eitaa logo
کانال کمیل
6.1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
منوچهر مدق.mp3
12.28M
🕊 عاشقانه شهدا🍃 📚 نیمه پنهان ماه 🍃به روایت همسر ❤️ 🌷 یادش با ذکر 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
ڪارے ڪن اے شــهید... بعضے وقت ها نمیدانم؛ درگرد و غبارگناه این دنیاچه ڪنم. مرا جدا ڪن از زمین دستم را بگیر... میخواهم در دنیاے تو آرام بگیرم... کمکم کن برادرم😔 🌷یادش با ذکر 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
‍ 💠سال 1372 برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازه‌ی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود... اغلب شهدای بابلسر را پدر شهید محمد رضا بندری غسل و کفن کرده بود. تو منطقه ی عملیاتی والفجر 6 که بودیم، هر وقت محمدرضا وارد چادر می‌شد، بچه‌ها به شوخی می‌گفتند: اَمِه مِردِه شور وَچِه بییَمو. « بچه‌ی مرده شور ما اومده.» او هم در جواب می‌گفت: وقتی من شهید شدم، پدرم با آب گرم جنازه‌ی مرا غسل می‌دهد و با آب دیدگانش کفن بر تنم می‌پوشد، اما شما چی؟ آب سرد بر بدن‌ تان می‌ریزند و داد جنازه‌ تان را در می‌آورند. سال 1372 برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازه‌ ی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود. بعثی‌ها دست و پایش را با سیم تلفن بسته و تیر خلاص هم به او زده بودند. در آن لحظه به یاد فرازی از وصیت نامه اش افتادم که نوشته بود: «شاید من برنگردم. اگر فرزندمان دختر بود، اسمش را بگذارید: فاطمه زهرا». هفت ماه بعد از شهادتش دخترش، فاطمه زهرا، متولد شد. وقتی پیدایش کردیم، سرم را گذاشتم روی تخته سنگی و گریه کردم. بچه‌های تفحّص گفتند: چرا گریه می‌کنی؟ خاطره‌ ی بالا را برایشان تعریف کردم و گفتم: حالا این پدر، چه طور استخوان‌ های پسر تازه دامادش را غسل و کفن کند؟... راوی: علی اکبر محمد پور (تخریب چی لشکر 25 کربلا
درگوشی یه چی بگم ... رفیق‌... مراقبِ‌ چشمهایی که قراره تا چند روز دیگه برای امام‌ حسین (ع) اشک بریزه‌ باش..
یا امام زمان عج...!! بخدا ما اشتباهی وارد لشگر معصیت شدیم ما رو بغل کن حالمون خوب شه آقا...
صبح زود همین که از خانه زد بیرون گفت: مسابقه‌ میدیم‌ از‌ الان‌ تا‌ شب! چشمش به دختری که از سرکوچه می اومد افتاد نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت: فعلا‌ یک-‌هیچ‌ به‌ نفع‌ من‌