ملازمان حرم _شهید محمود نریمانی.mp3
8.38M
📻 بشنوید | « ملازمان حرم »
🍃عاشقانههای ناتمام شهدا و همسرانشان...😔
🔸با حضور : همسر شهید محمود نریمانی
🗓 19 تیرماه ١٣٩٩
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
به قیافه ی مثبتمون نگاه نمیکنن،
به #دلامون نگاه میکنن...!
اوضاع دلامون چطوره رفقا؟؟؟
وقتی تنها شدی، با خدا باش
و هنگامی که تنها نبودی بی خدايى نکن!
بی خدا باشی ضرر میکنی...!
میدونی رفیق
زندگی هیچ وقت اونجوری که فکرشو میکنی پیش نمیره!
نه که خدا بخواد بچزونه ها! نه!
میخواد ببینه چند مَرده حلاجی!
عطش عشق_5949781352919335027.mp3
1.09M
@salambarebrahimm
تو آخرش منو میکُشیا
با حال مناسب گوش کنیم
#بیشترمخصوص_کربلا_رفته_هاس
💠به سفارش آقا مهدی باکری قرار شد یه خونه تو قم بگیریم و با همسر شهیدان حمید باکری و همت
با هم باشیم خانوم همتو از قبل میشناختم ولی ژیلایی که میدیدم با اون دختر پر شر و شور سابق خیلی فرق داشت شکسته شده بود با خانوم باکری هم کم کم آشنا شدم سعی میکردم جلوشون طوری رفتار کنم که انگار منم شوهرم شهید شده فکر میکردم زندگیشون بعد رفتن آدمایی که دوستشون داشتن،چقده سخته. پیش خودم میگفتم خُب اگه واسه ی منم پیش بیاد چی!؟ اگه دیگه مهدی رو نبینم.یه شب گفتن"حالا ببینیم قمی ها چطور غذا درست میکنن." داشتم غذا درست میکردم که یه خانومی اومد در زد و یه چیزی بهشون گفت با خودم گفتم "خب به من چه !؟"شام که آماده شد هیچ کدوم لب به غذا نزدن! گفتن: "اشتها نداریم!"سیم تلوزیونو هم در آورن فرداش خواهرم اومد دنبالم و گفت: "لباس بپوش بریم جایی شکی که از دیشب به دلم افتاده بود، خوابای پریشونی که دیده بودم، همه داشت درست از آب در میومد. عکس مهدی و مجیدو دیدم که زده بودن سر خیابونشون،
آقا مهدی راه میفته از بانه بره پیرانشهر که تو جلسه ای شرکت کنه طبق معمول با راننده بوده.ولی همون لحظه که میخواسته راه بیفته مجید میرسه و آقا مهدی به راننده میگه "دیگه نیازی به اومدن شما نیست، با برادرم میرم"بین راه هوا بارونی بوده و دیدشون محدود.مجبور بودن یواش یواش برن که میخورن به کمین ضدّانقلاب. ماشینشون مورد اصابت آر پی جی قرار میگیره و مجید همونجا پشت فرمون شهید میشه.مهدی از ماشین میپره بیرون تا از خودش دفاع کنه. ولی تیر میخوره.صبح روز بعد پیکراشونو پیدا کرده بودن که با فاصله از هم افتاده بودن...
#شهید_مهدی_زین_الدین
#رسم_شیدایی
میخواستم بزرگ بشم. درس بخونم مهندس بشم. خاکمو آباد کنم. زن بگیرم. مادر و پدرمو ببرم کربلا. دخترمو بزرگ کنم و ببرمش پارک تو راه مدرسه با هم حرف بزنیم. خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم...
خب نشد. باید میرفتم از مادرم،پدرم،خاکم ،ناموسم، دخترم ، دفاع کنم. رفتم که دروغ نباشه احترام کم نشه. همدیگرو درک کنیم. ریا از بین بره. دیگه توهین نباشه. محتاج کسی نباشیم ...
#شهید_کاظم_مهدیزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارمنی ها هم عاشق شهدا هستند...
روايت #حاج_حسين_يكتا
از ماجرای تابوت #شهيد_گمنام
#طنز_جبهه
اکبر کاراته از تو خرابههای آبادان یه الاغ پیدا کرده بود؛ اسمش رو هم گذاشته بود: «سوپرطلا»! الاغ همیشهی خدا مریض بود و آب بینیش چند سانت آویزون. یه روز که اکبر کاراته برای بچهها سطلسطل شربت میبرد، الاغه سرشو کرده بود توی سطل شربت و نصف شربتا رو خورده بود.
حالا اکبر کاراته هی شربتا رو لیوان میکرد و میداد بچهها و میگفت: بخورید که شفاست. کمکم بچهها به اکبر کاراته شک کردند و فهمیدند که الاغِ اکبر کاراته سرشو کرده داخل سطل شربت و نصفشو خورده😜. همه به آب آویزون شدهی بینی الاغ نگاه کردند و عق زدند.😝 دست و پای اکبر کاراته رو گرفتند و انداختندش توی رودخونهی بهمنشیر. اکبر کاراته که داشت خفه میشد، داد میزد و میگفت: ای الاغ خر! اگه مُردم، اگه خفه شدم توی اون دنیا جلوتو میگیرم؛ حالا میبینی! او جیغوداد میکرد و بچهها از خنده ریسه رفته بودند.😉😂😂
سوپرطلا
مجموعه کتب اکبرکاراته