#جام_زهر_در_اسارت....!
🌷در دهه آخر تیرماه سال ١٣٦٧، در کمپ هفت، در گرمای شدید تابستان عراق و نبود هر گونه وسایل خنک کننده و قطع مکرر و طولانی آب، روزگار را به سختی می گذراندیم. در نیمه یکی از همان شب ها، همگی با صدای تیراندازی از خواب پریدیم. ابتدا تصور کردیم مسأله ای مثل قتل عام اسرا در پیش است، اما به زودی متوجه شدیم که شادمانی و پایکوبی عراقی ها، به خاطر پذیرش قطعنامه ٥٩٨ از سوی ایران است.
🌷بلندگوها روشن شده بودند و مرتب، سخن امام را که هنگام پذیرش قطعنامه گفته بود: من جام زهر را نوشیدم؛ به عربی پخش می کردند. بچه ها دچار بهت شده بودند. بعضی ها با صدای بلند گریه می کردند. یکی از بچه های پاسدار با صدای بلند میگفت: پس شهیدان چه؟ خودم را به او رساندم. او را به خوبی می شناختم. انسانی پاک و با صفا بود. به او گفتم: برادرم! فراموش کن. امام، قطعنامه را قبول کرد. یک سرباز ولایت، فقط تابع است.
🌷....چند نفر دیگر را هم به همین ترتیب توجیه کردم، تا این که شب فردای پذیرش قطعنامه، رويائى عجیب دیدم!! در عالم رويا دیدم که همه به دیدار امام خمینی رفته بودیم. محل دیدارمان یک سالن آمفی تئاتر بود. امام، بالای سن، بر روی صندلی نشسته بود و حاج احمد آقا هم، کنار ایشان ایستاده بود. ما در تاریکی بودیم و پروژکتورها، روی سن را روشن کرده بودند. امام، به واسطه پذیرش قطعنامه، متأثر بود و حالتی غم زده داشت.
🌷در همین حین، ناگهان دستمالی از جیب درآورد و شروع کرد به گریه کردن. امام، بی نهایت حزن آلود گریه می کرد و شانه های مبارکش به شدت تکان می خورد. اشک در پهنای صورت امام جاری بود و از زیر دستمال سرازیر میشد. گريه امام به طول انجامید، امّا بالاخره....
#ادامه_دارد....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال کمیل
#جام_زهر_در_اسارت....! 🌷در دهه آخر تیرماه سال ١٣٦٧، در کمپ هفت، در گرمای شدید تابستان عراق و نبود ه
#قسمت_دوم (٢ / ٢)
#جام_زهر_در_اسارت....!
🌷....امّا بالاخره آن گريه عجیب تمام شد. امام، دستمال را از مقابل چشم های مبارکش برداشت و حالت عادی به خود گرفت. بعد، دست در قبایش کرد و یک نامه بلندْ بالا درآورد و با حالتی حماسی و شورانگیز، شروع به خواندن نامه کرد.... لب های مبارک امام با سرعت به هم می خورد و نامه را قرائت می کرد.
🌷من در عالم خواب، صدای امام را نمی شنیدم، اما به خوبی می دانستم که امام، نتایج جنگ هشت ساله را برمی شمارد. صورت امام، لحظه به لحظه برافروخته تر و نورانی تر می شد؛ به طوری که كم کم، هاله ای از نور، تمام صورت امام را فرا گرفت. در عالم خواب، برای من معلوم بود که نتیجه دفاع مقدس ما و پذیرش قطعنامه، همانا زمینه سازی ظهور امام عصر عجل الله تعالی فرجه و بلکه ظهور عاجل حضرت است.
🌷از خواب برخاستم و با عزمی راسخ، در بین بچه ها، به دفاع از عملکرد نظام در قبول قطعنامه و اهمیت ولایت پذیری پرداختم. بعد از آزادی هم، مواقعی که انقلاب، آماج حملات دشمن بیرونی، از طریق پایگاه های داخلی اش قرار می گرفت، همیشه با آرامش به رفقا می گفتم: نگران نباشید، ان شاءالله اتفاقی نمی افتد....
راوى: آزاده سرافراز حبيب الله معصوم
❌....رفقا نگران نباشين؛ اتفاقى نمى افته؛ فقط هر از گاهى امواج انقلاب، تفاله ها رو مى ده بالا. جاى هيچ نگرانى نيست....!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات