کانال کمیل
✨ #معرفی_شهدا 🕊 عاشقانه شهدا🍃 📚 نیمه پنهان ماه 🍃به روایت همسر #شهيد_اصغر_وصالی ❤️ 🌷 یادش با ذک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منوچهر مدق.mp3
12.28M
✨ #معرفی_شهدا 🕊
عاشقانه شهدا🍃
📚 نیمه پنهان ماه
🍃به روایت همسر
#شهيد_منوچهر_مُدِق ❤️
🌷 یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
ڪارے ڪن اے شــهید...
بعضے وقت ها نمیدانم؛
درگرد و غبارگناه این دنیاچه ڪنم.
مرا جدا ڪن از زمین
دستم را بگیر...
میخواهم در دنیاے تو آرام بگیرم...
کمکم کن برادرم😔
#شهیدجهادمغنیه
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
ڪارے ڪن اے شــهید... بعضے وقت ها نمیدانم؛ درگرد و غبارگناه این دنیاچه ڪنم. مرا جدا ڪن از زمین دستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠سال 1372 برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازهی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود...
اغلب شهدای بابلسر را پدر شهید محمد رضا بندری غسل و کفن کرده بود. تو منطقه ی عملیاتی والفجر 6 که بودیم، هر وقت محمدرضا وارد چادر میشد، بچهها به شوخی میگفتند:
اَمِه مِردِه شور وَچِه بییَمو. « بچهی مرده شور ما اومده.»
او هم در جواب میگفت:
وقتی من شهید شدم، پدرم با آب گرم جنازهی مرا غسل میدهد و با آب دیدگانش کفن بر تنم میپوشد، اما شما چی؟ آب سرد بر بدن تان میریزند و داد جنازه تان را در میآورند.
سال 1372 برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازه ی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود.
بعثیها دست و پایش را با سیم تلفن بسته و تیر خلاص هم به او زده بودند.
در آن لحظه به یاد فرازی از وصیت نامه اش افتادم که نوشته بود: «شاید من برنگردم. اگر فرزندمان دختر بود، اسمش را بگذارید: فاطمه زهرا».
هفت ماه بعد از شهادتش دخترش، فاطمه زهرا، متولد شد.
وقتی پیدایش کردیم، سرم را گذاشتم روی تخته سنگی و گریه کردم. بچههای تفحّص گفتند: چرا گریه میکنی؟
خاطره ی بالا را برایشان تعریف کردم و گفتم:
حالا این پدر، چه طور استخوان های پسر تازه دامادش را غسل و کفن کند؟...
راوی: علی اکبر محمد پور (تخریب چی لشکر 25 کربلا
#شهید_محمد_رضا_بندری
درگوشی یه چی بگم ...
رفیق...
مراقبِ چشمهایی که قراره تا چند روز دیگه برای امام حسین (ع) اشک بریزه باش..
#السلام_علیک_یااباعبدالله
یا امام زمان عج...!!
بخدا ما اشتباهی وارد لشگر معصیت شدیم
ما رو بغل کن حالمون خوب شه آقا...
صبح زود همین که از خانه زد بیرون گفت:
مسابقه میدیم از الان تا شب!
چشمش به دختری که از سرکوچه می اومد افتاد نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت:
فعلا یک-هیچ به نفع من
کانال کمیل
صبح زود همین که از خانه زد بیرون گفت: مسابقه میدیم از الان تا شب! چشمش به دختری که از سرکوچه می
مسابقه بدیم رفقا؟!
اخر شب ببینیم با شیطان چند چند شدیم...
از جذاب ترین کنجکاوی های ذهنیم فهمیدن سبک زندگی آدم و حواست...
اینکه تو همه چیز اولین باشی، اینکه خشت اول دست توئه و قراره این دیوار تا ثریا بره...
تا حالا بهش فکر کرده بودین؟
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین
#همسفرتاخدا 🌸
🌹کانال همسفرتاخـــدا برای آمادگی مجردها و خودسازی متاهل ها تاسیس شده✅
💢مطالب روزانه کم
تبلیغ تبادل و مطالب متفرقه نداریم❌
🌸ان شاءالله استفاده ببرید و زندگیتون سرشار از شادی و موفقیت باشه❤️
http://eitaa.com/joinchat/38207491Cc6c96dd0d0
#پیشنهادعضویت😉👆
مَا بَالُكُم تَفرَحُونَ بِاليَسِيرِ مِنَ الدُّنيَا تُدرِكُونَهُ
چه شده که به
#اندکی از دنیا که می رسید
شادمان می گردید !
#نهجالبلاغه / خطبه ۱۱۳
#کلام_امیر...
#واقعا_چرا؟!
✅ابراهیم یکدفعه سرعت را کم کرد!
✍ قبل از انقلاب با ابراهیم به جایی میرفتیم. حوالی میدان خراسان از داخل پیادهرو با سرعت در حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعت را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! همینطور که آرام حرکت میکرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: «یه خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم!» من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که بهخاطر معلولیت، پایش را روی زمین میکشید و آرام میرفت. ابراهیم گفت: «اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش میسوزد که نمیتواند مثل ما راه برود. کمی آهسته راه برویم تا او ناراحت نشود.»
📚 سلام بر ابراهیم
کانال کمیل
همه تون میخواید شهید شید؟ پس کی بمونه جلو دشمن ؟
#شهیدباشید
اما برای شهید شدن هنوز زوده😉
⭕️ زخمی و بستری شد.درمان رزمندگان رایگان بود. پایش را گچ گرفتند. فهمید دوستانش، لباس او را شستهاند. شروع کرد به شستن لباس رزمندهها.نصف روز طول کشید. گفتند حتما گچ پا نم گرفته و باید عوض شود
اصلا خیس نشده بود. حاجاحمد متوسلیان گفت: این گچ پا از #بیت_المال بود، مراقب بودم خیس نشود