#پیام_ارسالی_شما🌷
قراردادم را تمدید کردم...
قرار داد عاشقی..🧡
پیمانی از جنس خدا،
پیمانی که نهایتش خداست...❤️
#برادر_ابراهیم ، رهایم نکن در این میدانی که اگر لحظه ای غفلت کنم، پایم روی مین های زمانه میرود...
هدایتگری باش، تا تخریب چی باشم و نفسم را تخریب کنم و به نقطه ی کمالی که تو به ان رسیدی، برسم...
#میخواهم_به_خدا_برسم 🕊
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی ❤️
تولدت مبارک جانا ❤️🎈🎈🎈
#پویش_دوست_آسمانی_من
#ارسالی_خرم آباد
✍پارسال براش تولد گرفتیم 😔
امسال کورنا هست و فقط مرور خاطره و حسرت💔
گاهی اوقات
ما یک غصههایی داریم
که منشا آن معلوم نیست
و فرد نمیداند که چه اتفاقی افتاده است
که دلش گرفته...
در این مواقع باید گفت:
ان شاءالله که خیر است...
گاهی دلگرفتنی های است
که هیچ منشایی ندارد
و فرد به سبب آنها غصه میخورد.
در حدیث داریم که
این غصه خوردنهای بدون منشا
سبب آمرزش گناهان می شود...
آیٺ الله فاطمی نیا
جرعهی آبی به دل
تشنهی ما هم بدهید...
پن:
رزمنده #ارتش جمهوری اسلامی ایران، تیپ ۳ زرهی همدان، لشکر ۱۶
میگویند شلمچه جایی است که شهیدان حسین وار جنگیده اند...
و من از بدو ورود به خاک پاکت...
تشنگی را در تو دیده ام و انتظار اهالی خیام را به نظاره نشسته ام...
اینجا چقدر بوی حنجره های سوخته می آید ....
و چقدر دستها تشنه ی وفایند.....
#سلام_بر_شلمچه
#سلام_بر_شهدا
#وصیت_نامه_شهدا🌷
شهید سید مجتبی علمدار🌹🕊
برای بهترین دوستان خود دعای #شهادت کنید.
میشه برای ماهم دعای شهادت کنید؟؟
#شهید_جانباز_سید_مجتبی_علمدار💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهرداد عزیزاللهی ۱۴ سال داشت که به عنوان «تخریبچی» به جبهه اعزام شد.
⭕️ بهترین تعبیر، دقیقترین توصیف و زیباترین تعریف در مورد شهید هادی را رهبری فرمودند:
"شهید ابراهیم هادی می خواست گمنام زندگی کند، اما امروز در تمام آفاق فرهنگی کشور نامش پیچیده است"
#تولدت_مبارک_فرمانده
#طنز_جبهه
🌷در منطقه المهدى در همان روزهاى اول جنگ پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از یک روستا با هم به جبهه آمده بودند. چند روزى گذشت. دیدم اینها اهل نماز نیستند! تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم. بندگان خدا آدم هاى خیلى ساده اى بودند. آنها نه سواد داشتند، نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه....
🌷از طرفى خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند. من هم بعد از یاد دادن وضو، یکی از بچه ها را صدا زدم و گفتم: اين آقا پیش نماز شما، هر کارى کرد شما هم انجام بدید. من هم کنار شما مى ایستم و بلند بلند ذکرهاى نماز را تکرار مى کنم تا یاد بگیرید.
🌷ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمى توانست جلوى خنده اش را بگیرد. چند دقیقه بعد ادامه داد، بندگان خدا آدم هاى خیلى ساده اى بودند.... در رکعت اول وسط خواندن حمد، امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن، یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!! خیلی خنده ام گرفته بود، اما خودم را کنترل مى کردم.
🌷اما در سجده وقتى امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد. پيشْ نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد. یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند. اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده....!
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد ابراهیم هادی
#بازنشر