#خط_عاشقی
🌹شهید محمد رضا تورجی زاده🌹
💠فرمانده ی گردان یا زهرا(ع)_ لشکر ۱۴ امام حسین💠
تولد:اصفهان/۱۳۴۳
شهادت:عملیات کربلای ۱۰_ بانه_۱۳۶۶
مزار: گلستان شهدای اصفهان
داشت سوار تویوتا می شد که جلو رفتم.برادر تورجی میخوام بیام گردان یا زهرا.گفت: " شرمنده جا نداریم."
دلخور شدم"میخوام بیام گردان مادرم، برای چی جا ندارین؟" پرسید: "سیدی؟" سرم را که تکان دادم، فوری پیاده شد، برگه ام را گرفت و برد پرسنلی.اسمم را نوشت توی لیست گردان.بعدها فهمیدم برای سادات احترام زیادی قائل است.
این جریان گذشت.یکروز رفتم مرخصی بگیرم.موافقت نکرد.با ناراحتی از چادر زدم بیرون.گفتم : شکایتت رو به مادرم میکنم.پای برهنه افتاد دنبالم.اشک توی چشمهاش جمع شده بود.برگه ی سفید امضای مرخصی را گذاشت توی دستم و گفت: " هر چند روز میخوای بنویس؛ ولی حرفت رو پس بگیر.
@salambarebrahimm
📚کتاب یا زهرا، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
#طنز_جبهه
💠رحیم از بچه های قدیمی گردان بود.
در عملیاتهای زیادی شرکت کرده بود، اما تا آن لحظه حتی یک ترکش نخودی هم قسمتش نشده بود!😐
@salambarebrahimm
مدام پُز میدادکه من نظرکرده هستم 😌و چشمتان کور که چشم ندارید یک معجزه زنده را با آن چشمهای باباقوریتان ببینید!😬
و ما چقدر حرص میخوردیم!
همه لحظهشماری میکردیم بلایی سرش بیاید تا کمی دلمان خنک بشود و حالا آن حادثه اتفاق افتاده بود!😁
رحیم خونی و نیمهجان تو برانکارد دراز به دراز افتاده بود!🤕
همه میخندیدند!😂
رحیم گفت:
حیف از من که معجزه بودم و شماها قدرم را ندانستید!
بچه ها رحیم را کنار خاکریز گذاشتند و هروکر کنان رفتند طرف خط مقدم.
من ماندم و رحیم.
شانس خوبش یک آمبولانس از راه رسید.
راننده اش که یک جوان دیلاق و لاغرمردنی بود.
ناغافل یک خمپاره در نزدیکیمان منفجر شد و چند تا ترکش به کمر و پاهایم خورد!😥
راننده ترسید و سوار شد.
گفتم: پس رحیم کو؟
با چشمان گردشده از وحشت گفت:
عقب گذاشتمش.
برویم!
و گاز داد.
از ترس جانش چنان پدال گاز را فشار میداد که آمبولانس درب و داغون مثل ماشین مسابقه از روی چالهچوله ها پرواز میکرد!
بس که سرم به سقف خورده بود، داشتم از حال میرفتم!😓
فریاد زدم: بابا کمی آهسته تر!
چه خبرته؟
بنده خدا که گریه اش گرفته بود گفت:
من اصلاً این کاره نیستم!
راننده قبلی مجروح شد و مرا فرستادند!
من بهیارم!
و حسابی گاز داد.
گفتم:
فکر رحیم بیچاره باش که عقب افتاده!
سرعتش را کم کرد و از دریچه به عقب نگاه کرد!
ناگهان جیغ کشید و گفت:😱
پس دوستت چی شد؟
و ترمز کرد.
پریدم پایین و رفتم عقب.
دو تا در آمبولانس باز و بسته میشد و خبری از رحیم نبود!
راننده ضعف کرد و نشست پشت فرمان.
راه آمده را دوباره برگشتیم.
۳ کیلومتر جلوتر دیدم یکی وسط جاده افتاده!
خودش بود.
آقای معجزه!
رحیم بیهوش وسط جاده دراز شده بود.
هرچی صداش کردم و به صورتش سیلی زدم به هوش نیامد.
رو به راننده گفتم:
مگر بهیار نیستی؟
بیا ببین چش شده!
بهیار روی رحیم خم شد و رحیم ناگهان چنان نعره ای زد که بهیار مادرمرده جیغی کشید و غش کرد!
رحیم نشست و شروع کرد به خندیدن!😁😅
با ناراحتی گفتم:
تو کی میخواهی آدم بشوی؟
این چه کاری بود؟
درد خودم کم بود حالا باید او را هم تا پشت فرمان میرساندم.
بعد از رحیم سراغ بهیار غشکرده رفتم.
با مصیبت انداختمش عقب آمبولانس و رو به رحیم گفتم:
فقط تو رو بهجدّت آروم برو.
من هم عقب میشینم. پرتمون نکنی بیرونا!😐
🌷شهید محمد علی رجایی🌷
💠عقب وانت سوار شد و روی وسایل نشست
@salambarebrahimm
شخصی برای ما تعریف میکرد: سال 1346 ، در چهارراه گلوبندک ، یک وانت گرفته بودم که با آن مقداری مواد خوراکی مثل برنج و روغن و قند و شکر و نیز مقداری پوشاک و لباس ببرم برای برخی از مستمندان که می شناختم . منتظر کسی بودم که بیاید و کمک کند آن جنس ها را بار بزنیم و تیز تا مقصد بامن بیاید و در توزیع آن ها کمک کند. از دور ، چشمم به آقایی افتاد که بسیار متین و مودب بود و با صلابت خاصی راه می رفت . جلو رفتم و خواهش کردم دراین کار به من کمک کند.
ایشان هم با چهره ای گشاد و متبسم پذیرفت. جنس ها را داخل وانت ریختیم و چون جلوی ماشین جایی برای نشستن نبود ، خودش عقب وانت سوار شد و روی وسایل نشست تا به مقصد رسیدیم و جنس ها را بین فقرا و مستمندان تقسیم کردیم.
سال ها گذشت ، روزی به تلویزیون نگاه می کردم که دیدم نخست وزیر دارد مصاحبه می کند ، تا چشمم به تصویر نخست وزیر افتاد، احساس کردم این چهره برایم آشناست . قدری که فکر کردم ، یک دفعه متوجه شدم نخست وزیر همان جوان متواضع و بی آلایشی است که آن روز روی اتاق وانت سوار شد و به من کمک کرد و من می خواستم در ازای کمکی که کرده بود ، به او دستمزدی بدهم که قبول نکرد و گفت : من برای رضای خدا این کار را کرده ام ، نه برای پول .
📚 برگرفته از کتاب بادیه فروش
کانال کمیل
⬇️ #قرآن_در_سکوت ⬇️ @salambarebrahimm 💠 خیلیها با شنیدن صدای قرآن مسلمون شدن، حتی بدون این که معن
⬇️ #مجازات_سنگین ⬇️
@salambarebrahimm
💠 کاش آدم طوری زندگی کنه که موقع رفتن از این دنیا از کاراش پشیمون نباشه. گناه کم کم جمع میشه و آدم اصلاً متوجه نمی شه. بعد از انشاءاللّه ۱۲۰ سال یهو میبینه چقدر گناه جمع کرده! هیچ راهی نیست مگر آدم هر لحظه مواظب باشه گناه نکنه. هیچی بهتر از این نیست که حضور خدا رو همه جا حس کنه. باید از خدا خجالت بکشه و گناه نکنه، اگر هم خجالت نمی کشه باید ازش بترسه، چون خدای مهربون به جاش خیلی هم سختگیره.
موقع گناه باید گفت:
🔻إِنِّی أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدیدُ الْعِقابِ
🔻من از خدا میترسم. مجازات خدا شدید است.
📒 بخشی از آیه ۴۸ انفال
کانال کمیل
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✍ به روایت همسر شهید
🌼شب قبل از اعزام به سوریه دست وپا و سرش را به مانند شب های عملیات حنا گذاشتم و برایش قلم و کاغذ آوردم و از او خواستم تا وصیت نامه اش را بنویسد. یکی برای من و خانواده اش و دیگری برای عموم.
بعد از نوشتن، آن را به من داد و سخت ترین کار ممکن را از من خواست. گفت بخوان...
با گریه خواندم. گفت نه بار دیگر بخوان، باید قوی و باشهامت و پر از صلابت به مانند همسران شهدا آن را بخوانی...تمرین کن تا هنگام شهادت بتوانی آن را راحت برای همه بخوانی...
🌼سخت بود ندیدنش حتی برای لحظه ای، اما دوست نداشتم از زنان نفرین شده تاریخ باشم. چراکه اگر در زمان امام حسین (ع)، زنان مردان خود را به یاری امام می فرستادند بی شک چنین اتفاقی هولناک رخ نمی داد. حال من از خود و زندگی ام گذشتم تا اسلام را در حد وسع خودیاری کرده باشم.
🌼 عشق واقعی آن است چیزی را بپسندی که محبوبت را راضی می کند و من می دانستم حمید عاشق شهادت است... اگر بارها به عقب برگردم بازهم این مسیر را انتخاب خواهم کرد و به همسرم اجازه رفتن خواهم داد.
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@SALAMbarEbrahimm
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ این نامه رو لیلا فقط بخونه...
✅ ویدئو کلیپی از لحظات دراماتیک فیلم به وقت شام با صدای مازیار فلاحی
📌 تقدیم به روح تمام شهدای مدافع حرم
@SALAMbarEbrahimm