📚خاطرات شهدا
🔴 گلزار شهدا
◽️خطبه عقد را که خواندند، برای اولینبار میخواست همسرش را از تهران به اصفهان ببرد. به جای بردن او به جاهای دیدنی، یکراست رفتند به گلزار شهدا، سر مزار دوستان شهیدش، و وقتی با اعتراض خواهرش روبهرو شد که «این کار تو بر روحیهاش اثر منفی دارد.»
◽️گفت: «اشتباه تو همین جاست، من از بردنش به گلزار شهدا هدفی داشتم. او یک رزمنده است و باید بداند راهی که من انتخاب کردهام به کجا میرسد.
◽️راه من راه شهادت است. گلزار شهدا را به او نشان دادم که به او بگویم خود را برای چنین لحظهای آماده کند. اگر مرا انتخاب کرده است، باید در این راه مرا یاری کند.
#امیر_سرلشکر
#شهید_محمدجعفر_نصر_اصفهانی❤️
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
#شبجمعستهوایتنکنممیمیرم شب جمعه شده و دور ضریح تو شلوغ غصه بی حرمی حسنت را چه کنم؟!💔
یک شب جمعه حرم
بودم و سرگرم ذکر حسین❤️
یک نفر گفت حسن 😔
کُل حرم ریخت به هم...💔
960c2e2c79e2b2071748a54c4458714910e0acb3.mp3
6.53M
#من_حسینی_شده_دست_امام_حسنم
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🍃دل به سمت تو بچرخاند اگر، راهم را
❤️می توانم که تماشا بکنم، ماهم را ...
🌷هرکسی درطلب و درپیِ چیزیست ومن
🌹در تو دیدم همهٔ، آنچه که میخواهم را...
#سلام_برابراهیم❤️
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
هدایت شده از همسفرتاخدا
✅ #پيامبر_اکرم صلي الله عليه و آله:
💠إنَّ اللّه َيُحِبُّ الشّابَّ الَّذي يُفنِي شَبابَهُ في طاعَةِ اللّه ِ
🔷خداوند دوستدار #جوانى است كه جوانى اش را به اطاعت خداوند میگذراند.
📕ميزان الحكمه، ح ۹۰۹۷
🌸میلاد باسعادت حضرت رسول اکرم (ص) برشما عزیزان مبارک باد🌸
💕 @hamsafar_TA_khoda 💕
🍃خاطرات_شهدا
🍃سربـاز ولیعصــر (عج)
ابراهیم در اكثر مواقع
لباس خاكی رنگ میپوشید و
همیشه سعی داشت با لباس سپاه از
پادگان خارج شود. آنقدر متواضع بود
كه حتی در پوشیدن لباس مراعات میكرد.
یك روز دژبان مقابل درب
جلوی ما را گرفت و گفت:
« برادر! چون شما سرباز هستید,
نمیتوانید ازپادگان خارج شوید.»
من فوراً در مقابل ابراهیم ایستادم و
گفتم: « ایشان كارمند رسمی سپاه است،
و لیكن لباس خاكی رنگ پوشیده است »
اما ابراهیم بدون آنكه ناراحت شده باشد
گفت: « ایشان راست میگویند، من سربازم
سربازِ حضرت ولیعصر (عج) ».
✍ راوی: دوست شهید
#شهید_تفحص
#شهید_ابراهیم_احمد_پوری
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃اذان زیبا و غمناک شهید اقا مهدی باکری👌🏻
🌷یادش با ذکر #صلوات
اللَّهمَّےﷺ صَلِّﷺ عَلَىﷺ🍃مُحمَّــــــــدٍ ﷺوآلﷺِ مُحَمَّد🌹
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#عاشقانه_های_شهدا
💞در مورد #مهریه نظر خانوادهها را ملاک قرار دادیم، من از آقا وحید خواسته بودم در کنار هر مهریهای که خانوادهها صحبت کنند 12 شاخه گل نرگس به نیت حضور حضرت مهدی ذکر کنند.
💞بعد از صحبتها آقا وحید یک دسته گل آورده بودند وقتی با دقت نگاه کردم دیدم چند شاخه گل نرگس بینشان است و این برای من نشانه خوبی بود، مهریه من 114 سکه بهار آزادی به همراه سفر حج بود که من مهریهام را بخشیدم،
💞من به او میگفتم: از خدا خواستهام اگر قرار بر جدایی بین ماست این جدایی با شهادت باشد ولی اگر مرگ بین ما جدایی میاندازد مرگ اول برای من باشد، چرا که من طاقت جدایی و تنها ماندن را ندارم و امیدوارم شهادتت در رکاب آقا امام زمان (عج) باشد، میگفتم: وحیدم لایق شهادت هستی و او میگفت: شهادت لیاقت میخواهد.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_وحید_فرهنگی_والا
1_105772732(1).mp3
3.05M
🍃جنگ می آمد تا مردان مرد را بیازماید...
🎤سید مرتضی آوینی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷زندگی نامه و خاطرات ذاکرشهید داوود عابدی ❤️
💠 پای شکسته 1
🌹حاج محمود ژولیده
🍃درست به خاطر دارم،اسفند ماه 1363 و آخرین روزهای مرخصی بود. چند روز بعد قرار بود عازم منطقه شویم.
داود می خواست به منزل ما بیاید که در محله پاچنار و نزدیک امامزاده سید نصرالدین تصادف کرد. یک ماشین از فرعی پیچید جلوی موتور داود و به هم برخورد کردند
🍂پای داود شکست . او را به بیمارستان و سپس به منزلشان منتقل کردند
خبر به من رسید و قرار شد به دیدنش بروم
💔ناراحت بودم که این بار باید بدون داود به جبهه بروم.پای شکسته حداقل یک ماه او را از میادین نبرد دور می کرد .
🥀در بیمارستان شاهد بودم که داود گریه می کرد ! البته نه به خاطر درد شکستگی پا ، بلکه به خاطر عدم حضور در جبهه...
🍂از پایش عکس گرفتند استخوان پا شکسته بود . زمانی که وقت ملاقات تمام شد ، رو به من کرد و گفت : می گیرم !
🍃 از امام زمان (عج) شفای خودم رو می گیرم . من باید با شما بیام.
✨دو روز بعد کارهایم را انجام دادم تا عازم جبهه شوم . عملیات نزدیک بود و تمام رفقا خبر داشتند .
🌹با خودم گفتم : خوبه دیدن داود برم و ازش خداحافظی کنم .
رفتم منزل داود توی نازی آباد ، همین که وارد شدم ، یکباره جا خوردم 😳، آنچه دیدم باور کردنی نبود . داود راست راست داشت جلوی من راه می رفت!. آن هم بدون عصا !!!
خوب که نگاه کردم دیدم گچ پایش را باز کرده !
گفتم : داود جون چیکار کردی ؟ داداش من ، چرا گچ پات رو باز کردی؟مگه دکتر نگفت که یک ماه...
داود شوخی کرد و گفت : مگه ملاقات نیومدی ؟ پس کمپوت شما کو ؟😁
#ادامه_دارد...
🍃 @SALAMbarEbrahimm