#خــــاطرات_شهدا
💠شـــهیدی ڪہ به هنگام وداع مـــادرش اشڪ ریخت😭
🔰در عملياٺ طــــریق القدس ڪه ساݪ ١٣۶٠ در منطقہ عمومے بُستاڹ صورٺ گرفٺ، شرڪت داشٺ و در تاریخ۶٠/٩/۱۴بہ فيض عظماے #شـــهادٺ 🕊نائل آمد.
وقتے پيكر مطهرش را به روستاے «استير» سبزوار آوردند، ١۵ سالہ بودم. در غسّالخانہ، مادرم را آوردند ڪه با فرزندش وداع ڪند. 😔وقتے چشم مادرم بہ جسد سيد مهدے ڪه در تابوٺ بود افتاد با #چشماڹ گریاڹ و دلے شكستہ💔 و بیانی بغض آلود به او گفت:
سيّد علے (در خانه او را سيّد علے صدا مى زدیم) تا یاد دارم تو هيچ وقت در مقابل مڹ #پایٺ را دراز نمےڪردى و تا مڹ نمےنشستم، نمےنشستى. حالا چہ شده مڹ به پيش ٺو امده ام و ٺو حاݪ دیگرے دارے!؟‼️
🔰ٺا ایڹ جملات از زباڹ مادرم بياڹ شد، اقوام و آشنایانے ڪه دور #جسد برادرم در غسّالخانہ بودند از شدٺ تأثر 😳نگاهے بہ چهره گریاڹ مادرم و نگاه دیگرے هم بہ چهره برادر شهيدم انداختند، ناگهاڹ همہ مشاهده ڪردند چشماڹ سيد مهدے براے چند لحظہ باز شد😰 و یڪ قطره #اشڪ از آنها بر گونه هایش سرازیر شـــد.💧
🔰همسر دایے ام ڪہ نزدیڪ مادرم، شاهد ایڹ صحنہ حيرٺ انگيز بود😯 با دیدڹ چشماڹ باز سيد مهدے ڪه قبلاً بستہ بود و #اشڪي😢 که از چشماڹ او امد بے اختيار فریاد زد: مهدے #زنده اسٺ، مهدي زنده اسٺ. بہ رغم فریاد📢 او و ولولہ زیادے ڪه در #غسّالخانہ پدید امده بود مــادرم در حاݪ و هواے دیگر و گفتگو و نجوا با فرزندش بود. گویے هيچ #صدایے از ڪسي نشنيده است.💔
✍ به نقل از برادر شهید
#شهید_سیدمهدے_اسلامےخواه🌷
@SALAMbarEbrahimm
#ماجراى_الاغى_كه_دو_نصف_شد...!
🌷نزدیک عید بود. دیگه کم مونده که سال ۵۹ تموم بشه! اولین سالمون بود که عید رو داشتیم تو اسارت و دور از خانواده می گذروندیم به خاطر همون تصمیم گرفتیم که یه تئاتر ترتیب بدیم تا روحیه ی بچه ها تقویت شه.
🌷از تجربه برنامه ی قبلی استفاده کردیم و یکی از بچه ها انتخاب شد که نگهبانی بده. گوشه شیشه ی یکی از پنجره های آسایشگاه شکسته بود و این یه موقعیت خوب برای قرار گرفتن نگهبان مون تو اون قسمت بود. چون رفت و آمد سربازها از اون طرف بهتر دیده می شد!
🌷اول از همه یه آینه کوچیک برای نگهبان گیر آوردیم و رمز بینمون رو انتخاب کردیم. وقتی از مسائل امنیتی مطمئن شدیم؛ شروع کردیم به تمرین تئاتر. داستان راجع به یه مرد روستایی ملقب به مش صادق بود که با خرش سفر می کرد! دست به کار شدیم، روی چند تا پارچه بالش با زغال نقاشی کشیدیم و برای اجرا قرار شد. یکی از بچه ها رو بالشتی رو بكشه رو سرش و نفر بعدی که من باشم کمرشو بگیرم و مشتی هم بشینه رومون....!
🌷گذشت و شد شب قبل سال تحویل. با قرار گرفتن مش صادق کنار آسایشگاه و صحبت هاش بچه ها شروع کردن به خندیدن. رفته رفته ولوم صدای خنده بچه ها رفت بالا و ما صدای رمز که (دمبه) بود رو وقتی شندیم که کار از کار گذشته بود و سرباز بعثی متحیر از پنجره به داخل زل زده بود! بعد از چند دقیقه سرباز با حالت ترس به خری که داشت به دو نیم تقسیم می شد نگاه می کرد که با فریاد رفت سمت اتاق فرماندهی! تا بقیه سر برسن همه چیز و جمع کردیم.
🌷درجه دار عراقی اومد تو و می پرسید: چجوری الاغ آوردین داخل آسایشگاه؟! حالا هی از اونا اصرار و از ما انکار. آخرش گفتم: سیدی، آخه چه جورى می تونیم یه خرو بیاریم اینجا در صورتی که شما کوچکترین درزها رو هم پوشوندین؟ سربازتون اشتباه دیده! درجه دارِ با ابهتِ اردوگاه بعد از حرفهام با عصانيت از آسایشگاه رفت بیرون و بعد چند دقیقه صدای سیلی که به سرباز زد تو حیاط اردوگاه پیچید.…
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#تلنگر
خیلیها که الان قربون صدَقت میرن شب اول قبرت نیم ساعت بیشتر سر قبرت نمیمونن❗️
همه میرن
تو می مونی و اعمالت
برای اون لحظه خودتو آماده کن
‼️دست خالی از اعمال صالح
و دست پر از گناه نباشی
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰ایشان دو سالی بود که پیگیر رفتن به #سوریه شده بود و تمام کارهایش را انجام داده بود و من خبر نداشتم. وقتی خبردار شدم که قرار است #برود گفتم شما گفتی اگر در کشور خودمان جنگ شد رضایت بدهم بروی اما #سوریه کشورما نیست.
🔰خوب یادم است که #شب_شهادت امام کاظم (علیه الاسلام) بود که رو کرد به آسمان و گفت #یاموسیبنجعفر خودتان به دل همسرم بیاندازید راضی شود تا بروم.آن شب #خواب_دیدم به همراه همسرم به سوریه رفتهایم. زنان #عرب زیادی آنجا بودند.
🔰مردان برای نبردرفتند و یکی از #فرماندهان ما را در پناهگاهی برد و گفت اینجا به زودی تخریب میشود و همه کشته خواهند شد اما ما باید تا #آخرین_قطره خونمان از شما دفاع کنیم.ترس و وحشت بر من غلبه کرده بود راهی مکانی شدم که #سقف نداشت
🔰آنجا شروع کردم به #دعا کردن و گفتم خدایا مرا ببخش که رضایت نمیدادم همسرم برای دفاع از این مردم #بیدفاع به سوریه بیاید درحالی که خودم انتظار دارم الان از همه جای دنیا برای کمک به ما بیایند.
#دفعه_آخر از حلب زنگ زد و گفت اینجا درگیری شدید شده و شاید چند روزی نتوانم تماس بگیرم اما اگر هر اتفاقی بیفتد راضیام به #رضای_خدا و از من پرسید که آیا من هم راضی ام که پاسخ مثبت دادم و پرسید به خودش توکل کنیم که گفتم توکل بر خدا و به مشیت او راضی هستم.
🔰ایشان به من گفت اگر قسمت من به برگشتن #نبود میخواهم به کسانی که مرا یاد میکنند بگویی بجای من #حضرت_فاطمه(س) را یاد کنند و سه بار بگویند"یا زهرا(س)".به ایشان گفتم انشالله حتما برمیگردی که دوباره همان گفتهها را تکرار کرد و از من قول گرفت به #حجاب حضرت زهرا(س) تاسی کنم و به پیروی از بانو #روبند بزنم.
#شهید_جواد_جهانی
@SALAMbarEbrahimm
🕊🌹بر پاکیِ لحظه های باران #صلوات
❣برحال وهوای خوب یاران #صلوات
🍂هر لحظه ی روزِ #پنجشنبه بفِرِست
❣بر قامتِ خونرنگِ #شهیدان صلوات
#باز_پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات
YEKNET.IR -Arzi-Shab 05 Moharam1397-001.mp3
6.93M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃گرچه از دنیا فقط دو چشم تر دارم حسین
🍃من ز ثروتمندها هم بیشتر دارم حسین
🎤حاج #منصور_ارضی
⏯ #روضه
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@SALAMbarEbrahimm
YEKNET.IR -Arzi-Shab 05 Moharam1397-001.mp3
6.93M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃گرچه از دنیا فقط دو چشم تر دارم حسین
🍃من ز ثروتمندها هم بیشتر دارم حسین
🎤حاج #منصور_ارضی
⏯ #روضه
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃گرچه از دنیا فقط دو چشم تر دارم حسین 🍃من ز ثروتمندها هم بیشتر دارم حسین
🌸🍃امام حسین(ع)
لال و مبهوت شدم، ناله ی شبگیرم کن
شده ام خوابِ پر از واهمه، تعبیرم کن
ای نم اشک که از چشم ترم می افتدی
نزد الله، پشیمان شده تصویرم کن
راه درمان شدنم دست خودم نیست، طبیب
شده ام دردِ معما شده، تدبیرم کن
سر و پا معصیتم، باز به دستان علی
به مناجاتِ شب فاطمه تطهیرم کن
از همان کودکی ام نذر حسینیه شدم
بین دربار حسین بن علی پیرم کن
گر دلم نیّت طوفِ حرمی دیگر کرد
پای من را بشکن، در غل و زنجیرم کن
پا برهنه ببرم کرب و بلا، بعد از آن
وسط صحن ابالفضل زمینگیرم کن
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم