eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ خواندن اين پست براى مسئولين و شرعاً حرام است!! 🌷صبح عملیات والفجر هشت، نیروهای دشمن با تعداد فراوانی از تانک‌ ها به سمت ما حرکت کردند. آتش سنگین توپخانه و خمپاره اندازهای دشمن، این پاتک را پشتیبانی می کرد. در این پاتک سنگین تعدادی از بچه ها به شهادت رسیدند. نفرات و تجهیزات ما کمتر از آن بود که طبق محاسبات عادی، توانایی مقابله با یک تیپ آماده را داشته باشیم. 🌷بچه‌ ها نیم نگاهی به هم انداختند. در چشمان خسته ‌ای که چند روز بی‌ خوابی را تحمل کرده بود، هنوز برقی از غیرت و شهامت موج می زد. فرمانده به سراغ بچه‌ ها آمد و گفت: اگر می‌ خواهید خون دوستانتان هدر نرود باید با تمام وجود از این جاده محافظت کنید. 🌷قرار بر این شد کمی به طرف دشمن پیشروی کنیم. این طوری تسلط بیشتری بر اوضاع پیدا می‌ کردیم. مقابل ما، زمینِ باتلاقی بود. پوتین ‌ها آن قدر سنگین شد که کسی قدرت حرکت نداشت. به ناچار آنها را از پا در آوردیم. حالا ترکش‌ هایی که در باتلاق فرو رفته بود، پاهای ما را زخمی می‌ کرد. به هر زحمتی که بود از آنجا عبور کردیم. 🌷آتش دشمن غیر قابل توصیف بود. فاصله ‌ی ما با تانک‌ ها کم شده بود. در حالی که بسیاری از آر.پی‌.جی زن‌ ها به شهادت رسیده بودند و مهمات ما نیز رو به اتمام بود، دست به دعا بردیم و از خداوند طلب یاری کردیم. محاصره ی نعل اسبی، تاکتیک نهایی دشمن برای شکست دادن بچه‌ ها بود. از نیروهای کمکی هم خبری نبود. فقط یک راه باقی مانده بود؛ نبرد تن و تانک. 🌷نارنجک ‌ها را برداشتیم و به سمت تانک‌ ها یورش بردیم. شدت انفجار مرا به گوشه ‌ای پرت کرد. از شدت درد، زمین گیر شدم. سرم گیج می‌ رفت و حالت تهوع داشتم. به رغم شلیک بی‌ امان تیربارچی‌ های عراقی، تعدادی از بچه ‌ها با چابکی و حرکات سریعِ زیگ زاگ، خود را به تانک‌ ها ‌رساندند. بعضی، شنی تانک‌ ها را هدف قرار ‌دادند و برخی دیگر بالای تانک رفته و نارنجک را به داخل آن ‌انداختند. 🌷صدای انفجار چند تانک دشمن، جهنمی از آتش و دود را ایجاد کرده بود. بعضی بچه‌ ها که چالاک ‌تر بودند، جستی زده، از تانک فاصله ‌گرفتند؛ اما برخی نیز با انفجار تانک‌ تبدیل به خاکستر ‌شدند. من این صحنه ‌ها را می‌ دیدم. با دیدن این صحنه ‌ها بغضی که مد‌ت‌ ها گلویم را می‌ فشرد؛ ترکید. 🌷صدای بالگردی مرا به خود آورد با خودم گفتم: تانک‌ ها کم بودند، حالا این هم اضافه شد. وقتی دقت کردم، دیدم بالگرد خودی است. با شلیک چند راکت، دشمن متواری شد و کار جاده به پایان رسید. راوى: رزمنده فداكار محمدرضا قنبری