💠بچه های گردان دور حاج علی جمع شده اند و او دارد سرنوشت بچه ها را بیان می کند:
حسین برادرم ،چه بخواهد و چه نخواهد، شهید خواهد شد.
نجمیان، سید کاظم و برادرش، مهدی امراللهی و غلام نهویی هم شهید می شوند.
جواد کامرانی و عباس علیزاده زخمی می شوند.
رضا قربانی، محمود حسن زاده دو دوست با وفا، با هم شهید می شوند.
ثمره نه شهید می شود و نه مجروح.
همۀ پیش بینی ها ی حاج علی درست از کار در آمد. او حتی نحوه ی شهادت خودش را هم گفت.
این عملیات برای من آخرین عملیات خواهد بود. من دیگر بر نمی گردم. خواب دیدم پرچمی را داده اند به دستم.من پرچم را می برم تا برسانم به دژ، ولی به آن نمی رسم. می دانم که نرسیده به دژ، شهید و از زندان دنیا رها خواهم شد.
#شهید_حاج_علی_محمدی_پور
#بربالِ_سـخن
پروردگارا به درستی که من به تو پناه میآورم از نفسی که سیر نمیشود و از دلی که خاشع و ترسان نمیشود و از دانشی سود نمیبرد و از نمازی که بالا نمیرود و از دعایی که به اجابت نمیرسد.
مادرم از تو تمنا دارم وقتی که گریه میکنی یادی هم از علیاکبر بکن. من به شیرینترین کام خود رسیدم و آن آرزوی شهادت بود.
#شهید_سعید_نظری🌷
🌷یادش با ذکر #صلوات
▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شعر مرحوم اقاسی در مورد غرب و کدخدا دوستان
گویا اینروزها رو میدید...
🔺آنان که به غرب مےشتابند
🔺خائن به امام و انقلابند‼️
▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
Mehdi_Rasouli_-_Alrahil_Alrahil.mp3
4.88M
@salambarebrahimm
🌷 زندگی ختم به #شهادت نشود، زیبا نیست...
🎤 کربلایی مهدی رسولی
18.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ «رازکوچه»تقدیم به ساحت مقدس حضرت فاطمه زهرا (س)
بلند شو مادر خدا کریمه😔
#اگه_دلتون_شکست_التماس_دعا😭
▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
#نيم_متر_داخل_زمين....!
🌷در عملیات کربلای ٥ نیروهای جلویی ما احتیاج به آتش داشتند. من یک قبضه خمپاره داشتم، آن قدر با آن شلیک کرده بودم که بدنه آن کاملاً قرمز شده بود. در آن حال یک گلوله در آن انداختم و منتظر شلیک شدم. گلوله شلیک شد ....
🌷اما وقتی برگشتم با کمال تعجب مشاهده کردم قبضه خمپاره سر جایش نیست. با شوخی به دیده بان جلو گفتم: «شما لوله خمپاره را ندیدی که به طرف عراقی ها برود!» او هم پاسخ منفی داد. به دلیل ضرورت، قبضه دیگری آوردیم. وقتی در حال کندن جای سکوی آن بودیم، دیدیم لوله خمپاره نیم متر به داخل زمین فرو رفته است.
راوی: بسیجی شهید «حمیدرضا مسعودی»
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
شهید در راه #جهادبانفس
مقامش از شهید درجنگ بیشتر است
اگر شما مرد میدان هستید،
با هوا و هوس خود بجنگید.
"اگرکسی در جنگ #شهید شود
یک مرتبه شهید شده است؛
اما اگر کسیبا #هوای نفس خود بجنگد،
هر روز #شهید خواهد شد."
آیت الله جاودان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحـی #شهید_ابراهیم_هادی🌹
سـلام ما به فاطمـه 🏴
▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
هدایت شده از همسفرتاخدا
4_5859451941507041192.mp3
2.93M
🎧 جوانهای آخرالزمانی...
🎤 استاد دانشمند
🍃 پیشنهاددانلود
▪️ @hamsafar_TA_khoda ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تویی اونے کِه
تو دنــــیا به دادِ من میرسے... :)😔🥀
.
.
#السلام_علیڪ_یا_اباعبدالله_الحسین
🎤 #حمید_علیمے
▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
پائیز سال۱۳۶۱ بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود!
خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود.
به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند.
شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم.
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه.
من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!!
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم.
ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم.
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان.💚
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.
📚 سلام بر ابراهیم