#خاطره_شهدا
میگفت :
تو سوريه وقت خواب ندارم . وقتى هم مى خواهم بخوابم از شدت خستگى نمى توانم بخوابم، انگار يک لشكر مورچه دارند از پاهايم بالا مى آيند!
#شھید_محمودرضا_بیضایی💚
@salambarebrahimm
کانال کمیل
#سیرهی_شهـید هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا به هر طریق
🌹به مناسبت هفته معلم🌹
ابراهیم میگفت: اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسل های بعدی هم انقلابی باشند.باید در مدارس فعالیت کنیم ،چرا که آینده مملکت به کسانی سپرده میشود که شرایط دوران طاغوت را حس نکرده اند .وقتی میدید اشخاصی که اصلا انقلابی نیستند به عنوان معلم به مدرسه میروند خیلی ناراحت میشد .
میگفت: بهترین و زبده ترین نیروهای انقلابی باید در مدارس و خصوصا دبیرستان ها باشند .برای همین کاری کم دردسر رارها کرد و به سراغ کاری پردردسر رفت ، با حقوقی کمتر !
اما به تنها چیزی که فکر نمیکرد مادیات بود.میگفت: روزی را خدا میرساند .برکت پول مهم است .کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد .
@salambarebrahimm
#شهید_ابراهیم_هادی🌹
اکثر آشفتگی انسانها
بخاطر دعاهای بی تاثیر است
دعا یعنی از خداوند
راهنمایی بگیریم،
نه اینکه او را راهنمایی کنیم
که چه کار بکند!
با آرزوی استجابت تمام دعاهای خوب 🌸
@salambarebrahimm
#عملیات_شناسی
📎نام عملیات: ڪربلای ۸
📎تاریخ عملیات: ۱۳۶۶/۱/۱۸
📎ساعت عملیات: ۰۲:۱۵
📎مدت عملیات: ۵روز
📎رمز عملیات: یاصاحب الزمان(عج)
📎اهداف عملیات: تامین کانال زوجی در جنوب شلمچه و توسعه منطقه تصرف شده
📎منطقه عملیات: غرب کانال پرورش ماهی
📎ارگان های عمل کننده: سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی
📎تلفات دشمن: ۵۲۰۰ نفر کشته و زخمی و اسیر و از دست دادن تعدادی سلاح سبک و نیمه سنگین
@salambarebrahimm
#یادشهداباصلوات
قسمت اول
RouhollahKazemzadeh.mp3
5.26M
روح الله کاظم زاده🌹
#اذان، موسیقی وجود است..
اگر درخود ژرف شوی،
آن را درضرب آهنگ نبض خویش،كه خلقت تو درآن،هر دم تجدید می شود،بازخواهی یافت.
@SALAMbarEbrahimm
شهید مرتضی آوینی🌷
#عاشقانه_شهدا🌸
بعد از چند روز ماموریت، با ماشین بنیاد جانبازان آمده بود خانه. گفتم: یه ده روزی میشه تو خونه ایم . حوصله مون سر رفته. حالا که ماشین آوردی بریم خونه مامان اینا ؟ گفت: نه! گفتم: خوب، پس بریم گلستان شهدا . باز گفت: نه! بعد هم پاشد و گفت: من می روم این ماشین را بذارم بنیاد و برگردم .بعدش هرجا خواستی میرویم. این ماشین این جا بمونه، واسه شما شیطون می شه.
شهید غلامرضا جاننثاری🌹
@salambarebrahimm
✅ #شهـــادت_در_حـالت_سجــــده
🌹 #شهیــد_یـوسـفــــ_شـریـفــــ
🌸می گفت « دوسـت دارم شهـــادتم در
حالـی باشد ڪـــه در سجـــده هستم »
یڪـی از دوستانش می گفت :
✳️در حال عڪـس📷 گرفتن بودم ڪه
دیدم یڪ نفر به حالت سجـده
پیشانــی به خاڪـ گذاشته است .
فکر کردم نمــاز می خواند ؛ اما دیدم
هوا ڪاملاَ روشـن است و وقت نماز
گذشته ، هـمه تجهــیزات نـظامـی را
هم با خـــودش داشــت .
🌸جلو رفتم تا عڪسـی📸 در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی ڪتف او گذاشــتم ، به پـهلــو افتــاد .
دیدم گلولــهای از پشت به او اصــابت
ڪرده و به قلبــش رسیده ، آرام بود
انگــار در این دنیا دیگــر ڪاری نداشت.
✳️صورتــش را ڪه دیدم زانوهایــم
سسـت شـد به زمین نشـستـم .
با خودم گفتـم :
«این که یوســفـــــ شریفــــ است ».
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#عملیات_شناسی 📎نام عملیات: ڪربلای ۸ 📎تاریخ عملیات: ۱۳۶۶/۱/۱۸ 📎ساعت عملیات: ۰۲:۱۵ 📎مدت عملیات: ۵ر
#عملیات_شناسی
📎نام عملیات: فتح المبین(فرمانده سپاه استخاره میکند به قران و آیه انا فتحنالک فتحا مبینا می اید و به این دلیل این نام را انتخاب میکنند)
📎ساعت عملیات: 00:30
📎تاریخ عملیات: 1361/1/2
📎رمز عملیات: یازهرا(س)
📎اهداف عملیات: این عملیات در چهار مرحله برای ازادسازی شهرهای دزفول اندیمشک و اهواز طراحی شد
📎نتایج عملیات: ۲۴۰۰ کیلومتر از خاک ایران در شمال خوزستان ازاد و دستیابی به چاه های نفت ابوغریب حاصل شد
📎ارگان های عمل کننده: یکصد گردان از سپاه و ۳۵ گردان از ارتش
📎تلفات دشمن: ۴۰۰۰ نفر کشته زخمی و اسیر و نابودی تعداد زیادی دستگاه سبک و نیمه سنگین
📎لازم به ذکر است در این عملیات فرمانده لشکر ۳۱عاشورا "شهید حسین خرازی" فرمانده لشکر ۲۷محمدرسول(ص) "حاج احمد متوسلیان" و "شهید محسن وزوایی" نتایج بسیار خوبی بدست اوردند و موفقیت های بزرگ این عملیات را رقم زدند
@salambarebrahimm
#یادشهداباصلوات
قسمت دوم
کانال کمیل
روح الله کاظم زاده🌹 #اذان، موسیقی وجود است.. اگر درخود ژرف شوی، آن را درضرب آهنگ نبض خویش،كه خلق
«نماز مثل یه چتره »
در طول روزچند بار آرامشت رو از دست میدی؟
چند بار نگران میشی؟
چند بار عصبانی میشی؟
#خدا
يه چتر برای قلبت باز کرده
تا روزی پنج بار،زیرش پناه بگیری
و آروم بشی
@salambarebrahimm
4_250988972426133611.mp3
6.03M
🎤از مازندران به #سید_رضا
صداموداری سید؟
بچه محل هات باهات حرف دارن...
کاری از دوستان شهید
#طنز_جبهه
@salambarebrahimm
💠 اسیر سودانی یا جوک بندر
عملیات تمام شده بود . و از قرارگاه به قصد ترک منطقه سوار اتوبوس شدیم . هوای خیلی گرمی بود😓 به همین خاطر یونیفرمم را بیرون آوردم و فقط زیرپوشی سفیدی تنم بود .😅
بعد از ساعتی اتوبوس به ایستگاه صلواتی رسید😍 و همگی با دیدن لیوان های شربت آب لیمو خیلی خوشحال شدیم بخصوص من که در ردیف اول صندلی اتوبوس نشسته بودم .😁
لحظاتی بعد یکی از مسئولان ایستگاه صلواتی وارد اتوبوس شد و با دیدن بچه ها که اغلب سیه چهره یا سبزه بودند ، فریاد زد چرا این اسیرها محافظ ندارند ،😤 به نظرم سودانی باشید ، بعد هم رو به همکارانش کرد و فریاد زد ؛ اسیران سودانی هستند،😐 شربت نه ، آب بیاورید .☹️ از سرتان هم زیاد است !!
این را که بچه ها شنیدند ، اتوبوس از خنده بچه ها منفجر شد .😂 اصلا دلمان نمی خواست در آن گرما آب بخوریم .😬 بعد از اینکه به حاج آقا فهماندیم رزمندگان هرمزگان هستیم . بنده خدا کلی ضایع شده بود .😅
◀️ راوی رزمنده باقر نوری زاده .
📚 منبع کتاب غلط انداز
#عاشقانه_شهدا
💠زندگی ساده
@salambarebrahimm
فرمانده سپاه زیرکوه بود . ازدواج که کردیم، ازش خواستم همراهش بروم. رفتیم به یک ده سر مرز . زندگی مان را آنجا با نصف وانت اسباب و اثاثیه و توی یک اتاق محقق و خشتی شروع کردیم.
آنجا نه آب داشت، نه برق ، نه درمانگاه، نه مدرسه و نه خیلی چیزهای دیگر. در عوض در تابستان گرمای شدید داشت و زمستان سرما . مدتی تحمل کردم و ماندم. بعد از آن طاقتم طاق شد. گفتم: بریم یه جای بهتر .قبول نکرد. گفت: این ده هم جزء کشور ماست .مردم اینجا هم ایرانی هستند.
🌹 شهید محمدناصر ناصری🌹
📚برگرفته از کتاب آن سوی دیوار دل
🍃❤️🍃
🌷🍃قلب رئوف و مهربان ابراهیم به حیوانات هم محبت داشت. حتی نمی توانست ببیند که یک حیوان اذیت می شود. یک روز قرار شد که با ابراهیم، از گیلان غرب به کرمانشاه و از آن جا به تهران بیاییم. سوار مینی بوس و راهی کرمانشاه شدیم. همین که ماشین از شهر خارج شد، یکدفعه ترمز کرد و صدایی آمد.
🌷🍃راننده لحظه ای توقف کرد و به حرکتش ادامه داد. ابراهیم از شیشه نگاه کرد و متوجه شد که این توقف، به خاطر برخورد ماشین با یک سگ بود. من هم دیدم که پای آن سگ آسیب دیده بود و لنگ لنگان به آن سوی جاده رفت.
🌷🍃ابراهیم به راننده گفت: نگه دار ببینیم چی شد. راننده گفت: چیزی نیست سگ بود. ابراهیم بلندتر گفت: نگه دار، من می خوام پیاده بشم. ماشین ایستاد. ابراهیم کرایه دو نفر رو داد و پیاده شدیم. رفتیم به سراغ آن سگ.
🌷🍃حیوان زبان بسته قادر به حرکت نبود. ابراهیم جلو رفت. یک تکه چوب برداشت و با مقداری پلاستیک که کناره جاده افتاده بود، پای سگ را آتل بست.خلاصه آن سگ هم از محبت ابراهیم بی نصیب نماند. یکی از کردهای محلی که از دور شاهد این صحنه بود جلو آمد. به کار ابراهیم خیره شده بود. از این کار خیلی خوشش آمد و تشکر کرد. ابراهیم کمی پول به او داد و گفت: "مراقب این زبان بسته باش. اگر شد کمی استخوان برایش تهیه کن."
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص ۹٨
@SALAMbarEbrahimm
♥ ️بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ♥ ️
محمد علی وصیت کرده بود : "وقتی که
پیکرش را برای طواف به حرم میبرند
مدت بیشتری پای #ضریح نگه دارند".
به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند :
حرم شلوغه و پیکر ایشون همانطور که
با بقیه شهدا وارد میشه همراه بقیه هم
خارج میشه .
آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار
ضریح قرار داده بودند . مراسم نوحه
خوانی هم برگزار شد و بعد شهدا رو
طواف دادند .
اما وقتی نوبت محمدعلی شد متوجه
ریختن قطره های خون از پایین پیکر
شدیم و خدام را خبر کردیم .
به خاطر اینکه آب خون روی فرش ها
میریخت از تکون دادن پیکر خودداری
کردند .
حدود بیست و پنج دقیقه طول کشید تا
پیکر را توی دو لایه پلاستیکی قرار دادند
و دیگه خونی ازش نریخت .
به خاطر اتفاقی که افتاد محمدعلی نیم
ساعت بیشتر از بقیه کنار ضریح بود
و به خواسته اش که توی وصیتنامه
اش گفته بود رسید .
#شهید_محمدعلی_نیکنامی
@SLAMbarEbrahimm
کانال کمیل
💢کشورمون حال اون خانواده ای رو داره که پدرش باسیلی صورتشو سرخ نگه میداره تااشتباهات فرزندانش به گوش
از مظلومیت امام خامنه ای فقط یک نکته برای گفتن کافیست که ایشان همواره بیشترین توجه را به وضعیت معیشت مردم دارند اما گناه عمل نکردن دولت ها را به گردن ایشان میندازند😒
@SALAMbarEbrahimm
شبی خوابیده بودند
که صدایی از اتاق شنیدم میگفت:
یا ذوالجلال و الاکرام
رفتم ببینم سید بیدار است یا نه
دیدم خواب است
در خواب هم ذکر میگفت..!
•| #شهید_سیدجمال_قریشی
@SALAMbarEbrahimm
✨﷽✨
🌷🍃کتابهای بزرگان اخلاق را بسیار خوانده ام. ادعا دارم که ابراهیم یک انسان کامل بود. برای این حرف دلیل دارم.
🌷🍃یکبار همراه ابراهیم داشتیم باعجله از میدان خراسان عبور میکردیم. یکباره ایستاد و گفت: یواش بریم..
گفتم: ما عجله داریم چرا باید یواش بریم؟
🌷🍃به روبروی ما اشاره کرد و گفت: اون جوان فلج را ببین. اگه ما تند از مقابلش عبور کنیم ممکنه ناراحت بشه.
🌷🍃همراه با ابراهیم از کوچه ی مجاور عبور کردیم. او راضی نشد حتی دل یک معلول از دست او ناراحت شود.
📚کتاب سلام بر ابراهیم 2.
@SALAMbarEbrahimm
🌹🌿🍂#دوستان_شهدا🍂🌿🌹
#خاطره
پیکرش را با دو #شهید دیگر، تحویل بنیاد #شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت:
((جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید !)) از خواب بیدار شدم. هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب #شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت .این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود
((#شهید_امیر_ناصر_سلیمانی)).
بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ #شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد.
خاطره ای از #شهید ناصر سلیمانی
@SALAMbarEbrahimm