eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ‌‌‌ ✍آفتاب 21 بهمن ماه در فکه طلوع کرد از دیروز تا کنون، به نیروهای عراقی سلاح جدیدی اضافه شده است کانال شاهد آتشباران های بالگرد های عراقی است بچه ها چنان مقاومت کرده اند که حالا عراقی ها به زبان روان فارسی از آن ها می خواهند که تسلیم شوند حتی حرف از امان نامه می زنند اما مگر حضرت ابوالفضل در کربلا، تسلیم امان نامه واقعی شد که بچه های کانال کمیل هم در کربلای ایران، مفتون امان نامه های دروغین شوند؟ آن ها با هم هم پیمان شدند که مقاومت کنند و با تشنگی و گرسنگی و سختی های هوا بسازند و تسلیم دشمن نشوند درود بر رزمندگان دلیر ایرانی.. @SALAMbarEbrahimm
نمی دانم چـرا بین این همه آدم پیله ڪرده ام به تو... شاید تنها با تو پـروانه می شوم و پر می کشم... #شهید_گمنام_ابراهیم_هادی 🌹 @SALAMbarEbrahimm
یک روز گفتہ بودے: من کجا و شـ‌هدا کجا؟ و گفتے: شـ‌هید شـ‌هادت را بہ چنگ مےآورد باشهدا رفیق شدی و شبیهشون شدی و امروز توشـ‌هادت را بہ چنگ آوردے و همنشین شـ‌هدا گشتے ومن یک جامانده...😭 @SALAMbarEbrahimm
@salambarebrahimm 🔴یاد بخور بخورای جبهه هم بخیر...☺ |👈اصلاً غذای رزمنده‌ها توی جبهه، کاملاً مطابق با استانداردهای جنگی بود |👈مثلاً #ساچمه_پلو رو که می‌خوردن، خودبخود آماده #تیر و #ترکش خوردن می‌شدن😁 #مردان_بی_ادعا
@Salambarebrahimm #عکس_باز_شود ای کاش کسی برای آقا تب داشت یادی ز امام منتظر بر لب داشت قربان غریبی ات شوم مهدی(عج) جان ای کاش که صاحب الزمان، زینب داشت
#قضاوت_باشما... 💢باولایت همدل نبودن یعنی #شکست
کانال کمیل
#قضاوت_باشما... 💢باولایت همدل نبودن یعنی #شکست
گـرچـه مـن سـربـــاز هـیـچ و سـاده ام سرخوشم مهدی (عج) بود فرمانده ام گـرچـه شـد فـرمـانـده ام غـایـب ولـی دلـخـوشـم بـر نـائـبـش سـیّـد عـلـی اگر دشمن برجام را پاره کند، ما آن را میزنیم...👊✌️ خدایا ما را پیش مرگ، رهبرمان قرار بده... ❤️ @SALAMbarEbrahimm
4_459239756081922207.mp3
2.14M
@Salambarebrahimm اگه دلت گرفته گوش کن فَقُل حَسبی الله...🌸🍃 صدایت آرامش محض است... آقا جانمان...💚
در سخت‌ترین روزهای خرمشهر هم مکرر می‌گفت: «شهر اگر سقوط کرد، دوباره پس می‌گیریم، مراقب باشیم ایمان‌مان سقوط نکند!» @salambarebrahimm
💠بیسیم رو برداشت داد و بی داد راه انداخت... حاجی ............ حاجی ............ حاجی حاجی ................................ جواب بده بیسیم چی عراقی گوشی رو برداشت و با لهجه ی عربیش گفت : حاجیتونو گرفتیم ......... سرشو بریدیم. اونم گفت : خاکمونو که نگرفتید ..... از این حاجی ها زیاد دادیم ..... عراقی کُپ کرد !!! گفت : اینا دیگه کی هستند ؟ "عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است" "دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است" امید است الگویی باشند برای ما و مسئولین کانال کمیل @salambarebrahimm
‌ فضای مجازی هم محضر خداست.. @Salambarebrahimm در روز حساب تمام این سایت ها.. تمام این کلیک ها.. یاهو مسنجر..آیدیها..چت روم ها.. به حرف می آیند و گواهی می دهند بر کارهایمان... نکند که شرمنده شویم.. امان از لحظه غفلت که او شاهد است و ما بی خبر.. گاهی باید روی مانیتور بچسبانیم ورود شیطان ممنوع!! مراقب دست راستمان ک کلیک میکند و چشمانمان که نظاره میکند باشیم.. "کل اولئک کان عنه مسئولا" و بدانیم و آگاه باشیم که خدا هم یک کاربر همیشه "آنلاین" اینجاست...
خجالت مےکشم اسمم را گذاشته ام منتظر زمانےکه دفتر انتظارم را ورق میزنے مےبینے؛ فضاے مجازےرابیشتراز امامم مےشناسم! حتےگاهےصبح آفتاب نزده آنها را چک مےکنم... اما عهدم را نه..! @salambarebrahimm
می گفت : طوری تلاش می کنم که اگر روزی امام زمان (عج) فرمودند یک فرماندہ توپخانه میخواهم ؛ بفرمایند محمود بیاید . . . شهید محمود رادمهر🌺 @salambarebrahimm
🌹 @salambarebrahimm تازه از سربازی برگشته بود و حدود20 سالش بود که اومدن خواستگاریم ...💕 هنوز کاری هم پیدا نکرده بود یادمه مراسم خواستگاری بابام ازش او پرسید... " درآمدت از کجاست ؟ " گفت:" من روی پای خودم هستم و از هر جا که باشه نونمو در میارم " حالت مردونه‌ش خیلی به دلم نشست😍 💕 وقتی میدیدم که چطور با خونوادم در مورد ازدواج صحبت میکنه ... با هم که صحبت میکردیم گفت: " حجاب شما از هر چیزی واسم مهمتره ... " واسه عـــــقد که رفتیم ...💕 دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنم نوشته بود ... " دلم نمی خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند…❤ " منم امـــــضاش کردم ... مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت این پسر خیلی سخت گیره ؛ ولی من ناراحت نشدم چون میدونستم که میخواد زندگی کنه ...💕 واقعاً هم زندگی باهاش بهم مزه میداد💚 🌸
کانال کمیل
#عملیات_شناسی 📎نام عملیات: ظفر ۷ (نامنظم) 📎تاریخ عملیات: ۱۳۶۶/۱۲/۲۳ 📎رمز عملیات: یامحمد رسول الل
📎نام عملیات: عملیات حضرت مهدی(عج) 📎تاریخ عملیات: ۱۳۵۹/۱۲/۲۲ 📎ساعت عملیات: ۷:۳۵ 📎طراح عملیات: شهید حسن باقری و شهید اسحاق عزیزی 📎تلفات دشمن: ۱۶۸ کشته زخمی و اسیر 📎نتایج بدست امده: نخستین پیروزی روحیه بخش در مقابل دشمن 📎تعداد شهدای عملیات: ۱۶ نفر 📎ارگان های عمل کننده: سپاه پاسداران @salambarebrahimm قسمت ششم
وقف نامه.mp3
6.42M
💠وقف نامه بنویسیم ... حاج حسین یکتا🌺 @salambarebrahimm
کانال کمیل
💠وقف نامه بنویسیم ... حاج حسین یکتا🌺 @salambarebrahimm
👆👆راوی:حاج حسین یکتا وقف نامه بنویسیم.. جوونا جنگ شروع شده...نذارید دختروپسرهای لبنانی شمارو جلو بزنن.. 🌺وقتی جنگ شروع شده بود همه میدونستن جنگ شروع شده ولی همه جبهه نرفتن فرودگاه مهراباد تهران بمب بارون شد مرکزنشین ها فهمیدن جنگ شده اما همه جبهه نرفتن... اگه حتی تعداد کمی جبهه میرفتن جنگ 8سال طول نمیکشید امروزم جنگ شروع شده... الانم آقا فرمودند جنگ فرهنگی جنگ نرم شروع شده من چیکار کنم که خیلی ها نمیبینن؟؟ موقع جنگ هم خیلی از پدرومادرا به بچه هاشون میگفتن چرا تو بری؟تو درس داری؟تو زن و بچه داری..تو حالا کنکورتو ندادی..خیلی ها دارن میرن ببین چقدر صف اعزام شلوغه؟؟ موقع جنگ هم همین صحبتا بود...اما یه عده فهمیدن که باید برن... امروز با شعار جنگ نرم که نمیشه جنگ کرد... شعار دهنده هم موقع جنگ زیاد بود...توی نماز جمعه ها هم خیلی ها داد میزدن جنگ جنگ تا پیروزی..اما کیا جنگیدن؟ جوونا نذارید دختروپسرهای لبنانی شمارو جلو بزنن... که اونا خوب دارن ولایت مداری میکنن وخدا خوب داره بهشون پاداش میده... @salambarebrahimm
سلام مدیران گرامی برای تبادل #+500عضو به این آی دی پیام بدن @Shahidgomnam26 باقی دوستان اگه نظری انتقادی درمورد کانال دارید حتما به خادم کانال بفرمائید خوشحال میشم در پیشبرد صحیح کانال به ما کمک کنید التماس دعا یاعلی
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
@SALAMbarEbrahimm
🔷دیشب دیگه همه دیدین اخر و عاقبت کسایی که حرف رو گوش ندادن چی شد...😊 هر کسی به ولی خودش گوش نده و نسبت به ولایت بی اهمیت باشه رسوا و بدبخت میشه ✅ @SALAMbarEbrahimm
🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠عملیات زین العابدین "علیه السلام" آذر ماه 1361 بود. معمولا هر جا که ابراهیم می رفت با روی باز از او استقبال می کردند. بسیاری از فرماندهان، دلاوری و شجاعت های ابراهیم را شنیده بودند. یکبار هم به گردان ما آمد و با هم صحبت کردیم. صحبت ما طولانی شد. بچه ها برای حرکت آماده شدند. وقتی برگشتم فرمانده ما پرسید: کجا بودی؟! گفتم: یکی از رفقا آمده بود و با من کار داشت. الان با ماشین داره می ره. برگشت و نگاه کرد. پرسید: اسمش چیه؟ گفتم: ابراهیم هادی. یکدفعه با تعجب گفت: این آقا ابراهیم که میگن همینه؟! گفتم: چطور مگه؟! همینطور که به حرکت ماشین نگاه می کرد، گفت: اینکه از قدیمی های جنگه چطور با تو رفیق شده؟! با غرور خاصی گفتم: خب دیگه، بچه محل ماست. بعد برگشت و گفت: یکبار برایش اینجا برای بچه ها صحبت کنه. من هم کلاس گذاشتم و گفتم: سرش شلوغه، اما ببینم چی میشه. روز بعد برای دیدن ابراهیم به مقر اطلاعات عملیات رفتم. پس از حال و احوالپرسی و کمی صحبت گفت: صبر کن برسونمت و با فرمانده شما صحبت کنم. بعد هم با یک تویوتا به سمت مقر گردان رفتیم. در مسیر به یک آبراه رسیدیم. همیشه هر وقت با ماشین از آنجا رد می شدیم، گیر می کردیم. گفتم: آقا ابراهیم برو از بالاتر بیا، اینجا گیر می کنی. گفت: وقتش را ندارم. از همین جا رد می شیم. گفتم: اصلا نمی خواد بیایی، تا همین جا دستت درد نکنه من بقیه اش را خودم می برم. گفت: بشین سرجات، من فرمانده شما رو می خوام ببینم. بعد هم حرکت کرد. با خودم گفتم: چه طور می خواد از این همه آب رد بشه! تو دلم خندیدم و گفتم: چه حالی می ده گیر کنه. یه خورده حالش گرفته بشه! اما ابراهیم یک الله اکبر بلند و یک بسم الله گفت. بعد با دنده یک از آنجا رد شد! به طرف مقابل که رسیدیم گفت: ما هنوز قدرت الله اکبر را نمی دانیم، اگه بدانیم خیلی از مشکلات حل می شود. گردان برای عملیات جدید آمادگی لازم را به دست آورد. چند روز بعد موقع حرکت به سمت سومار شد. من رفتم اول سه راهی ایستادم! ابراهیم گفته بود قبل از غروب آفتاب پیش شما می آیم. من هم منتظرش بودم. گردان ما حرکت کرد. من مرتب به انتهای جاده خاکی نگاه می کردم. تا اینکه چهره ی زیبای ابراهیم از دور نمایان شد. همیشه با شلوار کردی و بدون اسلحه می آمد. اما این دفعه بر خلاف همیشه، با لباس پلنگی و پیشانی بند و اسلحه کلاش آمد. رفتم جلو و گفتم: آقا ابراهیم اسلحه دست گرفتی!؟ خندید و گفت: اطاعت از فرماندهی واجبه. من هم چون فرمانده دستور داده این طوری آمدم. بعد گفتم: آقا ابراهیم اجازه می دی من با شما بیام؟ گفت: نه، شما با بچه های خودتان حرکت کن. من دنبال شما هستم. همدیگر را می بینیم. چند کیلومتر راه رفتیم. در تاریکی شب به مواضع دشمن رسیدیم. من آر پی جی زن بودم. برای همین به همراه فرمانده گردان تقریبا جلوتر از بقیه راه بودم. حالت بدی بود. اصلا آرامش نداشتم! سکوت عجیبی در منطقه حاکم بود. @salambarebrahimm ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۱۹۲ و ۱۹۳