#سیره_شهدا
@salambarebrahimm
به استخوان هایش که پس از چند سال وارد میهن شد دقت کنید، این مرد #شیرازی همان ققنوس افسانه های ایرانیان است که آبرو و حیثیت نداشته ی #صدام را زیر پوتین های خود له کرد! روی نقشه توجیه عملیات با دست خط خود نوشته بود: کمتر از ده درصد احتمال بازگشت به وطن!
جاوید نام شهید سرلشگر خلبان عباس دوران...
یکی از بهترین خلبان های نیروی هوایی #ارتش، مردی به نام عباس، شهری بنام بغداد، دومین دیوار دفاعی غیرقابل نفوذ جهان و جنایتکاری به نام صدام...
ادعایی که پوچ و توخالی بودنش فقط توسط #عباس_دوران قابل اثبات بود، مردی که از همان روز اول جنگ گفته بود اگر هواپیمایش در یک عملیات مورد اصابت قرار بگیرد، حاضر به اجکت نیست و هواپیمایش را چون تیر خشم سرزمینش بر سر دشمنان ایران خواهد کوبید و همین بلا را بر سر ساختمان اجلاس صدام آورد...
روحت شاد عباس قهرمان...
#شهید_عباس_دوران
🔺حال #صدام ملعون ۲۴ ساعت پس از آزادی خرمشهر...
وقتی خرمشهر آزاد شد،
ما باور کردیم میتوانیم از خاکمان دفاع کنیم. آنها اراده کرده بودند #خرمشهر را برای همیشه از خاک ایران جدا کنند.
روی دیوارهای خرمشهر جمله معروف «جئنا لنبقی» را نوشته بودند؛
یعنی «آمدهایم تا بمانیم».
در این جمله یک ارادهٔ همراه با کینه است.
در 19 ماهی که خرمشهر در اشغال بود
در آنجا خط اتوبوسرانی و تاکسیرانی بصره- خرمشهر برقرار کرده بودند.
مغازه صرافی باز کرده بودند
تا ریال ایرانی را به دینار عراقی تبدیل کنند.
آب و هوای خرمشهر در رادیو بغداد به عنوان یکی از شهرهای عراق گفته میشد.
در اعلامیههای توجیه سیاسی بعثیها هست که میگوید:
خرمشهر مانند بالشی است که بصره روی آن آرمیده است.
صدام در سخنانش خرمشهر را #مروارید_شط_العرب نامید.
در میان افسران عراقی مشهور است که میگویند، کارشناسان نظامی خارجی به خرمشهر میآمدند. وقتی استحکامات ما را میدیدند،
میگفتند:
خرمشهر برای همیشه از آن شما خواهد بود. ایرانیها برای پس گرفتن آن به یک ارتش کاملاً مدرن و مجهز نیاز دارند.
ایرانیها چنین ارتشی ندارند
بنابراین شما نگران نباشید.
برای همین است وقتی خرمشهر آزاد شد...
حسین کامل، داماد صدام گفت:
آنقدر فشار روحی روی او بود که
در ۲۴ ساعت اول یک پزشک همواره بالای سر صدام بود...
@salambarebrahimm
🔺این است قدرت بسیجیان خمینی.. 💪✌️
#مرتضی_سرهنگی محقق و نویسنده جنگ
#تخیلات_تاریخی_ایرانیان
@salambarebrahimm
💢ایرانیان همیشه ملت #پیروز نبوده اند
✅یکی از #تخیلات_تاریخی ما این است که چون ما اهل #ایرانیم از رگ و ریشه #آریایی_ها پس تافته جدا بافته عالم هستیم.
ملتی هستیم که اگر دشمن #حمله کند قطعا پیروز میشویم. اما با وجود رشادتهای مردم؛ در طول تاریخ در حساسترین جنگها شکست خورده ایم و در #ناامنی مطلق زندگی کرده ایم.
✅تاریخ بخوانید
ساسانیان از اعراب #شکست خوردند.
سلسله صفوی با حمله #محمود_افغان از بین رفت.
عباس میرزای قاجار به روس ها #باخت
و بخشهایی از مملکت جدا شد.
جنگ جهانی اول در دوره #احمد_قاجار ایران توسط عثمانی، روس و انگلستان #فتح شد.
در دوره #رضاخان در شهریور ۱۳۲۰ جنگ جهانی دوم، با فرار نیروها نظامی و شاه کمتر از سه روز انگلستان و شوروی ایران را #تسخیر کردند.
✅در دوره جمهوری اسلامی هست #صدام با حمایت دنیا هشت سال با ایران نوپا جنگید و یک وجب از خاک ایران جدا نشد.
✅حالا عده ای که #تحلیل_آبکی مینویسند که چرا #مدافعان حرم باید در کشور عربها شهید شوند، متوجه باشند در تاریخ این کشور، هزینه تامین امنیت چقدر سنگین و غیر قابل جبران بوده است.
#هزینه_امنیت
🌷خلبان #شهید_عباس_دوران
🍃ولادت : ۱۳۲۹/۷/۲۰ - شیراز
🍂شهادت: ۱۳۶۱/۴/۳۱ - بغداد
🍁رجعت پیکر مطهر: ۱۳۸۱/۵/۵ - گلزار شهدای شیراز
@salambarebrahimm
🔰خلبانی که حسرت برگزاری #اجلاس_سران_غیرمتعهدها را به دل #صدام گذاشت
🌸صدام برای برگزاری اجلاس سران غیر متعهدها در #بغداد پافشاری داشت و به این وسیله ریاست ۸ سال اجلاس بر عهده وی گذاشته می شد که از بُعد سیاسی به ضرر ایران بود.
🌺 #شهید_عباس_دوران در آخرین پرواز خود با بمباران #پالایشگاه_الدوره امنیت بغداد را زیر سوال برد و در نهایت با اصابت گلوله و قبل از سقوط ، هواپیما را به ساختمان اجلاس کوبید تا خط بطلانی باشد به خیالات واهی صدام.
#حمله_موشکی_سپاه
#قدرت
💢تا سال ۶۳ #موشک نداشتیم
"کمک سوریه و لیبی به ایران"
#تاریخچه
✅در زمان پهلوی، پس از #سفر نیکسون در سال ۱۳۵۱ سیر جدیدی از خرید ادوات نظامی آغاز شد.
شاه بغیر از سلاح اتمی، اجازه #خرید لیست مشخصی از تسلیحات را داشت، اما هیچ گاه #آمریکایی_ها موشک با بُرد بالاتر از ۶۰ کیلومتر به ایران تحویل ندادند.
✅با شروع تجاوز #صدام تا سال ۱۳۶۳ او براحتی شهرهای ایران را موشک باران میکرد و ایران بدلیل عدم دسترسی به #موشک قدرت بازدارندگی نداشت.
✅در سال ۱۳۶۳ در یک سفر #محرمانه ۱۳ نفر از پاسداران انقلاب اسلامی برای آموزش فشرده با فرماندهی پاسداری جوان به نام #حسن_طهرانی_مقدم به #سوریه سفر میکنند تا در آنجا توسط متخصصان سوری آموزش ببیند و در یک #اقدام دیگر #معمر_قدافی ۸ موشک اسکاد همراه با سکوی پرتات و خدمه به ایران تحویل میدهد.
در همان سال ایران مناطق مهم عراق مانند #پالایشگاه_کرکوک و #باشگاه_افسران را موشک باران میکند.
✅صدام که باور نمیکرد ایران چنین توانایی داشته باشد، از طریق مصر و اردن، #قذافی را متقاعد میکند تا به ایران موشک نفروشد.
افسران لیبیایی به دستور #قدافی ۱۶ قطعه اساسی موشکها را خارج کرده و به سفیر خود در تهران تحویل میدهند.
صدام مجددا زمانیکه خیالش از خالی بودن دست ایرانی ها راحت میشود، مجددا بمباران موشکی شهرها را #آغاز میکند.
✅ #حسن_طهرانی_مقدم بهمراه ۱۳ جوان شروع به مهندسی معکوس میکند و با #کره_شمالی به توافق میرسند با این تفاوت که اینبار ایران دیگر #آماتور نیست، در مدت کوتاه کمتر از یک ماه به موفقیت بزرگی دست پیدا میکنند و مجددا صدام مجبور میشود جلوی حملات موشکی را بگیرد.
حالا امروز، قدرت موشکی ایران در دنیا #ثابت شده است این قدرت بازدارندگی مانع بزرگی برای بدخواهان است که از #نقطه_زن بودن موشکها با خطای کمتر از ۱۰ متر اطلاع دارند.
@salambarebrahimm
۸ سال تمام دنیا،از آمریکا، شوروی، آلمان، فرانسه، انگلیس و #سعودی و #صدام علیه ما جنگیدند و در جنگ رودرو هیچ غلطی نکردند
حالا در ۳۱ شهریور سالروز #دفاع_مقدس، به #ترور_کور رو آوردند!
باید از نفوذیهایی که دنبال امان به تروریستها هستند ترسید!
#شهدای_اهواز
#رژه_شهادت
کانال کمیل 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_اول 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
شهید محمدرضا شفیعی در شب عملیات #کربلای 4 با اصابت تیر دشمن به ناحیه شکمش مجروح میشود و چون همرزمش نتوانسته بود او را به عقب برگرداند، به دست عراقیها #اسیر می شود. 11 روز در اسارت به سر میبرد و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه بعثیها به شهادت میرسد و همانجا در #کربلا دفنش میکنند. به گفته حسین محمدیمفرد، (از غواصان «لشکر 5 نصر» و واحد تخریب در دوران دفاع مقدس) پیکر او را بعد از 16 سال سالم از خاک در آورده بودند اما #صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود،ولی سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند تا استخوانهای پیکرش هم از بین برود ولی باز هم سالم ماند. وقتی گروه تفحص پیکر محمدرضا را تحویل میگرفتند سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه کرده و گفته:ما چه افرادی را کشتیم.
#شهید_محمدرضا_شفیعی🕊🌷