شهید سلیمانی:
خداوندا ! پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد، من آنها را در بین الحرمین برهنه دواندم، در سنگرها خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خندیدم و گریستم افتادم و بلند شدم.
امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها آنها را ببخشی
#دلتنگ_سردار
🍃گاهی وقتا امتحان خدا اونقدر سخت میشه ، که عقایدمون مورد امتحان قرار میگره
سختی های دنیا به اوج میرسن تا صبر و تحمل ما سنجیده بشن
🍃به راستی که خدا بهترین بنده هاش تو سخت ترین امتحاناش مشخص میکنه...
✨راستی
میتونی خودت رو تو کربلا تصور کنی!؟
حالا ببین غربت دنیابرای تو بیشتره یا اهل بیت حسین💔
🍃امام رضا بیمعرفت نیست ، بیمعرفت ماییم که تو اشتباهات خودمون شریکشون میدونیم اما به کلامشون توجهی نداشتیم..
🍃بااین حال امام رضا برای زائراش کم نمیذاره و مطمئن باشیم یه روزی جواب دل بنده ها رو میده
حتی اگه تو این دنیای فانی وقتش نباشه...
از #امتحان خدا غافل نباشیم...
خدایا!
بیا نصف نصف پیش بریم
ما خوشگل دعا میکنیم
تو هم خوشگل مستجاب کن ...
کانال کمیل
✨ #معرفی_شهدا 🕊 عاشقانه شهدا🍃 📚 نیمه پنهان ماه 🍃به روایت همسر #شهيد_اصغر_وصالی ❤️ 🌷 یادش با ذک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منوچهر مدق.mp3
12.28M
✨ #معرفی_شهدا 🕊
عاشقانه شهدا🍃
📚 نیمه پنهان ماه
🍃به روایت همسر
#شهيد_منوچهر_مُدِق ❤️
🌷 یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
ڪارے ڪن اے شــهید...
بعضے وقت ها نمیدانم؛
درگرد و غبارگناه این دنیاچه ڪنم.
مرا جدا ڪن از زمین
دستم را بگیر...
میخواهم در دنیاے تو آرام بگیرم...
کمکم کن برادرم😔
#شهیدجهادمغنیه
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
ڪارے ڪن اے شــهید... بعضے وقت ها نمیدانم؛ درگرد و غبارگناه این دنیاچه ڪنم. مرا جدا ڪن از زمین دستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠سال 1372 برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازهی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود...
اغلب شهدای بابلسر را پدر شهید محمد رضا بندری غسل و کفن کرده بود. تو منطقه ی عملیاتی والفجر 6 که بودیم، هر وقت محمدرضا وارد چادر میشد، بچهها به شوخی میگفتند:
اَمِه مِردِه شور وَچِه بییَمو. « بچهی مرده شور ما اومده.»
او هم در جواب میگفت:
وقتی من شهید شدم، پدرم با آب گرم جنازهی مرا غسل میدهد و با آب دیدگانش کفن بر تنم میپوشد، اما شما چی؟ آب سرد بر بدن تان میریزند و داد جنازه تان را در میآورند.
سال 1372 برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازه ی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود.
بعثیها دست و پایش را با سیم تلفن بسته و تیر خلاص هم به او زده بودند.
در آن لحظه به یاد فرازی از وصیت نامه اش افتادم که نوشته بود: «شاید من برنگردم. اگر فرزندمان دختر بود، اسمش را بگذارید: فاطمه زهرا».
هفت ماه بعد از شهادتش دخترش، فاطمه زهرا، متولد شد.
وقتی پیدایش کردیم، سرم را گذاشتم روی تخته سنگی و گریه کردم. بچههای تفحّص گفتند: چرا گریه میکنی؟
خاطره ی بالا را برایشان تعریف کردم و گفتم:
حالا این پدر، چه طور استخوان های پسر تازه دامادش را غسل و کفن کند؟...
راوی: علی اکبر محمد پور (تخریب چی لشکر 25 کربلا
#شهید_محمد_رضا_بندری
درگوشی یه چی بگم ...
رفیق...
مراقبِ چشمهایی که قراره تا چند روز دیگه برای امام حسین (ع) اشک بریزه باش..
#السلام_علیک_یااباعبدالله
یا امام زمان عج...!!
بخدا ما اشتباهی وارد لشگر معصیت شدیم
ما رو بغل کن حالمون خوب شه آقا...
صبح زود همین که از خانه زد بیرون گفت:
مسابقه میدیم از الان تا شب!
چشمش به دختری که از سرکوچه می اومد افتاد نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت:
فعلا یک-هیچ به نفع من
کانال کمیل
صبح زود همین که از خانه زد بیرون گفت: مسابقه میدیم از الان تا شب! چشمش به دختری که از سرکوچه می
مسابقه بدیم رفقا؟!
اخر شب ببینیم با شیطان چند چند شدیم...
از جذاب ترین کنجکاوی های ذهنیم فهمیدن سبک زندگی آدم و حواست...
اینکه تو همه چیز اولین باشی، اینکه خشت اول دست توئه و قراره این دیوار تا ثریا بره...
تا حالا بهش فکر کرده بودین؟