eitaa logo
کانال کمیل 🇮🇷
6.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
123 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
او در سیره شهدا ذوب شده بود... مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند : علیرضا لباس نو نمی‌پوشید ... می‌گفت مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می ‌گفت: مگر شهدای‌ما روی تشک میخوابیدند او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت : جاروکشم ... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می‌خواند و گریه می‌ڪند.... #جستجــوگر_نـور #شهید_تفحص_علیرضا_شهبازی 🍃 @SALAMbarEbrahimm🍃
گفتند دوای دل چاک آوردند دیدم که درون #چفیه، خاک آوردند من منتظر پیکر پاکش بودم ای وای از او فقط #پلاک آوردند #جستجوگر_نور #شهید_حاج_علی_محمودوند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آشنا شدنش با علی محمودوند و مجید پازوکی، او را عاشق بچه های گروه کرد... آخرین تفحص اش، شب بعد از شب های قدر بود قبل از شهادت، به عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش می خورد و آخر در جستجوی شهدا، به همراه علیرضا شهبازی، در پر کشید... شهید محمد زمانی زمزمه اش این بود: عشق است در آسمان پریدن عشق است در خاک و خون غلطیدن 🌷
یا حضرت عباس مددی گفتم فایده ای ندارد. این را بچه ها چند بار گشته بودند اما، مجید ول کن نبود. زیر لب" یا مددی" گفت و راه افتاد رفت طرف دیگر دشت. اولین بیلی که زد پیدا شد. خاک ها را از روی کنار زدیم و فامیلی اش یادم نیست اما عبـاس بود. با پر آب. نوشته بود " فدای لب تشنـه ات یا ابـالفضل."
می گفت: جان متخصص راتخصصش میگیرد، مثلا شناگر توی دریا خفه میشه، برق کار رو هم برق میگیره ، یکی ازبچه ها پرسید پس شما هم میری روی مین؟ خندید... : 22 بهمن سال 79 در اثر انفجار مین در فکه
💠فکه دیگر جای من نیست! ✍یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابری» هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی رویش بریزند. 🍁کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم. 🍁درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک پیدا کردیم. بچه ها در حالی که می خندیدند به عباس صابری گفتند: 🍁بیچاره شهیده تا دید می خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جای من نیست، باید برم جایی دیگه برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده...  . عباس در روز ۷ محرم مصادف با 5/3/1375 همچون مولایش ابوالفضل العباس(ع) با دست و پاهای قطع شده و صورتی در داغ شقایق سوخته بر اثر انفجار مین در منطقه عملیاتی والفجر یک (فكه) در حین تفحص شهدا به شهادت رسید.🕊
یاد شهدای بخیر که وجب به وجب خاک جبهه را می گشتند و هم‌ ناله با قلب محزون زینب(س) میخواندند: گلی گم کرده‌ام میجویم او را به هرگل میرسم میبویم او را 🌷