گریه میکرد و اصرار داشت که به جبهه برود.
پدرش گفت :«تو هنوز بچهای! جبهه هم جای بازی نیست که تو میخواهی بروی.»
حسن گفت :«مگر کربلا قاسم نداشت؟ من هم قاسم میشوم.»
#شهید_حسن_یزدانی🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی دغدغه کارهای تربیتی رو داشت...
#شهید_آرمان_علی_وردی🕊🌹
#اللهم_ارزقنا_شهادت
در عزاداری ها حال خوشی داشت. خيليها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصی پيدا ميكردند. ابراهيم هر جایی که بود آنجا را کربلا ميكرد!گريه ها و ناله های ابراهيم شــور عجيبي ايجاد ميكرد. نمونه آن در اربـعين سـال ۱۳۶۱ در هيئت عاشـقان حسين علیه السلام بود.بچههای هيئتی هرگز آن روز را فراموش نمي كنند. ابراهيم ذكر حـضرت زينب سلام الله را می گفت. او شـور عجيبی به مجلس داده بود.بعدهم ازحال رفت و غش كرد! آن روز حالتی در بـچه ها پـيدا شد كه ديگر نديديم. مطمئن هسـتم به خاطر سوز درونی و نفس گرم ابراهيم،مجلس اينگونه متحول شده بود.
ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حـساب نميكرد.ولی هر جا كه ميخواند شور و حال عجيبی را ايجاد می كرد.ذكر شهدا را هيچوقت فراموش نميكرد.
#شهید_ابراهیم_هادی🕊🌹
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی باݪ درآوردند، دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن:
"فرمانده آزاده آمادهایم آماده!"
هر کسی هم که دستش به مهدی می رسید
امان نمیداد شروع میکرد به بوسیدن
مخمصه ای بود برای خودش خلاصه به هر سختی ای که بود از چنگ بچه هایِ بسیجی خلاص شد
اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد
با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می زد:
مهدی..!
خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن تو هیچی نیستی تو خاک پایِ این بسیجی هایی...
#شهید_مهدیزینالدین🕊🌹