کانال کمیل
#عملیات_شناسی 🌷عملیاتی که توسط فردی خائن و پناهنده لو رفت و دشمن کاملا از اهداف و نقشه عملیات باخبر
#عملیات_شناسی
📎نام عملیات: ڪربلاے۳(ایذایی)
📎زمان اجرا: 1365/6/11
📎مدت اجرا: 2روز
📎تلفات دشمن: (کشته،زخمی واسیر)550
📎رمز عملیات: حسبنا الله و نعم الوکیل
📎مڪان اجرا: جنوب شرقی راس الشبیه_شمال غربی خلیج فارس(ترمینال نفتی الامیه و البکر)
📎ارگان های عمل ڪننده: نیروی دریایی سپاه پاسدارن
📎اهداف عملیات: انهدام سکوی نفتی بروی اسکله البکر عراق وکاهش توان اقتصادی و نظامی دشمن
💐 عملیات غرور افرین و و نخستین تجربه موفق سپاه پاسداران در جنگ دریایی و یاد و خاطره شهدای عملیات #کربلای۳ 💐
@salambarebrahimm
#یادشهداباذکرصلوات
قسمت پانزدهم
کانال کمیل
📣پادکست صوتی شهید عباس دانشگر 💠 #شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم 👌 #حتما_حتما_گوش_کنید 😔 @SALAMbarEbra
#شهید_عباس_دانشگر:
🌺خدايا
دلم #تنگ است
هم جاهلم هم غافل
نہ در جبهۂ #سخت مے جنگم
نہ در جبهۂ #نرم
#كربلاے حسين(ع)
#تماشاچے نمیخواهد
يا حقے يا باطل
راستے من ڪجا هستم؟🍃
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم🕊
@SALAMbarEbrahimm
مهاجم و کاپیتان افسانه ایِ
تیم ملی جوانان ایران
با ۱۵ گل ملـی ...
باشگاه #پرسپولیس در به در
دنبال قرارداد با او بود ...
او در اوج دوران ورزشیاش
چندین بار به #جبهه رفت !
آخرین بار قـرار بود ...
با باشگاه پرسپولیس قرارداد ببندد و
در تمرینات این تیم هم شرکت کرده بود
که برای شرکت در عملیات #کربلای۵
راهی جبهه شد و در اسفند ۱۳۶۵
به مقام #شهادت رسید ...
#شهیدمهدی_رضایی_مجد
#یادش_باصلوات
کربلای من☺️
عادت داشت اگر یک روز خانه نمی آمد
حتما فردا با یک دسته گل به دیدن همسرش میرفت☺️💐
به همسرش گفته بود تو عشق اولم نیستی اول خدا☝️
بعد سیدالشهدا❤️
بعد شما☺️
همیشه در منزل همسرش را #کربلای من صدا میزد☺️ هر جمله ای که از ایشان می پرسیدم مثلا کجا میری یا کجا بریم یا کجا میریم ؟ میگفت #کربلا در کل ورد زبانش کربلا بود اون عاشق #کربلا بود💔
شهید مدافعحرم
#حمیدسیاهکالی_مرادی❤️
#یادش_باصلوات
#شلمچه
اینجا شلمچه است، مرز خاکی ایران و عراق؛ جایی که خاطرات جنگیاش، با اولین یورش عراق به ایران آغاز می شور و تا مدتها پس از جنگ و با #تفحص شهدای جامانده در خاکش ادامه مییابد.
از آنجا شلمچه را به نوعی دروازهی ورود به بصره میدانند، عراقی ها پس از تصاحب اولیه، آن را با موانعی سخت پوشاندند تا عبور از آن به مخیلهی کسی هم خطور نکند؛
موانعی نونی شکل ساختند با شعاع دویست، ضخامت سه و ارتفاع شش متر؛ که داخل هر نیم دایره، پوششی از #مین و سیمخاردار کشیده و بین نیمدایرهها آب انداختند.
خلاصه آنقدر مستحکم و مسلط بر منطقه که هیچکس باور نمیکرد رزمندگان ایرانی بتوانند آنها را #فتح کنند.
شلمچه عملیاتهای زیادی را به چشم دیده است ولی بیشترین خاطراتش به #کربلای ۴و۵ باز میگردد که در عملیات اول، به دلیل لو رفتن عملیات و برای حفظ قوا و طراحی عملیات آتی، عقب نشینی انجام شد.
در عملیات دوم که با تاکید #امام تنها دوازده روز بعد از عملیات اول، طراحی و اجرا شد؛ ایرانی ها توانستند از دژهای صعبالعبور منطقه عبور کرده و با رشادتهایی که در مناطق کانال زوجی، پنج ضلعی، جزیرهی بوارین و پاسگاه بویان از خود نشان دادند، منطقه را به تسخیر خود درآوردند؛
اما این موفقیت هزینهی سنگینی را با از دست دادن سردارانی بزرگ بر ایران تحمیل کرد؛ سردارانی چون #حسین_خرازی ، #یدالله_کلهر ، #عبدالله_میثمی ، #اسماعیل_دقایقی ، #محمدعلی_شاهمرادی ، #یونس_زنگیآبادی...
بعضیها میگویند شلمچه معنویتش را مدیون #خون همین سرداران و هزاران شهید دیگری است که این منطقه را برای اتصال به پروردگارشان برگزیدهاند؛ معنویتی که وقتی پرفسور "ادون روزو" رئیس موزهی جنگ فرانسه آن را حس کرد، نفس عمیقی کشید و گفت:
"این زمین با آدم حرف میزند، ما اگر #یک_وجب از این زمین را توی فرانسه داشتیم،نشانت میدادم مردم چه زیارتگاهی درست میکردند."
من نمیدانم آقای ادون روزو چه زمانی به شلمچه آمده بود ولی میدانم که اگر حوالی #نوروز و لحظهی سال تحویل خودش را به شلمچه میرساند، به وضوح میدید که این سیل جمعیت آمدهاند تا حرف امامشان را به اثبات برسانند که فرمود:
"همین تربت پاک شهیدان است که تا #قیامت، مزار #عاشقان و #عارفان و #دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود."
موقعیت ها:
- حسینیهی شهدای گمنام
- مقبرهی هشت شهید گمنام
- جایگاه حضور و سخنرانی امام خامنهای
- نیزارها و نهر آب
- نقشهی بزرگ داخل حسینیه
- فنس رو به مرز عراق
- جادهی امام رضا علیه السلام
- پنج ضلعی
حفظ #بیت_المال در مَنش شهدا
فاصله ساختمان سپاه تا مرکز مخابرات چند کيلومتری می شد.
هر وقت میخواست زنگ بزنه به خونه، می رفت مخابرات...
دفتر کارش اتاق #ساده ای بود موکت شده،بدون میز و صندلی. او هیچ گاه اتومبیل شخصی نداشت، حتی دولتی،هیچ وقت از وسایل دولتی استفاده شخصی نمیکرد...
قبل از رفتن به عملیات زیارت حضرت زهرا (س)خواند. شهادت حضرت نزدیک بود و #رمز عملیات هم #یازهرا (س) !
#کربلای۵ بود که ترکش خورد
بردنش بیمارستان، چند روز بعد ۱۲بهمن ٦۵ شهید شد
آنروز، روز شهادت حضرت زهرا (س) بود.
#شهید_عبدالله_میثمی
کانال کمیل
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
شهید محمدرضا شفیعی در شب عملیات #کربلای 4 با اصابت تیر دشمن به ناحیه شکمش مجروح میشود و چون همرزمش نتوانسته بود او را به عقب برگرداند، به دست عراقیها #اسیر می شود. 11 روز در اسارت به سر میبرد و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه بعثیها به شهادت میرسد و همانجا در #کربلا دفنش میکنند. به گفته حسین محمدیمفرد، (از غواصان «لشکر 5 نصر» و واحد تخریب در دوران دفاع مقدس) پیکر او را بعد از 16 سال سالم از خاک در آورده بودند اما #صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود،ولی سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند تا استخوانهای پیکرش هم از بین برود ولی باز هم سالم ماند. وقتی گروه تفحص پیکر محمدرضا را تحویل میگرفتند سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه کرده و گفته:ما چه افرادی را کشتیم.
#شهید_محمدرضا_شفیعی🕊🌷
#شهیدحجت_اصغری🕊🌹
شمایی که می گویید جنگیدن درکشور دیگر کار اشتباهی است، #امام_حسین علیه السلام در مدینه زندگی می کرد ولی در #کربلای عراق شهید شد