🔸 #زندگی_به_سبک_شهدا
در منطقهی عملیاتی والفجر یک، نوجوانی ۱۷-۱۶ ساله را #تفحص کردیم که مثل خیلی از #شهدا ، تنها بدنی استخوانی از او به جا مانده بود.
اما یک برجستگی زیر پیراهنش بود که نظرم را جلب کرد!
آرام و با احتیاط دکمههای پیراهن را باز کردم، در عین نا باوری یک #کتاب_فیزیک و یک دفتر مشق، زیر پیراهنش پیدا کردم.
برایم عجیب بود که این نوجوان توی بحبوحهی #عملیات هم به فکر درس خواندن و تحصیل #علم بوده...
راوی: مرتضی شادکام
#شلمچه
اینجا شلمچه است، مرز خاکی ایران و عراق؛ جایی که خاطرات جنگیاش، با اولین یورش عراق به ایران آغاز می شور و تا مدتها پس از جنگ و با #تفحص شهدای جامانده در خاکش ادامه مییابد.
از آنجا شلمچه را به نوعی دروازهی ورود به بصره میدانند، عراقی ها پس از تصاحب اولیه، آن را با موانعی سخت پوشاندند تا عبور از آن به مخیلهی کسی هم خطور نکند؛
موانعی نونی شکل ساختند با شعاع دویست، ضخامت سه و ارتفاع شش متر؛ که داخل هر نیم دایره، پوششی از #مین و سیمخاردار کشیده و بین نیمدایرهها آب انداختند.
خلاصه آنقدر مستحکم و مسلط بر منطقه که هیچکس باور نمیکرد رزمندگان ایرانی بتوانند آنها را #فتح کنند.
شلمچه عملیاتهای زیادی را به چشم دیده است ولی بیشترین خاطراتش به #کربلای ۴و۵ باز میگردد که در عملیات اول، به دلیل لو رفتن عملیات و برای حفظ قوا و طراحی عملیات آتی، عقب نشینی انجام شد.
در عملیات دوم که با تاکید #امام تنها دوازده روز بعد از عملیات اول، طراحی و اجرا شد؛ ایرانی ها توانستند از دژهای صعبالعبور منطقه عبور کرده و با رشادتهایی که در مناطق کانال زوجی، پنج ضلعی، جزیرهی بوارین و پاسگاه بویان از خود نشان دادند، منطقه را به تسخیر خود درآوردند؛
اما این موفقیت هزینهی سنگینی را با از دست دادن سردارانی بزرگ بر ایران تحمیل کرد؛ سردارانی چون #حسین_خرازی ، #یدالله_کلهر ، #عبدالله_میثمی ، #اسماعیل_دقایقی ، #محمدعلی_شاهمرادی ، #یونس_زنگیآبادی...
بعضیها میگویند شلمچه معنویتش را مدیون #خون همین سرداران و هزاران شهید دیگری است که این منطقه را برای اتصال به پروردگارشان برگزیدهاند؛ معنویتی که وقتی پرفسور "ادون روزو" رئیس موزهی جنگ فرانسه آن را حس کرد، نفس عمیقی کشید و گفت:
"این زمین با آدم حرف میزند، ما اگر #یک_وجب از این زمین را توی فرانسه داشتیم،نشانت میدادم مردم چه زیارتگاهی درست میکردند."
من نمیدانم آقای ادون روزو چه زمانی به شلمچه آمده بود ولی میدانم که اگر حوالی #نوروز و لحظهی سال تحویل خودش را به شلمچه میرساند، به وضوح میدید که این سیل جمعیت آمدهاند تا حرف امامشان را به اثبات برسانند که فرمود:
"همین تربت پاک شهیدان است که تا #قیامت، مزار #عاشقان و #عارفان و #دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود."
موقعیت ها:
- حسینیهی شهدای گمنام
- مقبرهی هشت شهید گمنام
- جایگاه حضور و سخنرانی امام خامنهای
- نیزارها و نهر آب
- نقشهی بزرگ داخل حسینیه
- فنس رو به مرز عراق
- جادهی امام رضا علیه السلام
- پنج ضلعی
#تفحص
بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما !
بچههای تفحص دنبال 3 شهید بودند که بعد از یک هفته جستجو آنها را پیدا کردیم؛ داخل پارچههای سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند؛ به پدر و مادرهایشان اطلاع داده بودند که فرزندانشان شناسایی شدهاند. مادری آمده بود و طوری ناله میزد که تا به حال در عمر 46 سالهام ندیده بودم؛ دخترش میگفت «مادرم از 25 سال گذشته که فرزندش مفقود شده، حالش همین طور است»؛ ناگهان رفت داخل اتاق، مقابل 3 شهید ایستاد؛ به بچهها گفتم «با ایشان کاری نداشته باشید» تا رفتم دوربین بیاورم؛ این مادر، یکی از شهدا را بغل کرد و دوید سمت مسجد؛ به بچهها گفتم «بگذارید ببرد».
هنوز ما اطلاع دقیقی از هویت 3 شهید نداشتیم؛ برای شهید نماز خواند و شروع کرد با او به صحبت کردن؛ دلتنگیهای 25 سالهاش را به او گفت؛ از تنهاییهای خودش؛ از اینکه پدرش فوت کرده؛ خواهر و برادرانش ازدواج کرده اند و از اینکه چه سختیهایی که نکشیدند و اینکه که شما را به ما میخواستند، بفروشند به یک میلیون و دو میلیون تومان. میآمدند به ما میگفتند ماشین میخواهید، خانه میخواهید یا زمین.
این مادر بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما... به او گفتم «مادر چطوری فهمیدید، این بچه شماست؟» او گفت «همان موقعی که رفتم و در را باز کردم، دیدم پسرم در مقابلم با همان چهره 25 سال پیش که به منطقه فرستادمش، با همان تیپ، با همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت مادر منتظرت بودم».
صبح روز بعد، وقت نماز مادر به رحمت خدا رفت؛ زمانی که ما بعد از فوت مادرش رفتیم کار شناسایی را انجام دادیم. پلاکش را در قفسه سینهاش پیدا کردیم و تا اطلاعات را وارد رایانه کردیم دیدیم مادر درست گفته بود.
کانال کمیل 🇮🇷
🌷 تفحص؛ تکاندن غبار فراموشی 🔻 رهبرانقلاب: اینکه شما از روی جسدِ علیالظّاهر پنهان شدهی یک شهید،
درد دل بچه های تفحص با شهدا:
براستی کدام یک از ما دیگری را پیدا میکند؟...
ما شما را ... یا شما ما را ؟...
اصلا کداممان گم شده ایم ؟... ما یا شما ؟
میپندارم...
ما #روح گم کرده ایم و شما #جسم...
روح مان #تلنگر میخواهد و جسمتان #تفحص ....
ما محو در زمانیم و شما محو در زمین...
شما در #افلاک و ما در پی #پلاک
پس ای شهید... قرارمان باشد:
تفحص از ما
تلنگر از شما
ما بر جسم تان
شما با روح مان ...
شهدا را یاد کنید با ذکر #صلوات
آشنا شدنش با علی محمودوند و مجید پازوکی، او را عاشق بچه های گروه #تفحص کرد...
آخرین تفحص اش، شب بعد از شب های قدر بود #محمد قبل از شهادت، به عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش می خورد و آخر در جستجوی شهدا، به همراه علیرضا شهبازی، در #فکه پر کشید...
شهید محمد زمانی زمزمه اش این بود:
عشق است در آسمان پریدن
عشق است در خاک و خون غلطیدن
#جستجوگر_نور
#شهید #محمد_زمانی🌷
شبیه این ماجرا یک بار دیگر برای بچههای تفحص پیش آمد؛ در فکه به دنبال پیکر شهدا بودیم؛ نزدیک غروب مرتضی در داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد؛ با بیل خاکها را بیرون میریخت؛ هر بیل خاک را که بیرون میریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال برمیگشت! نزدیک اذان مغرب بود؛ مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت: «فردا برمی گردیم».
صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم؛ به محض رسیدن به سراغ بیل رفت؛ بعد آن را از داخل خاک بیرون کشید و حرکت کرد!
ـ آقا مرتضی کجا میری!؟
ـ دیشب جوانی به خواب من آمد و گفت: در من دوست دارم در فکه بمانم! بیل را بردار و برو!
#تفحص
راوی مرتضی شادکام
یاد شهدای #تفحص بخیر که
وجب به وجب خاک جبهه را می گشتند و هم ناله با قلب محزون زینب(س) میخواندند:
گلی گم کردهام میجویم او را
به هرگل میرسم میبویم او را
#جستجوگر_نور🌷
آشنا شدنش با علی محمودوند و مجید پازوکی، او را عاشق بچه های گروه #تفحص کرد...
آخرین تفحص اش، شب بعد از شب های قدر بود محمد قبل از شهادت، به عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش می خورد و آخر در جستجوی شهدا، به همراه علیرضا شهبازی، در #فکه پر کشید...
شهید محمد زمانی زمزمه اش این بود:
عشق است در آسمان پریدن
عشق است در خاک و خون غلطیدن
#جستجوگرنورشهیدمحمدزمانی🕊🌷