هدایت شده از سلام برابراهیم
رفیق با مرام1 .mp3
3.92M
🌹عزرائیل رفیق با مرام🌹
استاد پورآقایی
خیلی قشنگه #حتما گوش کنید
@SALAMbarEbrahimm
خاطرات اسارت
🌷من و چند نفر دیگر وقتی ناراحتی یکی از اسرا را که بچه اش موقع اسیر شدن او تازه به دنیا آمده بود، دیدیم، به سراغش رفتیم و دلیل ناراحتی اش را پرسیدیم. او گفت كه: امروز روز تولد بچه ام است و قرار است شش ساله شود. وقتی ما ناراحتی او را دیدیم تصمیم گرفتیم اسرای همه آسایشگاه ها را جمع کنیم و برای بچه او تولد بگیریم.
🌷این موضوع را بین اسرا اعلام کردیم. یک نمایش کمدی آماده کرده بودیم. به فکر تهیه کیک بودیم اما هیچ امکاناتی برای تهیه کیک نداشتیم. آنجا در ۲۴ ساعت برای هر یک از ما دو عدد نان می دادند که معمولاً خوب پخت نمی شدند و داخلشان همیشه خمیر بود و ما آن خمیرها را کنار گذاشته و بقیه نان را می خوردیم.
🌷آن روز خمیر نان ها را درآوردیم و خرد کردیم تا به آرد مانندی تبدیل شد. شکر زیادی نداشتیم برای همین بجای شکر داخلش نمک ریختیم! و با آن کیک درست کردیم و رویش را هم با خمیر دندان تزیین کردیم. به قدری زیبا شده بود که گویا یک کیک واقعی است. مراسم را برگزار کردیم و کیک را بریده و بین اسرا پخش کردیم....
🌷گفتیم همه با هم کیک را در دهان خود بگذارند. از بین ۱۰۰ نفر فقط حدود ۵ نفرمان می دانست آن کیک چگونه تهیه شده است. وقتی همه با هم شروع به خوردن کیک کردند، قیافه همه اسرا دیدنی بود. حاج آقا ابوترابی اغلب می گفت: ثواب خنداندن اسرا در چنین موقعیت و محیطی از نماز شب بیشتر است.
راوی: آزاده سرافراز سيد ابراهيم فاطمی علوی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
پنجشنبه و یاد درگذشتگان
🌹 اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
پنجشنبه است
چه مهمانان ساکتی هستند رفتگان
نه بدستی ظرفی آلوده میکنند
نه به حرفی دلی را
تنهابه فاتحه قانع اند
شادی روح تمام
اموات فاتحه وصلوات
#طنز_جبهه
گور به گور شده
در منطقه جایی كه ما بودیم بچه ها اغلب برای خودشان چاله ای كنده بودند و در آن نماز شب می خواندند. گاهی پیش می آمد كسی اشتباها در محلی كه دیگری درست كرده بود نماز می خواند و صاحب اصلی قبر را سر گردان می كرد.
یك شب این وضع برای خود من اتفاق افتاد. فردای آن روز كسی كه گویا من در جای او ایستاده بودم مرا دید و گفت:فلانی، دیشب خوب ما را گور به گور كردی! 😂
پرسیدم: منظورت چیه؟ گفت: هیچی می گویم یك خرده بیشتر حواست را جمع كن و ما را مثل كولی ها خانه به دوش نكن.
#صلوات
تو گودال #شهید پیدا کردیم هرچه خاک بیرون میریخت بازبرمیگشت ! اذان شد گفتیم بریم فردا برگردیم
شب خواب جوونی رو دیدم گفت دوست دارم گمنام بمانم بیل را بردار و ببر...
سری است درگمنامی سری عاشقانه
ساده زیستی شهدا
#شهیدعلی_صیادشیرازی
یادم میاید که در اتاق کارش روی زمین
می نشست وکارهایش را انجام میداد..
احساس کردم شاید معذّب باشد
پیش قدم شدم رفتم یک سری
صندلی گرفتم
با دیدن آنها برخلاف انتظار اولیه ام
علی نه تنها شاد نشد، بلکه ناراحت هم شد.
میگفت :
دنیا آهسته آهسته آدم را در کام خود
فـرو میبرد.
قدم اول را برداشتی تا آخرمی روی...
لذا باید مواظب همان گام اول باشی
به روایت همسر شهید
هدیه به روح شهدا صلوات
💠حساسیت به بیت المال
وقتی بهم گفت «ازت راضی نیستم»، انگار #دنیا روی سرم خراب شده بود.
پرسیدم: «واسه چی؟»
گفت: «چرا مواظب #بیت_المال نیستی؟
میدونی اینا رو کی فرستاده؟
میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟ همهش امانته!»
گفتم: «حاجی میگی چی شده یا نه؟»
دستش را باز کرد.
چهار تا حبّه #قند خاکی توی دستش بود!
دم در #چادر تدارکات پیدا کرده بود!
فرمانده لشکر
#شهید_مهدی_باکری 🌷
📚منبع: کتاب باکری
🌹شهیدهسته ای مجید شهریاری🌹
💠احترام به شاگرد💠
سه دانشجو داشت که دو تایشان فکلی بودند و یکی ریش داشت.
جلوی پای هر سه بلند میشد!
برایش فرقی نمیکرد که فکلی است یا چادری.
هر کس به دفترش می آمد جلویش بلند میشد!
جواب سوالات و مشکلات همه را میداد.
اگر به این می گفت دخترم، به آن یکی هم میگفت دخترم!
اذان که میگفتند، نمی گفت بروید نماز!
همان جا آستین هایش را بالا میزد!
همین بچه فکلی را سال بعد در نمازخانه دیدم.
نمازاول وقت و قرآن بعد از نمازش همیشه به راه بود...
منبع:(کتاب شهید علم)📚
@salambarebrahimm
#مجید_شهریاری
4_5938020482627404013.mp3
2.16M
📣خاطره کمک شهید ابراهیم هادی به مردم از زبان استاد پناهیان📣
🌹مذهبی بودن به این خصلت هاست🌹
@SALAMbarEbrahimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قربون این دَرِ بسته،
که دَرِ بهشت رو به روی ما باز کرد!
#مدیونتم...!
📽خداحافظ رفیق..😔
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
نگاه هایتــان.. گاهـے نگـران است گاهـے نــاراحت شاید هم دلگیــر... اما هــر چہ هست #هیچــگاه سایہ ی
خیلے ها
آرزوهـــــایشان را
پشت #سنـگر
جا گذاشتند
شده ازخودت بپرسے
مگر آنهــا #دل نداشتند
#شهدا_شرمنده_ایم😔
🌹شهدا رهرو میخوان نه شرمنده...
کاش می شد بچہ ها را جمع کرد
سنگر آن روزها را گرم کرد ...
کاش می شد بار دیگر #جبهہ رفت جنگ عشقےکردو تیرے خوردو رفت
شهیدگمنام ابراهیم هادی❤️
خدای من
خطا از من است، می دانم
از من که سالهاست گفته ام
"ایاک نعبد"
اما به دیگران هم دلسپرده ام
از من که سالهاست گفته ام
" ایاک نستعین"
اما به دیگران هم تکیه کرده ام
اما رهایم نکن
بیش از همیشه دلتنگم
به اندازه ی تمام روزهای نبودنم
#سیره_شهدا
🌷ابراهیم در تابستان ۱۳۶۱ که به خاطر مجروح شدن تهران بود، پیگیر مسائل آموزش و پرورش شد. در دوره های تکمیلی ضمن خدمت شرکت کرد. همچنین چندین برنامه و فعالیت فرهنگی را در همان دوران کوتاه انجام داد. با عصای زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو و سلام کردم؛ گفتم: آقا ابرام چی شده؟ اگه کاری داری بگو من انجام می دم. گفت: نه، کار خودمه.
🌷بعد به چند اتاق رفت و امضا گرفت. کارش تمام شد. می خواست از ساختمان خارج شود. پرسیدم: این برگه چی بود. چرا اینقدر خودت را اذیت مى كردى؟ گفت: یک بنده خدا دو سال معلم بوده. اما هنوز مشکل استخدام داره. کار او را انجام دادم. پرسیدم: از بچه های جبهه است؟ گفت: فکر نمی کنم، از من خواست برایش این کار را انجام دهم. من هم دیدم این کار از من ساخته است، برای همین آمدم.
🌷بعد ادامه داد: آدم هر کاری که می تواند باید برای بنده های خدا انجام دهد. مخصوصاً این مردم خوبی که داریم. هر کاری که از ما ساخته است باید برایشان انجام دهیم. نشنیدی که حضرت امام فرموند: "مردم ولی نعمت ما هستند."
🌷ابراهیم را همه می شناختند. هر كـسى با اولین برخورد عاشق مرام و رفتارش می شد. همیشه خانه ابراهیم پر از رفقا بود. بچه هایی که از جبهه می آمدند قبل از اینکه به خانه خودشان بروند به ابراهیم سر می زدند.
🌷یک روز صبح که امام جماعت مسجد محمدیه (شهدا) نیامده بود. مردم به اصرار، ابراهیم را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند. وقتی حاج آقا مطلع شد خیلی خوشحال شد و گفت: "بنده هم اگر بودم افتخار می کردم که پشت سر آقای هادی نماز بخونم."
🌷یک روز ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت، رفتم جلو و پرسیدم: “چیزی شده آقا ابرام؟” اول جواب نمی داد ولی با اصرار من گفت: “هر روز تا این موقع حداقل یکی از بنده های خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده بود مشکلش رو حل می کردیم اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده. می ترسم نکنه کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت رو از من گرفته باشه”.
❌ مسئولينى كه كار مردم رو راه نمى ندازينو فقط.... چيكار كردين كه اين توفيق ازتون سلب شده....؟!!
🌹 شهيد ابراهيم هادى 🌹
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
چه شود که نازنینا ، رُخ خود به من نمائی
به تبسّمی ، نگاهی ،گرهی ز دل گشائی
به کدام واژه جویم ، صفت لطیف عشقت
که تو پاک تر از آنی که درون واژه آئی
🌹تعجیل درفرج #صلوات🌹
4_582493935813787779.mp3
4.23M
💠روایت رهبر انقلاب از جنگ های نامنظم گروه شهیدچمران
🌺یه سرگرد ارتشی که بعد ما فهمیدیم اهل آشخانه هست(سرگرد رستمی) این به میل خود به صورت بسیجی آمده بود در مجموعه ی گروه شهید چمران فعالیت میکرد...
بارها دیده بودم میومد میرفت،یه شبی باشهید چمران نشسته بودیم راجع به مسائل جنگ مسائل روز صحبت میکردیم یدفعه دیدیم در باز شد این شهید رستمی وارد شد چند روزی بود ندیده بودمش در باز شد دیدم سرتاپاش گل آلوده، این پوتین ها گل، آلود لباس ها خاکی ،ریش هایش بلند شده بود،بدنش خاک آلود و خسته، اما چهره اش مثل "ماه میدرخشید.."
من روزهای قبل این حالت رو در او ندیده بودم...
@salambarebrahimm
#طنز_جبهه
💠 گرگ سی و یکم
در ایام نوروز بودیم که (شهید) علی بهزادی به سراغم آمد و گفت "برویم پادگان کرخه" تا با گروهان به فاو برویم برای تحویل خط پدافندی.
وسایلم را جمع کردم و به پادگان رفتیم. شب که شد، گروهان را جمع کرد تا صحبت کند.
یکی از بچه ها به نام قاسم شرایط آمدن به خط را نداشت و علی بهزادی نمیخواست قاسم را به منطقه ببرد. در بین صحبت ها گفت که " یکی از بچه های خوب و زبده را اینجا نگه میداریم تا از چادرهای گروهان حفاظت کند. بعد رو کرد به قاسم و گفت، به نظر من بهترین نفر آقا قاسم است....
ناخودآگاه خنده بلندی کردم و گفتم قاسم؟! اینجا شب ها گرگ می آید و تو دست خالی چیکار می خواهی بکنی؟ قاسم با لهجه محلی گفت که "علی! مو نیواسم". علی گفت نگران نباش، یک کلاش به تو می دهم.
قاسم با خوشحالی گفت 😍 "اسلحه بهم ایده"
منم گفتم چه فایده اسلحه خالی و بدون تیر بهت ایده و گرگ ها میان می خورنت. دیدیم قاسم گفت "علی مو نیواسم" حالا همه بچه های گروهان می خندیدند...
علی گفت "قاسم جان! خشاب با سی تا تیر بهت میدم". قاسم خیلی خوشحال شد و رو کرد به طرف من و گفت "سی تا تیر بهم ایده" 😍
گفتم آقا قاسم! این قبول، ولی میدونی اینجا گرگ زیاد است و اگر سی و یک گرگ به طرفت آمدند و حمله کردند، هر چقدر هم تیر انداز خوبی باشی فقط می توانی سی تا از گرگ ها را بزنی، با گرگ سی و یکم چه می کنی؟ همان یکی می آید و تو را می خورد.
یک دفعه قاسم با عصبانیت تمام گفت "علی! بخت بوم مو نیواسم" 😂. خنده گروهان بلند شد و خود شهید بهزادی هم خنده اش گرفت و بلند شد و دنبالم کرد و من پا به فرار.
هدایت شده از کانال کمیل