eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها هم آقامون رو دوست دارن تو امتحان جای جانشینان امام زمان اسم آقامون رو نوشته بود درسته معلم بی ذوق نمرشو نداده ولی خواستم بگم بچه های دهه ۸۰هم آقا جون رو دوست دارند☺️ @SALAMbarEbrahimm
#امـام_خامـنہ‌ای: رحـمت و رضـوان بـرشھـید عـزیـز سـردار شـجاع و مـؤمـن ڪه عـمر خـود را در جھـاد فـداڪارانہ گـذرانید خـداوند او را باشھـدای صـدر اسـلام محـشور فـرمایـد #شهید_محمدناظری #سالروز_شهادت #فرمانده... @SALAMbarEbrahimm
#ارسالی_اعضاءکانال_کمیل🌹
کانال کمیل
#ارسالی_اعضاءکانال_کمیل🌹
#ادامه و در پایان با هق هق هاشون ابراز داشتن که: گمنامی خاص ابراهیم بود🌹
#وصیت_شهدا ✍روی سنگ قبرم بنویسید: تشنه نابودے صهیونیست ها هستم... #شهید_مسلم_خیزآب @SALAMbarEbrahimm
آرامش یعنـی زندگــی در پناه شما ، بدون نگاهتان زندگیمان سراسر آشوبی بی انتهاست... 📎 آنان عند ربهم یرزقون‌اند 😔 #شهید_ابراهیم_همت @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#در_مسیر_ستاره 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠عملیات زین العابدین (ع) ...ما از داخل یک شیار باریک با شیب
🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠 روزهای آخر آخر آذر ماه بود. با ابراهیم برگشتیم تهران . در عین خستگی خیلی خوشحال بود . می گفت : هیچ شهید یا مجروحی در منطقه دشمن نبود ، هرچه بود آوردیم . بعد گفت : امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم ، مادر هر کدام از این شهدا سر قبر فرزندش برود ، ثوابش برای ما هم هست . من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم : آقا ابرام پس چرا خودت دعا می کنی که گمنام باشی !؟ منتظر این سوال نبود . لحظه ای سکوت کرد و گفت : من مادرم رو آماده کردم ، گفتم منتظر من نباشه ، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم ! ولی باز جوابی را که می خواستم نگفت . چند هفته ای با ابراهیم در تهران ماندیم . بعد از عملیات و مریضی ابراهیم ، هر شب بچه ها پیش ابراهیم هستند . هر جا ابراهیم باشد آنجا پر از بچه های هیئتی و رزمنده است . ❇️❇️❇️ دی ماه بود . حال و هوای ابراهیم خیلی با قبل فرق کرده . دیگر از آن حرف های عوامانه و شوخی ها کمتر دیده می شد ! اکثر بچه ها او را شیخ ابراهیم صدا می زنند . ابراهیم محاسنش را کوتاه کرده . اما با این حال ، نورانیت چهره اش مثل قبل است . آرزوی شهادت که آرزوی همه بچه ها بود ، برای ابراهیم حالت دیگری داشت . در تاریکی شب با هم قدم می زدیم . پرسیدم : آرزوی شما شهادته ، درسته ؟! خندید . بعد از چند لحظه سکوت گفت : شهادت ذره ای از آرزوی من است ٬ من می خواهم چیزی از من نماند . مثل ارباب بی کفن حسین (ع) قطعه قطعه شوم . اصلا دوست ندارم جنازه ام برگردد . دلم می خواهد گمنام بمانم . دلیل این حرفش را قبلا شنیده بودم . می گفت : چون مادر سادات قبر ندارد ، نمی خواهم مزار داشته باشم . بعد رفتیم زورخانه ، همه بچه ها را برای ناهار فردا دعوت کرد . فردا ظهر رفتیم منزلشان . قبل از ناهار نماز جماعت برگزار شد . ابراهیم را فرستادیم جلو ، در نماز حالت عجیبی داشت . انگار که در این دنیا نبود ! تمام وجودش در ملکوت سیر می کرد ! بعد از نماز با صدای زیبا دعای فرج را زمزمه کرد . یکی از رفقا برگشت به من گفت : ابراهیم خیلی عجیب شده ٬ تا حالا ندیده بودم اینطور در نماز اشک بریزه ! در هیئت ، توسل ابراهیم به حضرت صدیق (س) بود . در ادامه می گفت : به یاد همه شهدای گمنام که مثل مادر سادات قبر و نشانی ندارند ، همیشه در هیئت از جبهه ها و رزمنده ها یاد می کرد . ❇️❇️❇️ اواسط بهمن بود . ساعت نه شب ، یکی تو کوچه داد زد : حاج علی خونه ای !؟ آمدم لب پنجره . ابراهیم و علی نصر الله با موتور داخل کوچه بودند ، خوشحال شدم و آمدم دم در . ابراهیم و بعد هم علی را بغل کردم و بوسیدم . داخل خانه آمدیم . هوا خیلی سرد بود . من تنها بودم . گفتم : شام خوردید ؟ ابراهیم گفت : نه ، زحمت نکش . گفتم : تعارف نکن ، تخم مرغ درست می کنم . بعد هم شام مختصری را آماده کردم . گفتم : امشب بچه هام نیستند ، اگر کاری ندارید همین جا بمانید ٬ کرسی هم به راهه . ابراهیم هم قبول کرد . بعد با خنده گفتم : داش ابرام توی این سرما با شلوار کردی راه میری !؟ سردت نمیشه !؟ او هم خندید و گفت : نه ، آخه چهار تا شلوار پام کردم ! بعد سه تا از شلوار ها را در آورد و رفت زیر کرسی ! من هم با علی شروع به صحبت کردم . نفهمیدم ابراهیم خوابش برد یا نه ، اما یکدفعه از جا پرید و به صورتم نگاه کرد و بی مقدمه گفت : حاج علی ٬ جان من راست بگو ! تو چهره من شهادت می بینی ؟! توقع این سوال را نداشتم . چند لحظه ای به صورت ابراهیم نگاه کردم و با آرامش گفتم : بعضی از بچه ها موقع شهادت حالت عجیبی دارند ، اما ابرام جون ، تو همیشه این حالت رو داری ! سکوت فضای اتاق را گرفت . ابراهیم بلند شد و به علی گفت : پاشو ، باید سریع حرکت کنیم . با تعجب گفتم ، آقا ابرام کجا !؟ گفت : باید سریع بریم مسجد . بعد شلوارهایش را پوشید و با علی راه افتادند . @salambarebrahimm ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۱۹۶ ٬ ۱۹۷ ٬ ۱۹۸
#دانشجو رشته مدیریت دردانشگاه آمریکایی بیروت یکی‌ از بهترین دانشگاههای خاورمیانه بودوتنها یڪ درسش باقی مانده بودڪہ درسوریه،عنوان چهارمین شهیدخانواده را ازآن خودکرد. #شهیدجهادمغنیه @SALAMbarEbrahimm
ای که درد دوری ات دائـم عذابــم می دهـد... مهربــــانی کن بیــــا در خواب هایم لااقـل😔 #شهیدگمنام_ابراهیم_هادی❤️ 🌹شبتون شهدایی @SALAMbarEbrahimm
هرگز خـدا را به خاطر بهشـت ، پرستـش نڪردنـد ! آنها رضایت خدا را می‌‌‌خواستند ، نه بهشـت را ... #شهدا #اخلاص @SALAMbarEbrahimm
فرازی از وصیت نامه شهید حجت اصغری ✅ کسانے که #ولی_فقیه را #نپذیرند در عصرظهور، #امام زمان (عج) #را نشناخته و #نخواهند پذیرفت. @SALAMbarEbrahimm