eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روشنگران313
barana.mp3
4.59M
دوست شهید که داشته باشی ، نیازی به عشق‌های بیخودی نداری؛ میدونی یکی حواسش بهت هست 😔 ، یکی که اومده تا وصلت کنه به خدا.🌺 شهید شهیدت میکنه؛ بذاریه شهید توزندگیت نقش داشته باشه.😉 @SALAMbarEbrahimm
شهید حاج ابراهیم همت ؛ ✅من زندگی را دوست دارم، ولی نه آن قدر که آلوده اش شوم و مرا فراموش و گم کنم، علی وار زیستن و علی وار شهید شدن حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم. @SALAMbarEbrahimm
سنش کم بود خانواده اش راضی نمی شدند به جبهه برود سه روز اعتصاب غذا کرد تا راضی شدند به جبهه برود. بود به قدری باهوش بود که در۱۳سالگی به راحتی انگلیسی حرف می‌زد در جبهه آموزش زبان می‌داد. در عملیات والفجر ۸ به شدت شیمیایی شد و به علت عوارض گازهای شیمیایی در ۱۷ سالگی مظلومانه به رسید. @SALAMbarEbrahimm
@SALAMBAREBRAHIMM سخن بی تو مگر جای شنیدن دارد نفسم بی تو مگر نای دمیدن دارد علت کوری یعقوب نبی معلوم است شهــر بی یار مگـر ارزش دیدن دارد
@Salambarebrahimm 💠ماه رمضان سال ۷۷ مصطفی هنوز به سن تکلیف نرسیده بود برای سحری بلند شدیم اما مصطفی را بیدار نکردم. خودش موقع اذان بیدار شد، وقتي دید اذان می گویند . بغض کرد و با ناراحتی گفت: « چرا منو بیدار نکردید؟»☹️ دستی روی موهایش کشیدم و گفتم: «عزیزم شما هنوز به سن تکلیف نرسیدی »😌 ‌اخم هایش را درهم کشید😔 و با دلخوری گفت: «از این به بعد هر کسی به سن تکلیف رسیده بره نون بخره، آشغال ها رو بذاره دم در، من بچه ام و هنور به سن تکلیف نرسیدم » 🙂 ناگفته نماند که آن روز، بدون سحری روزه گرفت، برای من هم درس شد که تمام ماه رمضان برای سحر بیدارش کنم .☺️ 🌹
@Salambarebrahimm #تلنگر #شرح_درتصویر ☝️
🌹 درســت به یـاد دارم محـمود گفت: بالاخـره هـر دختری خواسته ای دارد؛خواسته ی شمـا چیست؟ ومـن جواب دادم: اگـر من راخدمت امام خمـینی ببرید که خطبه عقدمان را بخوانند حتـی مهریه هم نمیخوام🙂 عاقبت من ومحمود و مادر همـسرم در برابر امام نشسته بودیـم، امام خطبه ی عقدمان را می‌خواند😍 و ایـن به یادماندنی ترین خاطره زندگی مشترکمـان💞شـد 🌸 @salambarebrahimm
♥️«دوست شهیدت کیه...؟؟؟»♥️ تا حالا فکر کردی با یه شهید رفیق شی؟؟ از اون رفیق فابریکا؟؟ از اونا که همیشه باهمن؟؟ خیلی حال میده امتحان کردی؟؟ هرچی ازش بخوای بهت میده!! آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه میخوای باهاش رفیق شی؟؟!! گام اول: انتخاب شهید به یه گردان نگاه کن به صورت شهدا نگاه کن به عکسشون، به لبخندشون ببین کدوم رو بیشتر دوس داری با کدوم یکی بیشتر راحتی؟! گام دوم: عهد بستن با دوست شهیدت یه جایی بنویس؛ البته اگه ننوشتی هم اشکال نداره. با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه ی مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه ی خود به هیچ وجه روی نمیگردانم. گام سوم: شناخت شهید تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن. عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه.. گام چهارم: هدیه ثواب اعمال خود به شهید از همین الان هرکار ثوابی که انجام میدی، فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم." طبق روایات نه تنها ازت چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه! بچه ها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه! تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی! گام پنجم: درگیر کردن خود با شهید. سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!! در طول روز باهاش درد دل کن.باهاش حرف بزن.آرزوهاتو بهش بگو.. @salambarebrahimm گام ششم: عدم گناه در حضور رفیق روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟ حجابمون، رابطمون با نامحرم، چت با نامحرم، غیبت، دروغ، نمازامون و ..... گام هفتم: اولین پاسخ شهید کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه.. خواب دوست شهیدتو میبینی، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و ... گام هشتم: حفظ و تقویت رابطه تا شهادت(مرگ) گام های سختی رو کشیدین!درسته؟! مطمئنا با شیرینی قلبی همراه بوده.... @salambarebrahimm
اصل موضوع بر سر این است "عاشقم ، عاشقِ همین سادگی‌هاتان " #نوجوانان_دفاع‌مقدس #لشکر۱۴_امام_حسین_اصفهان @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#در_مسیر_ستاره 🌹شهید ابراهیم هادی🌹 💠فکه آخرین میعاد همه آماده حرکت به سمت فکه بودند . از دور ابرا
🌹شهید ابراهیم هادی🌹 💠 والفجر مقدماتی گردان کمیل ، خط شکن محور جنوبی و سمت پاسگاه بود . یکی از فرماندهان لشکر آمد و برای بچه های گردان شروع به صحبت کرد : برادرها ، امشب برای عملیات والفجر به سمت منطقه فکه حرکت می کنیم ، دشمن سه کانال بزرگ به موازات خط مرزی ، جلوی راه شما زده تا مانع عبور شود . همچنین موانع مختلف را برای جلوگیری از پیشروی شما ایجاد کرده . اما ان شاا... با عبور شما از این موانع و کانال ها ، عملیات شروع خواهد شد . با استقرار شما در اطراف پاسگاه های مرزی طاووسیه و رشیدیه ، مرحله اول کار انجام خواهد شد . بعد بچه های تازه نفس لشکر سید الشهدا (ع) و بقیه رزمندگان از کنار شما عبور خواهند کرد و برای ادامه عملیات به سمت شهر العماره عراق می روند و ان شاا... در این عملیات موفق خواهید شد . ایشان در مورد نحوه کار و موانع و راه های عبور صحبتش را ادامه داد و گفت : مسیر شما یک راه باریک در میان میادین مین خواهد بود . ان شاا... همه شما که خط شکن محور جنوبی فکه هستید به اهداف از پیش تعیین شده خواهید رسید . صحبت هایش که تمام شد . بلافاصله ابراهیم شروع به مداحی کرد ، اما نه مثل همیشه ! خیلی غریبانه روضه می خواند و خودش اشک می ریخت . روضه حضرت زینب (س) را شروع کرد . بعد هم شروع به سینه زنی کرد ، اولین بار بود که این بیت زیبا را شنیدم : امان از دل زینب * چه‌خون شد دل زینب * بچه ها با سینه زنی جواب دادند . بعد هم از اسارت حضرت زینب (س) و شهدای کربلا روضه خواند . در پایان هم گفت : بچه ها ، امشب یا به دیدار یار می رسید یا باید مانند عمه سادات ، اسارت را تحمل کنید و قهرمانانه مقاوت کنید . بعد از مداحی عجیب ابراهیم ، بچه ها در حالی که صورت هایشان خیس از اشک بود بلند شدند . نماز مغرب و عشا را خواندیم . از وقتی ابراهیم برگشته سایه به سایه دنبال او هستم ! یک لحظه هم از تو جدا نمی شوم . من به همراه ابراهیم ، یکی از پل های سنگین و متحرک را روی دست گرفتیم و به همراه نیروها حرکت کردیم . حرکت روی خاک رملی فکه بسیار زجر آور بود . آن هم با تجهیزاتی به وزن بیش از بیست کیلو برای هر نفر ! ما هم که جدای از وسایل ، یک پل سنگین را مثل تابوت روی دست گرفته بودیم ! همه به یک ستون و پشت سر هم از معبری که در میان میدان های مین آماده شده بود حرکت کردیم . حدود دوازده کیلومتر پیاده روی کردیم . رسیدیم به اولین کانال در جنوب فکه . بچه ها دیگر رمقی برای حرکت نداشتند . ساعت نه و نیم شب یکشنبه هفدهم بهمن ماه بود . با گذاشتن پل های متحرک و نردبان ، از عرض کانال عبور کردیم . سکوت عجیبی در منطقه حاکم بود . عراقی ها حتی گلوله ای شلیک نمی کردند ! یک ربع بعد به کانال دوم رسیدیم . از آن هم گذشتیم . با بیسیم به فرماندهی اطلاع داده شد . چند دقیقه ای نگذشته بود که به کانال سوم رسیدیم . ابراهیم هنوز مشغول بود و در کنار کانال دوم بچه ها را کمک می کرد . خیلی مواظب نیروها بود . چون در اطراف کانال ها پر از میادین مین و موانع مختلف بود . خبر رسیدن به کانال سوم ، یعنی قرار گرفتن در کنار پاسگاه های مرزی و شروع عملیات . اما فرمانده گردان ، بچه ها را نگه داشت و گفت : طبق آنچه در نقشه است ،باید بیشتر راه می رفتیم ، اما خیلی عجیبه ، هم زود رسیدیم ، هم از پاسگاه ها خبری نیست ! تقریبا همه بچه ها از کانال دوم عبور کردند . یکدفعه آسمان فکه مثل روز روشن شد !! @salambarebrahimm ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۲۰۳ و ۲۰۴ و ۲۰۵
وقتی_دلم_پر_میزنه_کرببلا_رو_میخ.mp3
1.46M
وقتی دلم پر میزنه کربُ و بلا رو میخواد... وقتی دلم پر میزنه باز شهدا رو میخواد... کجابرم ای خدای من بازهوای گریه دارم😔 @SALAMbarEbrahimm