیاز دارید من در خدمت شمام ... محکم توی صورتش نگاه کردم ... حالت چهره اش تمام نظریاتم رو تقویت می کرد ... چرا مدیر اینجا نیست؟ ... بدون اینکه بهش توجه کنم در رو باز کردم و رفتم داخل ... منشی از جاش بلند شد و اومد سمتم ... اما قبل از اینکه چیزی بگه ... من وسط اتاق مدیر ایستاده بودم ... محکم و با حالتی کاملا تهاجمی اولین حمله رو شروع کردم... - چه کسی پای تلفنه ... که صحبت باهاش از قتل یه دانش آموز توی ساعت درسی ... توی مدرسه ای که تو مدیرش هستی مهمتره؟ ... واست مهم نیست؟ ... یا به هر دلیلی از مرگ اون دانش آموز خوشحالی؟ ... خشکش زد ... هنوز تلفن توی دستش بود ... چند قدم جلوتر رفتم ... حالا دیگه دقیقا جلوی میزش ایستاده بودم ... کمی خم شدم و هر دو دستم رو گذاشتم روی میز ... و محکم توی چشم هاش زل زدم ... - ازت پرسیدم کی پشت خطه؟ ... فریاد دومم بی نتیجه بود ... سریع به خودش اومد و تلفن رو گذاشت ... - شما همیشه و با همه اینطور پرخاشگر برخورد می کنید؟... از جاش بلند شد و رفت سمت در ... و در رو پشت سر منشیش بست ... - یادم نمیاد جواب سوالم رو گرفته باشم؟ ... چند لحظه صبر کرد ... سعی می کرد به خودش و شرایط مسلط بشه ... اما چه نیازی به این کار داشت؟ ... - تلفن فوری و شخصی بود ... و اگه قصد دارید این بار سوال کنید چه کار شخصی ای می تونه از پیگیری یه قتل توی دبیرستان من مهم تر باشه ... باید یادآوری کنم برای پاسخ به چنین سوال هایی و سرکشی توی امور شخصی من و دبیرستانم ... باید دلیلی داشته باشید که این سوال ها با تحقیق درباره قتل رابطه داره ... که در این صورت، لازم می دونم یه تماس شخصی دیگه بگیرم ... البته این بار با وکیلم... دلیلی وجود داره که تماس های کاری من به این قتل مربوط باشه؟ ... 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها ایمانی
: مسئله دارها دوباره داشتم کنترلم رو از دست می دادم ... دلم می خواست با مشت بزنم توی دهنش ... دستم رو مشت کرده بودم اما سعی می کردم خودم رو کنترل کنم ... برگشت پشت میزش ... - کارآگاه ...؟ ... - مندیپ ... توماس مندیپ ... - به نظر میاد شما کارتون رو خوب بلدید که با این شرایط ظاهری ... اداره پلیس به شما هنوز اجازه کار کردن میده ... اما باید بگم ... منم کارم رو خوب بلدم ... می دونید چی مدرسه ما رو یکی از آرام ترین و بهترین دبیرستان های ایالت کرده ... و باعث شده بالاترین امتیازها رو داشته باشیم؟... من می تونم از چند صد متری افراد مسئله دار رو بشناسم ... و برام خیلی جالبه افسر پلیس واحد جنایی رو... این وقت از روز ... توی چنین شرایطی می بینم ... چند لحظه سکوت کرد ... - پیشنهاد می کنم کارتون رو خارج از این دبیرستان شروع کنید ... چون من بچه های شرور رو قبول نمی کنم ... و همین طور که می بینید در تشخیص آدم های مسئله دار هم خیلی خوبم ... هیچ چیز از آبرو و رتبه علمی دبیرستان واسم مهمتر نیست ... پس دوستانه ازتون خواهش کنم ... بدون وسط کشیدن پای دبیرستان، پرونده رو حل کنید ... البته ما از هیچ کمکی دریغ نمی کنیم ... تمام سلول های بدنم گر گرفته بود ... انگار توی مغزم سرب داغ می کردن ... به هر زحمتی بود خودم رو کنترل کردم ... می دونستم می خواد من رو برای شروع یه درگیری تحریک کنه ... اما چرا؟ ... چی توی فکر و پشت این رفتار آرام بود؟ ... بدون گفتن کلمه ای از در خارج شدم ... معاون سریع پشت سرم می اومد ... چند قدمی که رفتم برگشتم سمتش ... - می خوام همین الان کل چارت تحصیلی کریس تادئو رو ببینم ... با تمام نکات و جزئیات ... اسامی دوست هاش ... و هر کسی که توی این دبیرستان لعنتی باهاش حرف می زده... پشت سر معاون ... توی مسیر چشمم به اولین پلیسی که افتاد رفتم سمتش ... - سریع یه قیچی آهن بر با دستکش بیار ... از دفتر اصلی که اومدم بیرون حاضر باشه ... پرونده کریس رو داد دستم ... به محض باز کردنش ... اولین نظریه ام تایید شد ... عکس روی پرونده ... عکس کریس تادئو نبود ... شاید چهره ها یکی بود ... اما این عکس، تیپ و شخصیت توی عکس ... متعلق به اون جنازه نبود ... کریس تادئوی 16 ساله ای که به قتل رسیده ... با عکس توی پرونده اش خیلی فرق داشت ... 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها ایمانی
: چهره های دردسرساز موهای ژل زده و نیمه بلند ... تی شرت مشکی ... و ... حالت موها و چهره اش توی عکس ... دقیقا عین گنک های شر دبیرستانی بود ... با اون چهره های دردسرساز و خراب کار ... سرم رو بالا آوردم و به معاون پوزخند زدم ... - اون مدیر فوق العاده تون که گفت بچه های شرور رو نمی پذیره ... تشخیصش در مورد شناخت مسئله دارها اغراق بیش از حد بود؟ ... یا این بچه به دلیل خیلی مخصوصی، استثناء پذیرش شده بوده؟ ... چند لحظه صبر کرد ... حرف های زیادی پشت چشم هاش بود و از توی مغزش حرکت می کرد ... در نهایت فقط لبخند سنگینی زد ... - بابت برخوردهای آقای مدیر عذرمی خوام ... ذاتا فرد بدی نیست اما این دبیرستان از همه چیز واسش مهمتره ... مکث کرد ... و دوباره ... - از همه چیز ... تاکیدش روی " از همه چیز" ... قابل تامل بود ... و با تاکید خود مدیر روی آبرو و اعتبار علمی دبیرستان همخونی داشت .... غیر مستقیم می خواست حرف بزنه؟ ... یا در شرایطی بود که با کمی فشار و هل دادن ... خیلی چیزها برای گفتن می تونست داشته باشه ... - و چی شد که کریس رو قبول کردید؟ ... - قبل از اینکه آقای ... به عنوان مدیر اینجا انتخاب بشه ... کریس دانش آموز این دبیرستان بود ... و آقای مدیر هیچ دانش آموزی رو به راحتی و بی دلیل اخراج نمی کنه ... پرونده رو دادم دست خانمی که کنار دستگاه کپی و فکس ایستاده بود ... - یه کپی می خوام ... از تمام صفحات ... چیزی جا نیوفته ... و دوباره چرخیدم سمت معاون ... کپی گرفتن، بهانه چند لحظه ای بود که زمان بیشتری برای فکر روی سوال بعدی بخرم ... - از وقتی مدیر جدید اومده چند تا دانش آموز رو اخراج کردید؟... با چه بهانه هایی؟ ... حالت چهره اش عوض شد ... مطمئن شدم دلائل زیادی برای غیر مستقیم صحبت کردن داره ... لبخند رضایت کوچکی که چهره اش رو پر کرده بود و سعی در کنترلش داشت ... - این چیزها، چیزهایی نیست که در موردش حرف بزنیم ... اومدم توی حرفش ... - مشکلی نیست ... می تونم ازتون دعوت کنم برای پاسخ به سوالات به اداره پلیس بیاید ... یه دعوت کاملا دوستانه ... حالت رضایت توی چهره اش بیشتر شد ... - بدون میکروفن و دوربین؟ ... - بدون میکروفن و دوربین ... چرا باید از دعوت به اداره پلیس و بازجویی غیر مستقیم خوشحال بشه؟ ... یه آدم انسان دوسته که کمک به بشریت برای مبارزه با ظلم و جنایت بهش احساس یک نوع دوست و قهرمان رو میده؟ ... یا دنبال اهداف دیگه ای توی این گفت و گو می گرده؟ ... حداقل توی چهره اش نشانی از ناراحتی برای مرگ کریس تادئو رو نداشت ... :شهید سید طاها ایمانی
لینک قسمت اول رمانهای کانال: https://eitaa.com/sajadeh/7742
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👊👊👊👊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️و بدانید که خدا با پرهیز کاران است‌. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @sajadeh‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معراج‌عاشقانه🇵🇸
#مردی_در_آینه #قسمت_ششم: چهره های دردسرساز موهای ژل زده و نیمه بلند ... تی شرت مشکی ... و ...
: به صحنه جرم وارد نشوید قیچی آهن بر رو گرفتم و راه افتادم سمت پله ها ... اوبران از دور اومد طرفم ... - پیداش نکردید، مگه نه؟ ... با تعجب زل زد بهم ... - از کجا فهمیدی؟ ... - این مدرسه زیادی تمییزه ... زیادی ... با قیچی، قفل لاکر کریس رو شکست ... اولین چیزی رو که بعد از باز شدن اون در ... اصلا انتظار نداشتم ... مواجه شدن با بوی اسپری خوش بو کننده فضا بود ... - واسه یه پسر دبیرستانی زیادی مرتبه ... گفتی زیادی اینجا تمییزه منظورت همین بود؟ ... چند لحظه به وسیله های توش خیره شدم و اونها رو بالا و پایین کردم ... - نه ... در بیرونی لاکر تازه رنگ شده ... اما نه توی این چند ساعت ... دسته کلیدم رو از جیبم در آوردم و خیلی سریع شروع کردم به تراشیدن رنگ روی در ... رنگ ها ورقه ورقه از روش کنده شد ... - چی کار می کنی توماس؟ ... و دستم رو محکم گرفت ... - نظریه ام رو اثبات می کنم ... طبق گفته های مدیر و ظاهر این مدرسه ... هیچ خبری از گنگ های دبیرستانی نیست... اما به در لاکر نگاه کن ... قبلا روش با اسپری طرح کشیده بودن ... طرحی که قطعا کار خود مقتوله ... اما فکر می کنم خودشم پاکش کرده ... طوری بهم نگاه می کرد که انگار هیچ چیز از حرف هام رو نمی فهمید ... - فکر می کنی از کادر مدرسه کسی توی قتل کریس تادئو نقش داشته؟ ... قطعا مدیر و معاونش هر دو از مظنونین این پرونده بودن ... مدیری که من رو پیچوند و مودبانه تهدید کرد ... و داشت با آستانه تحملم بازی می کرد ... و نمی دونستم قتل اون دانش آموز براش مهم نبود یا به نحوی از این اتفاق خوشحال بود؟ ... و معاونی که پشت حالت هاش ... هزاران فکر و نظریه خوابیده بود ... اما هنوز برای به زبان آوردن هر حدسی زود بود ... توی حیاط ... سمت پارکینگ ... دوباره چشمم به خون روی زمین افتاد ... جنازه رو برده بودن و حالا فقط آثار جنازه بود روی زمینی که رنگ خون به خودش گرفته بود ... پاهام از حرکت ایستاد ... و نگاهم روی اون خون ها خشک شد ... هیچ وقت به دیدن این صحنه ها عادت نکردم ... برعکس ... برای من، هیچ وقت دیدن جنازه های غرق خون... تکه تکه شده ... زخمی ... سوخته ... عادی نشد ... - چرا خشکت زده؟ ... صدای اوبران، من رو به خودم آورد ... - هنوز گیجی از سرت نرفته؟ ... یا اینکه یه چیز جدید پیدا کردی؟ ... نگاهم رو از لوید گرفتم ... اما درست قبل از اینکه دوباره حرکت کنم چشمم به دختری هم سن و سال مقتول افتاد... با فاصله از نوار زرده به "صحنه جرم وارد نشوید" ... ایستاده بود ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ... نه به خاطر زیبا بودنش ... اون تنها کسی بود که بین تمام آدم های اون روز ... با اندوه به صحنه جنایت نگاه می کرد ...
: اشک هایم برای تو اوبران اومد سمتم ... - چی شده توم؟ ... به چی خیره شدی؟ ... - اون دختر رو نگاه کن ... همون که تل مخمل زرد با موهای بلند قهوه ای داره ... بین تمام آدم هایی که امروز بهشون برخوردیم ... مطمئنم اون تنها کسیه که به خاطر کریس تادئو گریه کرده ... با حالتی بهم نگاه می کرد انگار داره به یه احمق گوش می کنه ... - اما اون که رژ بنفش نزده ... حوصله اش رو نداشتم ... چرا باید با کسی حرف می زدم که فکر می کنه یه احمقم ... بدون توجه به اوبران راه افتادم سمت اون دختر ... تا متوجهم شد ... نایستاد ... سریع شروع به حرکت کرد ... دو مرتبه صداش کردم اما با همون سرعت می رفت و بهم بی توجهی می کرد ... دویدم و از پشت کوله اش رو کشیدم ... - نمی خوای بشنوی یا واقعا کری؟ ... توی این فاصله لوید هم رسید ... - من، لوید اوبران هستم و ایشون همکارم توماس مندیپ از واحد جنایی ... میشه چند لحظه با شما صحبت کنیم؟ ... کیفش رو دوباره گذاشت روی شونه اش ... و در حالی که سعی می کرد صداش رو کنترل کنه و خودش رو مسلط و بی تفاوت نشون بده ... یه قدم عقب رفت ... - من چیزی نمی دونم ... چند بار دیده بودمش اما اصلا نمی شناختمش ... اونجا هم ایستاده بودم ... عین بقیه ... می خواستم ببینم چه خبره ... فقط همین ... دوباره کیفش رو جا به جا کرد ... عصبی شده بود و اون بند کیف واسش نقطه تعادل ... - دوست بودید یا محبتت یه طرفه بوده؟ ... پاش بین زمین و آسمون خشک شد ... و برگشت سمتم ... - چی؟ ... چشم هاش توی حیاط دبیرستان، دو دو می زد ... می ترسید؟ ... یا نگران بود؟ ... حالت جدی به خودش گرفت ... کمی هم تهاجمی ... آشفتگی درونش رو بین اون حالت ها مخفی کرد ... - گفتم که من اصلا اون رو نمی شناختم ... - پس چرا به خاطرش گریه کردی؟ ... خوب پاک شون نکردی ... هنوز جای اشک ها گوشه چشمت مونده ... جمله تمام نشده یهو دستش رو آورد بالا سمت چشمش ... پوزخند معناداری صورتم رو پر کرد ... و سرم رو جلو بردم ... تقریبا نزدیک گوشش ... - به این چیزی که تو الان خوردی میگن گول ... و این حرکتی که کردی یعنی تمام مدت، حق با من بود ... حالا جواب سوال هام رو میدی یا می خوای یه بار دیگه تکرارشون کنم؟ .
: تابوت چوبی صدا و لبش به لرزه افتاد ... دندون هاش رو محکم بهم فشار می داد شاید بهتر بتونه خودش رو کنترل کنه ... و صداش بریده بریده می اومد ... - یه بار ... گفتم ... یه بار دیگه هم ... میگم ... من ... اون رو... نمی شناختم ... اوبران دخالت کرد و سعی کرد آرومش کنه ... عین همیشه وقتی نباید حرف بزنه یا عمل کنه دخالت می کرد ... - نشناختن تو هم عین نشناختن بقیه است؟ ... هیچ کس توی این دبیرستان، اون رو نمی شناسه ... هیچ کسی اون رو ندیده ... هیچ کسی ازش خاطره نداره ... واسه هیچ کسی مهم نبوده ... یه چیزی رو می دونی؟ ... انگار خیلی وقته واسه همه مرده ... یا شاید واسش آرزوی مرگ می کردن ... لابد اشک هایی هم که تو امروز واسش ریختی ... همه از سر شادی بوده ... اوبران، من رو کشید عقب ... - می فهمی چی کار می کنی؟ ... نمی تونی مجبورش کنی حرف بزنه ... اینجا پایین شهر نیست ... هر غلطی می خوای بکنی ... هلش دادم کنار ... دیگه نه تنها لبش ... که صورت و چشم هاش ... و دست و پاش هم می لرزید ... فقط یه قدم تا موفقیت و پیروزی مونده بود ... یه قدم که بالاخره یه نفر در مورد کریس تادئو حرف بزنه ... خیلی آروم رفتم طرفش ... دستم رو کردم توی جیبم و گوشیم رو در آوردم ... از چهره مقتول عکس گرفته بودم ... از اون سمت که رژ بنفش توی صورتش کشیده شده بود... از اون طرف صورتش که سمت زمین افتاده بود و خون تا سمت گوش هاش پیش رفته بود ... بدون اینکه چیزی بگم ... عکس رو باز کردم و یهو گوشی رو بردم جلوی صورتش ... - کسی رو می شناسی که چنین رژی به لبش بزنه؟ ... تعادلش رو از دست داد ...عقب عقب رفت و محکم افتاد روی زمین ... اشک مثل سیل از چشم هاش می جوشید ... هیچ وقت نگاه کردن به چهره غرق خون ... و چشم های بی روح و نیمه باز کسی که دوستش داشته باشی ... کار راحتی نبوده ... رفتم سمتش و نیم خیز نشستم ... - این اشک ها مال کسی نیست که کریس رو نشناسه ... مال کسیه که داره با سکوتش ... به یه قاتل اجازه میده راحت و آزاد برای خودش بگرده ... و اون عشق ... به زودی با یه تابوت چوبی ... میره زیر خروارها خاک ... در حالی که هیچ کس واسش مهم نیست ... هیچ کس ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
51.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀بسم الله الرحمن الرحیم🥀 واکسن های ما حلال هاشون مشکل داره! حتما ببینید تا آخر اگر میخواید بچه های سالم و نابغه داشته باشید🥀
✨وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا ﴿۸۱﴾ ✨و بر خدا توكل كن و ✨خدا بس كارساز است (۸۱) 📚سوره مبارکه النساء ✍بخشی از آیه ۸۱ .💚 @sajadeh 💚
Ostad_Raefipour_Piramon_Taeed_Salahiyat_Kandidhay_Riyasat_Jomhori(1).mp3
43.68M
مهم سخنرانی استاد رائفی پور انتخابات 10 خرداد 1400 @Eshel_Online
1.03M
❌ هشدار مهم برای عزیزان عضو کانالهای حامیان کاندیداهای انقلابی ❌ 👈دستهای دشمن برای تفرقه افکنی شدیدا فعال شده است و به اسم کاندیداهای انقلابی، مشغول تشکیل کانال و عضوگیری بالا و سپس نشر مطالب تفرقه افکن هستند. 👈هرکانالی که مطالب تخریبی علیه دیگر کاندیداهای انقلابی پخش میکند، قطعا کانال رسمی این کاندیداها نیست. 💠 هوشیار باشیم 💠 ✅فقط عضو کانالهای هواداری ای بشوید که دیگر کاندیداهای انقلابی را تخریب نمی کنند. 👈 لطفا برای دیگران اطلاع رسانی کنید 👌هرگونه تفرقه انداختن بین نیروهای انقلابی طبق فرموده رهبری، کار و برنامه دشمن است 🎤عبادی @ma_va_o
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا