14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 حاجی الماسی | برای امیرالمؤمنین کاری میکنید نگران نباشید، علی مَرده!
🍃🌹🍃
#غدیر | #عید_غدیر
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
💎 زمانبندی جدید سی امین دوره مسابقات سراسری قرآن و عترت بسیج
🎁 ثبتنام در این دوره از مسابقات تا ۱۰ مردادماه تمدید شد.
🔆 همین حالا ثبتنام کنید:
✓event.quranbsj.ir
#مسابقات_قرآن_بسیج
#من_مبلغ_قرآنم
#خدا_باهام_حرف_داره
@quranbsj_ir
1.86M
🍃🌹🍃
#نشست_سیاسی
#ثامن32
●━━━━━──────
⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻
حجاب در اسلام به چه معناست و ایا محدود کننده است⁉️
🎙حجتالاسلام کاظمی
#حجاب وعفاف
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
شبهات حجاب 9.mp3
1.62M
#پرسش_پاسخ
🎙چگونه حیاءِ دخترانمان را افزایش دهیم تا در آینده افرادی با حجاب شوند؟
🍃 استاد شمشیری
🔗 #شبهات_حجاب
#حجاب
#ثامن32
صدا ۰۰۲_sd--1.m4a
3.85M
#پرسش_سوال
#ثامن32
⭕️آیا قانون کار آمدی برای جلوگیری از قانون شکنی وجود ندارد⁉️
که اگر هست چرا کشف حجاب روز به روز در کشور بدتر میشود و مسئولین کاری نمی کنند؟
کارشناس سیاسی:استاد قنبریان
💢⭕️💢
هدایت شده از سخنرانی ها/حجت الاسلام غفاری
وظایف مهم معلمی.MP3
29.81M
حجت الاسلام غفاري
م وظايف معلمي
ج 769
https://eitaa.com/eslam20
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
https://eitaa.com/salahshouran313
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حیفا
🔵 سگی که باهام بود، اسمش «شیلین» بود... فوق العاده حساس به بو و قادر به شنیدن و هضم فرمان های ده گانه (بدو، بشین، پاشو، بخور، ببر، بیار، بایست، حمله، صبر، فرار)...
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حیفا
🔵 سگی که باهام بود، اسمش «شیلین» بود... فوق العاده حساس به بو و قادر به شنیدن و هضم فرمان های ده گانه (بدو، بشین، پاشو، بخور، ببر، بیار، بایست، حمله، صبر، فرار)...
🔴 صاحبش نباید میومد... با اینکه از بچه های خودمون بود... اما صلاح نبود... کنترل شیلین هم کار ساده ای نبود... اما چاره ای نبود... باید یه جوری با هم دوست میشدیم... اما اون اصلا به من توجه نمیکرد و دوسم نداشت...
⚫️ از صاحبش خداحافظی کردیم... صاحبش لحظه خداحافظی بهم گفت که: «دکتر! فقط نذار خیلی گرسنه بشه... نقطه ضعفش گرسنگی شدید هست... تا حالا دو بار آدم خواری ازش گزارش شده!!»
⚪️ نکته خوبی بود اما من تا حالا با سگ زندگی نکردم... همین طور که داشتم میرفتم، یاد جمله یکی از شاگردان برجسته آیت الله سیستانی افتادم که در دوره عقیدتی بهمون گفت که وقتی سر و کارتون با سگ جماعت افتاد، این آیه را بخونید و بر خواندن این آیه مداومت داشته باشید: «وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا» ... آیه 18 سوره مبارکه کهف و درباره سگ اصحاب کهف بود...
⚫️ همین طور که داشتم میرفتم، به نقطه ای رسیدم که باید ردّ حفصه و ابومحمد را از اونجا میگرفتم... اول از ماشین پیاده شدم... جنوب شرقی اونجا به طرف کاظمین بود... کفشم را در آوردم و روی خاک اونجا ایستادم و ابتدا توسلی به امام موسی کاظم و امام جواد علیهما السلام پیدا کردم... یادم اومد که قبر خواجه نصیر الدین طوسی آنجاست...
👈 یادم اومد که خواجه نصیر الدین طوسی روی قبرش، اسمش را ننوشته و گفته که من کی هستم که بخواهم در کنار دو امام معصوم، اسمم را روی قبرم بنویسم... یادم اومد که خواجه گفته که من سگ این دو امام هستم... بلکه روی قبرش، همین بخش از آیه 18 سوره کهف را نوشته که «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ» ...🌹
😔 دلم شکسته شد... اصلا نمیدونستم حتی باید از کجا شروع کنم... ایم پروژه از اولش هم با ابهامات فراوان شروع شد و با توسل و توکل پیش رفته بود... اما دلم روشن شد... چون بدون هیچ نقشه و فکر قبلی، یاد کاظمین و این دو امام بزرگوار و خواجه نصیر الدین طوسی افتاده بودم...
⚫️ رفتم سراغ شیلین و از ماشین پیاده اش کردم... قسمت غربی محله ابومحمد بودیم... انگشتر بانو حنانه را آوردم بیرون و با احتیاط و طبق دستورالعملی که بانو داده بود، مایع بسیار اندکی از نگین اون انگشتر را به دهان شیلین و نوک دماغ او کشیدم و بعدش هم آب دهان خودم را هم توی دهان شیلین ریختم... چون باید نسبت به من حساس نمیشد و این عدم حساسیت، با آب دهان من حل میشد...
🔴 اولین باری بود که با یک سگ، از نزدیک رابطه اینجوری برقرار میکردم... برام خیلی عجیب بود... حتی فکرش هم نمیکردم که یه روزی برسه که مجبور بشم با آب دهانم، حاسیت یک سگ را نسبت به خودم کاهش بدم...😁
🔴 حالات شیلین پس از حدودا 12 دقیقه تغییر کرد... کمی روی زمین دراز کشید... کمی سوزه کشید... کمی نوازشش کردم... شیلین داشت کم کم گیج و منگ میشد... معمولا سگ ها وقتی گیج و منگ میشن، سرعت عملشون زیادتر میشه... پوزه را روی زمین میکشند و شروع میکنند به راه رفتن... یواش یواش سرعتشون زیادتر میشه... حتی بعضی از جاها میدوند...
⚫️ مسلح کردم و با فاصله حدودا پنجاه متری از شیلین حرکت میکردم... خدا را شکر اصلا به چشم نمیومدیم... چون اون محله و اصلا اون شهر، سگ زیاد داشت... شیلین همینجوری پوزه اش را روی زمین میکشید و مشخص بود که داره ردّ خاصی را دنبال میکنه...حدودا سه یا چهار کیلومتر دویدیم و رفتیم و همینجور تعقیبش کردم...
🔵 کم کم داشت هوا تاریک میشد... تا اینکه شیلین در یک جایی شروع به دویدن کرد... سرش را روبروی بدنش گرفته بود و میدوید... منم که حدودا دو سه شب بود نخوابیده بودم مجبور شدم دنبالش دویدم... شیلین بوی خطر، یا بهتره بگم بوی حفصه را داشت درک میکرد... شیلین میدوید و منم دنبال سرش میدویدم... داشتم کم میاوردم...
⚪️ یه کم فاصله ام با شیلین زیاد شد... شیلین شروع به پارس کرد... همینجور که پارس میکرد میدوید... حالاتش وحشتناک شده بود... کم کم همه داشتن نگاش میکردن... داشت جلب توجه میشد... رفت توی کوچه... کوچه دراز و باریکی بود... منم داشتم دیگه احساس خطر میکردم...
ادامه دارد...
#نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« https://eitaa.com/salahshouran313 »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"